اومیکرون

امیر + ۱۴۰۰/۱۱/۱۶، ۲۳:۳۵

همون اوایل که سویه‌ی جدید یعنی اومیکرون پخش شد، یک عده از کانالا این سویه رو به شدت ضعیف دونستن و معتقد بودن که مردم نباید در برابر این سویه که بسیار ضعیف هست ترسی داشته باشن و ترس مردم از این سویه رو مسخره می‌کردن ...

الان تقریبا یک هفته هست که درگیر این سویه هستیم. من نه. مامانم و داداشم. مامانم خیلی شدیدتر بود ولی داداشم آثار ضعیف‌تری داشته. و باید بگم که اتفاقا باید ترسید. خیلی هم ترسید. اینکه شما یک هفته بیفتی روی زمین و نتونی کاری انجام بدی، از کل زندگیت عقب میفتی این‌ها هیچ، ممکنه عوارضی داشته باشه که قابل درمان نباشه.

این یک هفته که مامانم درگیر شده واقعا خونه خیلی سوت و کوره. خیلی خیلی زیاد. هیچ رنگ و رویی نداره. بی‌روح شده. بی‌ سروصدا شده. داداشم هم خیلی کم می‌بینم. جالبه که داخل یک خونه هستیم ولی مکالماتمون در حد چند کلمه هست، اینکه براش چیزی ببرم یا نه و همین :(

به نظر من اومیکرون اثرات مرگبارش کمتر شده ولی عوارضش نه. 

 

این چند روز میل به نوشتنم بیشتر شده دوباره ...

و همچنان ایده‌ای برای طراحی جلد پیدا نکردم ...

دانشگاه و چالش استاد‌هاش

امیر + ۱۴۰۰/۳/۲۴، ۲۳:۴۶

نمی‌دونم چند نفر این عکس رو دیده‌ بودن. از ترم قبلم بود،

 

خیلی خلاصه بگم که این پیام نماینده‌ی کلاسمون بود از استاد که باهامون قهر کرده بود و می‌خواست امتحان اجباری بگیره (که قانونا نباید می‌گرفت اما قانون در اینجا معنایی ندارد :) )

دیگه خیلی دوست داشتین در موردش بدونین این پست (لینک) رو بخونین مورد سوم کلا در رابطه با این مورد هست.

 

اما این ترم واقعا با یکسری موجوداتی برخورد کردم که الان واقعا دوست دارم همین استادی که نماینده‌مون براش پیام گذاشت ، بیاد و دوباره هدایت کلاسمون رو برعهده بگیره.

 

یک موردشون رو توضیح می‌دم.

ما یک درسی داریم به اسم «ارزشیابی» داخل این درس شما یاد می‌گیرین که چجوری از دانش‌آموزا امتحان بگیرین و کلا یک آزمون استاندارد باید چه محتوایی داشته باشه و کیفیت محتواش چجوری باشه.

حالا به عنوان تکلیف نهایی استاد عزیزمون اومده گفته که همین آخر بهار بیایم و سوال طراحی کنیم و بریم داخل یک کلاس سی نفره این امتحان رو برگزار کنیم و برگه‌های اون ۳۰ نفر رو بررسی کنیم و در نهایت بر اساس جواب دادن به هر سوال (که حدودا ۲۵ تا هست) به میزان سختی هر سوال پِی ببریم و داخل یک جدول تک به تک سوالا درجه سختی و استاندارد بودنش رو با استفاده از یک فرمول که از ۳۰ نفر دانش‌آموز مشخص می‌شه به دست بیاریم. حالا من به اینکه آخر بهار هست و طبیعتا من هم اجازه‌ای ندارم برم سر یک کلاسی و از دانش‌آموزاش امتحان بگیرم . به این هم کاری ندارم که استاندارد تعداد دانش‌آموزای هر کلاس ۲۶ نفر هست و نه ۳۰ نفر. حتی به این هم کاری ندارم که مدارس حدود دو هفته هست که تعطیله :))))) آخه لعنتی من چجوری تو یک هفته این کار رو انجام بدم؟ ۳۰ تا دانش‌آموز توی یک هفته می‌شه بررسی کرد وجدانا؟ :/

 

هعی

چند عدد روزانه‌نویسی :)

امیر + ۱۳۹۹/۱۲/۱۴، ۲۱:۱۰

سلام 

چند روزی بود که می‌خواستم بیام و بنویسم ولی نمی‌دونستم که بیام و از چی بنویسم . با اینکه اطرافم پر از اتفاقات عجیب و غریب بوده و بعضا هم خوشحال کننده اما دست و دلم به نوشتن نمی‌ره که نمی‌ره به هر حال اومدم که بنویسم چون خیلی وقت بود که ننوشته بودم. 

 

۱- بالاخره تونستم گواهینامه رو از چنگ افسران پلید به دست بیارم و خب به نظرم آخرالزمان شده بود تازه همین یکی آخری هم آخرش یک سوتی دادم که می‌تونست بابتش ردم کنه ولی یک نگاه به قیافه‌ی مظلومم انداخت و فهمید ماجرا چیه دیگه دلش سوخت و گذاشت کارم رو ادامه بدم و تمام. البته این سوتی آخر ترتیب در خاموش کردن ماشین بود که ترمز و دنده رو جا به جا انجام دادم و اگه رد می‌کرد اوج بی انصافی بود. دو تا اشتباه دیگه هم داشتم که باز هم از پارک دوبل بود که فاصله از کنار و جلو گویا مناسب نبود. والا هر جور دیدم فاصله از جلو و کنار خیلی هم عالی بود نمی‌دونم شاید ۱ سانت و یا ۲ سانت کم و یا زیاد بود :|

بالاخره از شر تمام اون نوبت گیری‌ها خلاص شدم از شر اون خانومه هم خلاص شدم که باید بهش می‌گفتم سه بار حرفش رو تکرار کنه که بفهمم چی می‌گه :|

 

+نتیجه گیری اخلاقی : پارک دوبل خانوم‌ها رو مسخره نکنیم واقعا کار سختیه!

 

 

۲- جدیدا یکسری سایت ها پیدا کردم که کتاب های مربوط به یادگیری زبان دارن. مثل زبان انگلیسی و خب تخفیف‌هاشون هم قابل توجه هست. نمی‌دونم این تخفیف ها تا کِی هست شاید هم مادام العمر باشه ولی به نظرم خیلی جالبه و گفتم اینجا هم معرفی کنم با توجه به اینکه کتاب‌ها یک مقدار گرون‌تر شده.

کلیک کنید

البته سایت زیاد هست ولی خب این سایت خوب بوده می‌تونین با یک سرچ راحت سایت‌های دیگه‌ رو هم پیدا کنین.

 

 

۳- باورم نمیشه انقدز سریع یک سال گذشت. الان که می‌رم پست‌های سال قبل رو می‌خونم اونجا در رابطه با خسته شدن در این ایام قرنطینه رو می‌خونم و می‌خندم بهشون و می‌گم اون موقع فقط برای دو هفته خسته شده بودم ولی الان که یک سال گذشته و تقریبا قرنطینه هستم و اون خستگی روحی رو ندارم. فکر کنم جامعه گریز شدم 🤦‍♂️

 

 

۴- فیلم «قصر شیرین» رو نشستم نگاه کردم. دلیلش هم این بود که دوستم می‌گفت بازی بازیگراش عالی بوده و خب واقعا هم بازیشون خوب بوده. راستش رو بخواین خیلی به حال بازیگرهای کودک غبطه می‌خورم چون اونا در اون سن تونستن در عرصه‌ی بازیگری خودی نشون بدن ولی منی که یک روزی آرزوی بازیگر شدن رو داشتم فعلا هیچ جایی حتی دوره ندیدم. البته می‌دونین دوستندارم آدم معروفی باشم چون اونجوری زندگی واقعا سخت هست و زیر نظر خیلی از عموم جامعه قرار می‌گیره و از اون جهت واقعا دوست ندارم. از طرف دیگه دنیای بازیگری واقعا دنیای کثیفی هست که می‌تونم مثبت‌ترینش رو بگم کشیدن سیگار هست که واقعا خودم رو تصور می‌کنم جای بازیگری که داخل فیلم سیگار می‌کشه فورا از حرفه‌ی بازیگری کنار می‌کشم

 

۵- از کلاسا بگم؟  فعلا خوبه خداروشکر. مثل ترم قبل نبود که همه یک دفعگی بخوان هجوم بیارن و کیلو کیلو تکلیف بدن. اساتید هم خداروشکر آدمای خوبی هستن. هر کدومشون یک مدلی هستن. چندتاشون رو هم از همین فاصله‌ی مجازی عاشقشون شدم (کمتر کسی به این درجه عرفانی نازل می‌شه برام)

 

۶- چه فعالیت‌ها کم شده :)

سال قبل یادمه همین روزا هر دو سه روز یک بار هر کسی یک چالش جدید می‌ذاشت و همه شرکت می‌کردن 😐😂

شما را چه شده است؟ چرا کم کار شده‌اید ؟لازمه کلیپ‌های سهیل سنگرزاده رو بیارم اینجا گوش بدین و امید به زندگیتون صد بشه؟ :))))

الو؟

امیر + ۱۳۹۹/۱۲/۳، ۲۳:۵۵

-الو ؟ 

یک دو سه .... یک دو سه ... کسی صدام رو داره؟ الو ؟ 

{اندکی بعد}

-یک دو سه ... یک ... الو الو؟ کسی هست؟ 

?is anyone there
hi

السلام علیکم حبیبی

چیز دیگه‌ای یاد ندارم... یعنی .... یعنی کسی صدام رو نداره. 

آها شاید مشکل از اینجا باشه.

{مشکل را بررسی و رفع می‌کند}

-خب دوباره امتحان می‌کنیم، الو؟

صدا میاد؟ 

{میکروفون گوشی را به دهنش نزدیک‌تر می‌کند}

صدا هست؟ یعنی کسی صدام رو نمی‌شنوه؟ 

{وارد صفحه‌ی گوگل ترنسلیت می‌شود و ترجمه‌ی زبان‌های دیگر را چک می‌کند}

-این اینترنت هم که خرابه ... 

{چند لحظه بعد گوشی را محکم به زمین می‌زند.}

-اههههههه ... لعنتی ... پس این همه زمانی که براش صرف کردم به چه دردی خورد؟ همه‌اش الکی بود؟ اههههههههه . الو؟ دِ جواب بده دیگه لامصب .... الو؟ فین فین .... پس این ماشین تماس بین زمانی به چه دردی می‌خوره؟ من .... من چند ماهی هست که دارم روی این دستگاه کار می‌کنم. نمی‌دونم الان کسی اون طرف داره صدام رو می‌شنوه یا نه . اصلا نمی‌دونم .... اصلا نمی‌دونم با چه زمانی تماس می‌گیرم. یک سال بعد ... دو سال بعد ... سه سال بعد ... شاید هم پنجاه سال بعد ... شاید هم قبل از هیچی خبر ندارم. اصلا شاید دارم با یک روح صحبت می‌کنم که دیگه هیچ فایده‌ای نداره. اما دیگه خسته شدم. می‌خوام حرف بزنم از این شرایطی که داخلش قرار داریم چون اصلا توی این اوضاع نمی‌شه با کسی صحبت کرد ... دلم می‌خواد یک نفر حرفامو بشنوه ... ازش کمک می‌خوام.

{صدای هق هق گریه‌هایش بیشتر می‌شود.}

-خیلی‌ها بیکار شدن . زندگی خیلی‌ها به هم ریخته. خیلی از کسب و کارها دیگه از بین رفته . د ... د ... دُ ... دخت ... دخترم هما مریض شده. کرونا گرفته. دکترا می‌گن حالش خوب نیست. یعنی ممکنه تو iuc باشه. یا icu نمی‌دونم همون جایی که مراقبت‌های ویژه دارن.یعنی انقدر حالش بده؟

دلم نمی‌خواد تنها دخترم رو از دست بدم. هما ... اون طفل معصوم کلا ۱۰ سال سن داره. هنوز بچه هست. باید کلی جاها بره . از زندگی لذت ببره و بعدش از این دنیا بره. پیش هر دکتری رفتم می‌گن راهی وجود نداره . همه جا می‌گن دعا کنیم. اما دعا برای یکی دو تا سه تا نه همه ... همه حالشون بده ... این رو می‌شه از ماسکایی که می‌زنن فهمید. هیچکسی از این شرایط راضی نیست. هر روز یک خبر جدید . هر روز یک کشته جدید. هر روز یک جهش جدید . یک شایعه جدید ...

می‌خواستم این ماشین رو درست کنم که با استفاده از اون بتونم با چند سال دیگه صحبت کنم بتونم یک راه حلی پیدا کنم. اصلا ... اصلا نمی‌دونم اون موقع زبان فارسی هست؟ کرونا هست؟ اصلا کشورمون هست؟ هنوزم زبان انگلیسی زبان اوله یا اصلا اون موقع ظهوری به وجود اومده؟ همه‌ی اینها برام سواله. اما فقط یک چیزی می‌خوام. دخترم رو نجات بدین. اون داره می‌میره. منم دارم می‌میرم خودم سرطان دارم و معلوم نیست کِی می‌میرم... اما نمی‌خوام جسد دخترم رو ببینم. می‌خوام آخرین کاری رو که بتونم براش انجام بدم. آخه من هنوز اون بابای خوبی که همیشه تعریف می‌کرده نیستم. می‌خوام از من یک تصور مثبت داشته باشه. هر موقع کلمه‌ی «بابا» رو شنید بفهمه یکی مثل کوه پشتش ایستاده ... اما نمی‌تونم. هیچ کاری از دستم برنمیاد. این سرطان لعنتی هم مزاحمم شده. حتی نمی‌تونم دخترم رو ببینم . فقط می‌دونم که حالش خوب نیست. الو؟ کسی صدام رو می‌شنوه؟ خواهش می‌کنم.... خواهش می‌کنم یکی جواب بده ...

 

صدایی از پشت گوشی تلفن نمی‌آید. با وجود تلاش‌های فراوان اما این دفعه پدر هما ناامید شده است. دنیا برای او جایی بسیار تنگ و کوچک شده است. تحمل این همه درد و رنج را ندارد. در حال حاضر تنها راه‌حل یا بهتر بگویم، بهترین راه حلی که به ذهنش می‌رسید این بود.

{چند دقیقه بعد}

-فین فین .... متأسفم هما. اما بابایی مجبوره بره. نمی‌دونم اون دنیا می‌تونیم همدیگه رو ببینیم یا نه. اما بدون که بابایی همه‌ی تلاشش رو کرد تا حداقل تو زنده بمونی . سرطان اصلا بره بدرک . من فقط می‌خواستم کرونا خوب بشه. تو بخندی. بقیه بخندن . تو زندگی کنی. بقیه هم زندگی کنن. حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه. حتی اگه لازم باشه کل دنیا رو بدم. آره هما. بابایی دیگه اون آدم خوبه نیست ببخشید که نتونستم به قولم عمل کنم و بابای خوبی برات باشم . نمی‌تونم پیشت باشم عزیزم چون طاقت دیدن چسدت رو ندارم...

 

صدای هق هق گریه‌هایش بیشتر می‌شود. در گوشه‌ای از خانه‌اش طناب داری را آماده کرده و می‌خواهد دست به عمل خودکشی بزند. نگاهی به کاغذهای بدهی خانه‌اش می‌اندازد آن طرف دیگر جواب آزمایش‌هایش است. لبخندی می‌زند. گویا همه چیز را می‌خواهد رها کند.

 

-ببخشید هما. واقعا دیگه کاری از دستم برنمیاد . می‌دونم بابایی خیلی بی‌عرضه هست که نمی‌تونه... نمی‌تونه به قولش عمل کنه...

 

بالای صندلی می‌رود. طناب دار را دور گردنش می‌کشد. چشم‌هایش را می‌بندد. یک ... دو ... سه ... صندلی رو کنار می‌زند. آویزان می‌گردد...

 

-قربان یک چند تا سیگنال ضعیف داریم. انگار ... انگار مال چند سال قبل هست.

-تقویتشون کن

-باشه

چند لحظه بعد

-الو؟ برج ۱۴۵۰ . ما از سال ۱۴۳۰ باهاتون تماس می‌گیریم. کسی اونجا هست؟ .... تکرار می‌کنم کسی اونجا هست؟

 

با شنیدن صدا، پدر هما چشمهایش را باز می‌کند ... همه‌ی تلاشش رو می‌کند که طناب دور گردنش را باز کند. زور می‌زند. از اندک نیرو‌هایش استفاده می‌کند... و بالاخره باز می‌شود. نفس نفس می‌زند. اندکی نفس می‌گیرد.

 

-الو؟ کسی صدای ما رو داره؟ ما داریم از سال ۱۴۳۰ باهاتون صحبت می‌کنیم. کسی هست؟

-الو؟.... واقعا دارین از سال ۱۴۳۰ صحبت می‌کنین؟‌من دخترم مریض شده نیاز به کمک دارم.

- با ...با  با...

- چی؟

-با... بابا تویی؟ باباجون دلم برات تنگ شده بود ...

-هما...؟

 

دریافت

 

 

 

+آقای قاضی

جوونیم داره تلف می‌شه :(

 

+یک سالگی نحست مبارک کرونا !

 

+نمی‌دونم داستان ریتم خوبی داشت یا نه خیلی در هم بر هم بود. ایده‌اش رو از مهر داشتم...

 

+ نمی‌دونم چرا موسیقی‌ نمیاد! لینکش رو همون جا گذاشتم گوش کنید :)