چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۰/۱/۲۹، ۲۳:۵۱

۱- این ویدیو رو اول نگاه کنین. (لینک).  اگر هم نگاه نکردین می‌خواستم بگم که واقعا این مدیران ایرانی خیلی آدمای عجیب غریبی هستن. ای کاش قبل از مدیریت یک دوره‌ی «سلیقه داشتن» هم می‌داشتن. یعنی واقعا تجربه کردم همچین چیزی. یک طرحی زدم نشون می‌دادم طرف می‌گفت این رو هم اضافه کن. اضافه می‌کردم باز یک چیز دیگه می‌گفت. این اضافه شد و یک چیز دیگه بهش گفتم بابا بسه دیگه! هیچ جای خالی نیست. بذار اون صفحه نفس بکشه . بذار بیننده یکم راحت باشه!

 

راستی این پسره که ویدئوش رو گذاشتم آدم باحالی هست. یک وبسایت داره برای همین دوره‌های آموزشی که خودش طراحی کرده که انصافا کیفیتش حداقل از لحاظ تصویر و صدا از بقیه‌ی آموزش‌های داخل ایران خیلی خیلی بهتر هست.سایت یوکسیم هست.(لینک). کلا از سلیقه‌اش خوشم میاد یعنی که باهام جوره البته خیلی اهل دارک مود هست و من خیلی با این مورد جور نیستم. هر چند که فکر می‌کنم دوره‌ی الان دوره‌ی دارک مود هاست و تیرگی‌ها! باید بیشتر به این سمت برم.

و اینکه یک مسابقه هم داخل اینستا گذاشته اگه کسی طراح هست و یا دوست داره که از وبسایتش چیزی یاد بگیره اونجا شرکت کنه. کار خاصی هم نمی‌خواد. فقط فالو کردن و لایک کردن یک پست هست و هم اینکه برندش رو تبلیغ کنی. کلا سیاست باحالی برای جذب داشت (هر چند که دیروز استوری گذاشت هدفش جذب مخاطب نبوده) به هر حال لینکش رو می‌ذارم. اگه دوست داشتید شرکت کنید. فقط ۲۵ درصد از پولی که به حساب کاربری‌تون واریز می‌شه مال منه :) (لینک)

 

۲- تا حالا اسم این رو می‌دونستین چیه؟ 

همینی که هی میاد و می‌ره.

بهش می‌گن. blinking cursor

blinking = چشمک زن

cursor = مکان نما

blinking cursor

امیدوارم چیزی امروز به اطلاعاتتون اضافه کرده باشم.

 

۳- امروز یکی از استادامون اومد یک امتحان گرفت داخل گوگل فرم. این مکان انقدر باکلاس و شیک بود که واقعا دوست دارم بقیه‌ی امتحان‌ها هم اونجا باشه. اون لحظه که ایمیل رو وارد کردم و بعد چند ثانیه جواب امتحانم به ایمیلم اومد اصلا خیلی حس باکلاس بودن بهم دست داد انگار که خیلی بروز هستم :)

واقعا از این بومی بودن سامانه‌ها به هیچ‌جا نمی‌رسیم. وقتی یک سامانه‌ با سرور خیلی خیلی قوی‌تر هست که حتی تحریم هم نیستیم بابتش چرا نباید ازش استفاده کنیم؟ :|

 

۴-مامانم مریض شده :( حالا کارهاش رو بنده باید انجام بدم. فرض کنین آشپزی و ظرف شستن! آشپزی هیچی حالا ولی از ظرف شستن متنفرم. بقیه کارها هم که با بنده بوده قبلا مثل جارو کردن و گردگیری و ...

فکر کنم بالاخره محدوده‌ی غذا پختنم داره گسترده‌تر می‌شه :)

چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۰/۱/۲۱، ۰۰:۳۰

۱-باخبر شدم که پرونده‌ام برای رانندگی رد شده و باید دوباره مدارک رو آماده می‌کردم و تحویلشون می‌دادم. رفتم موسسه آموزش رانندگی‌ام و گفتن که عکسا کیفیت نداره 😐

اول فکر می‌کردم تعداد عکسا کم باشه هر چند که قبلش هم گفتن تعداد مشکلی نداره. بعد هم فکر کردم که شاید به خاطر ریش مدل دار باشه که گیر دادن (داخل عکس ریش مدل دار داشتم) . رنگ لباسم هم تیره نبود. زرشکی بود :))) حتی لبخند هم داشتم 🤦‍♂️😂😂😂😂

همه‌ی این موارد جزء شرایط عکس هست:

۱-کیفیت بالا

۲-عدم وجود ریش مدل دار

۳-پیرهن (نه لباس دیگه‌ای) و رنگ سورمه‌ای و یا مشکی باشه.

۴-عدم لبخند 

که خب الحمدلله همشون نقض شدن :))))). حالا رفتم دوباره عکس بگیرم. ریشم رو به کل زدم و یک دونه سبیل داشتم. تیره‌ترین لباسی که داشتم رو پوشیدم ( کلا لباس تیره ندارم. حتی لباس مشکی. چون از رنگ مشکی خوشم نمیاد. حتی موقع عزاداری هم مشکی نمی‌پوشم). عکس رو گرفتم و دیدم قیافه‌ی خودم رو و کلی خندیدم. دقیقا شبیه این دهه پنجاهی‌ها شده بودم (سبیل داشتن دیگه) :)))) خلاصه عکس رو دادیم به موسسه. گفتن باز هم کیفیت نداره و باید بریم دوباره جایی و عکس بگیریم. این دفعه رفتیم یک جای دیگه و اونجا گفتن عکس رو ادیت می‌کنن که لباس تیره باشه و موارد دیگه و نتیجه رو دیدم ، انصافا خیلی خوب درآوردن. یک پیرهن سرمه‌ای با فتوشاپ زدن. خیلی قشنگ بود انصافا. یعنی تمیز ادیت زد و خوشبختانه عکس رو قبول کردن این دفعه و دیگه ببینیم چه می‌شود :)

 

 

۲-صحبت کردن با ترم پایینی‌ها و رفع دغدغه‌هاشون یکی از جذاب‌ترین کارهاست.طرف از الان استرس امتحانا رو داشت🤦‍♂️ می‌‌پرسید :

«اگه روزی ۷ ساعت درس بخونیم به نظرتون نمره بالا می‌گیریم؟»

جمله‌اش رو فروارد کردم گروه دوستام. انقدر به پیامش خندیدیم 🤦‍♂️😂😂😂😂  آخه ما هم همچین دغدغه‌هایی نداشتیم وقتی ترم یک بودیم 😅 خدا ما رو ببخشه. البته بعدش بهش گفتم خیالش راحت باشه و بیشتر از درس از زندگی جوانی‌اش لذت ببره :) به شما هم همچین توصیه‌ای می‌کنم {ریش‌های سفیدش را نوازش می‌کند}

 

۳-کنفرانس هم به بهترین حالت ممکن تموم شد. مطلبی که باید ارائه می‌دادم مربوط به آزمون تیمز و گزارش‌هاش بود. دوستم فقط کافی بود در رابطه با خود آزمون و تاریخچه‌اش صحبت کنه ( که دیگه طی پست‌های قبلی گفتم 😑) بنده هم آخرین گزارش‌ها رو باید ارائه می‌دادم. پیشنهاد می‌کنم این لینک رو برید و منابعی که باید گزارش تهیه می‌کردم رو نگاه کنید . (لینک)

سه تا بخش داشت گزارش‌ها:

۱-نمره کل ریاضی ( کشور‌ها - سطح بندی دانش‌آموزها - جنسیت و ...)

۲-مطالب مربوط به خانه و مدرسه ( امکانات در خانه و مدرسه - قوانین مدرسه - تأثیر قلدری بر عملکرد درسی دانش‌آموزان و ...)

۳-محتواهای داخل کلاس ( نگرش دانش‌آموزان - چالش‌های معلمی و ...)

هر کدوم از این‌ها باز دو و یا سه تا بخش داره که کشورها رو با نمودار‌های مختلف و معیار‌های مختلف سنجیده 

و همه‌ی اینها کلی مطلب می‌شد :)))

منم خلاصه کردم. یعنی ۵ تا رو نگفتم فکر کنم و لینک رو دادم خود دانشجویان محترم نگاه کنن :))))

 

۴- همون‌جای آموزشگاه رانندگی یک لباس‌فروشی بود داشتیم ویترین رو نگاه می‌کردیم من و مامانم.

من و مامان :«چه پیرهن قشنگیه.»

من:«الان می‌رم قیمتش رو بپرسم.»

...

من:«آقا این پیرهنه قیمتش چنده؟»

آقا:«۳۵۰ تومن.»

من :« بــــله. خیلی هم عالی :))))) حالا اگه خواستیم میایم خدمتتون »

{محیط را ترک می‌کند}

مامان:«چیشد؟ چند بود؟»

دست مامان رو می‌گیرم.

من:«بریم مامان. اینجا جای ما نیست😅😂»

چه خبرهههههه؟!!

 

 

۵-  (فوتبالی) این برد واقعا چسبید بهم :)

لینک

خواب! (شاید اندکی خالی بشم.)

امیر + ۱۴۰۰/۱/۱۸، ۲۰:۴۰

نمی‌دونم چی شده که هر چند وقت یکبار باید خواب همکلاسی‌های دبیرستان رو ببینم دقیقا همون آدمایی که ازشون متنفر بودم و همین باعث می‌شه که چندین و چند دقیقه و ساعت بابتشون فکر کنم. حافظه‌ی دیداریم به شدت خوب کار می‌کنه ولی همین حافظه باعث می‌شه تلخ‌ترین اتفاقات ممکن رو برام تداعی کنه. هر چند وقت یک بار سعی می‌کنم که فراموش کنم اون دوران تلخی که گذروندم ولی با دوباره دیدن اون خواب‌ها همه‌ی اون اتفاقات برام تداعی می‌شن. نمی‌دونم که دیگه باید چیکار کنم که این اتفاق نیفته. یعنی در طی روز هم بهشون فکر نمی‌کنم ولی این خواب‌ها باعث می‌شه که دوباره باعث بشه که دوباره بهشون فکر کنم. 

نمی‌تونم از یاد ببرم چه دوران سختی رو در مدرسه گذروندم . چقدر له شدم. چقدر توسط گرگها خورده شدم .... :(

 

شاید باورتون نشه ولی الان شدم یک آدمی که براش عقده شده. دوست دارم که همشون رو با کارهام له کنم. با موفقیت‌هایی که به دست میارم و چیزهای دیگه ولی موفق شدن هم اونقدر کار راحتی نیست ...

سی ثانیه از عمرت رو ذخیره کن :)

امیر + ۱۴۰۰/۱/۱۵، ۱۳:۵۹

+راه حل رو جناب آقای سربه‌راه گفته بودن.

 

{با گوشی‌اش ور می‌رود}

-اههههههههههه .

{گوشی‌اش را با عصبانیت به گوشه‌ای پرت می‌کند}

- از صبح این رباته اعصابم رو خورد کرده هی میاد برام. دیگه خسته شدم

[تغییر شخص]

-ای بابا . باز این رباته اومد. بابا چه پدر کشتگی با من داری؟ . برو پیش خانوادت . تو مگه کار و زندگی نداری؟

[تغییر گوینده]

آیا از این ربات قرمز رنگ خسته شده‌اید؟ آیا از پر کردن شماره‌های مختلف در فیلد مورد نظر به ستوه آمده‌اید؟ تا به حال به خاطر این مورد می‌خواستید بیان را ترک کنید؟

دیگر نگران نباشید. موسسه‌ی bayan surviver به نجات شما آمده است.

 

 

اگر با چنین صفحه‌ای روبه‌رو شده‌اید. کافی است فیلترشکن خود را (بخوانید جیزشکن) خاموش نمایید و اگر فیلترشکن شما (بخوانید جیزشکن) خاموش بود، آن را روشن بنمایید. بعد از انجام این کار صفحه مورد نظر را refresh کرده و به ادامه کار خود بپردازید.

warning: در ادامه‌ی کار فیلترشکنتان باید در همان وضعیت باقی بماند وگرنه این ربات قرمز گوگولی دوباره مزاحمتان خواهد شد.

 

 

{با روی خندان}

-از وقتی از پیشنهادای موسسه‌ی بیان سروایور استفاده می‌کنم همه‌ی کارام خیلی خیلی بهتر شدن. اصلا انگار وارد یک دنیای دیگه شدم. انگار که کل دنیا رو بهم دادن. به شما هم پیشنهاد می‌کنم از محصولات این موسسه استفاده کنین.

 

[شخصی دیگر]

چند کنم تو را طلب، خانه به خانه، در به در
چند گریزی از برم، گوشه به گوشه، کو به کو

ربات قرمز کجایی؟ دقیقا کجایی؟ ... بیا که دلم برات تنگ شده :(

+آقا تبلیغ موسسه‌مون یادت رفت!

 

پس همین حالا از راهنمایی‌های موسسه‌ی ما استفاده کنید.

سی ثانیه از عمرت رو ذخیره کن!

بیان سروایور

 

اگر راه‌حل دیگری دارید می‌توانید همینجا به اشتراک بگذارید.

+با تشکر از جناب آقای سربه‌راه که راه‌حل رو گفته بودن و بنده هم نوشتم چون زیاد دیدم که از این ربات گله شده. اگه کسی دیگه هم راه حلی داره بگه ممنون می‌شیم :)

حس خوب الان :)

امیر + ۱۴۰۰/۱/۱۳، ۰۰:۰۱

حالِ یک کدنویسی رو دارم که پروژه‌اش رو تموم کرده و داره کارش رو نگاه می‌کنه و یک لبخند می‌زنه. کاری که می‌خواستم انجام بدم هم بالاخره تموم شد (کدنویس صرفا مثال بود.)

 

دوست دارم یک روز زودتر از حال و نتیجه‌ای که توی عید گرفتم اینجا بیام و بنویسم.

واقعا نوروز پرباری بود. پر از خنده و نشاط و البته کلی چیز میز یاد گرفتم و واقعا خوشحالم :)

 

گرچه هنوز کارهای کنفرانسم رو انجام ندادم 🤦‍♂️ (خیییییییییلی سنگینه) ولی خب واقعا از ته دلم خوشحالم. امیدوارم تداوم داشته باشه و بتونم این ریتم رو در ادامه‌ی سال هم حفظ کنم. سال قبل بنا به دلایلی نشد. ولی امسال می‌خوام واقعا لذت ببرم :) (هر چند که هنوز زوده این حرفا رو بزنیم. هنوز ۳۵۰ روز مونده تا آخر سال😅)

 

در کل اومدم این شادی رو تقسیم کنم شاید کسی اندکی شاد شد :)

به امید روزهای پر از شادی در آینده :)

پویش مخصوص نیمه‌ی شعبان (وبلاگ مهدوی)

امیر + ۱۴۰۰/۱/۸، ۲۰:۱۰

سلام :)

 

خب یک پویشی چند روز قبل برگزار شد که در اون طی این چند روز که تا نیمه‌ی شعبان وقت هست و یک کار خوبمون رو بگیم حتی اگه شده یک خط باشه.

لینک شروع چالش

 

هر چی فکر کردم که در طی این مدت چه کارایی انجام دادم که باعث خنده و لبخند شده باشه و در کل کار خوب حساب بشه به نتیجه‌ای نرسیدم تا اینکه یادم اومد همین مدت رفتم سر قبر بابابزرگم و خب اینکه برای شادی روحش یک فاتحه خوندم و تمام. البته این دفعه برخلاف دفعه‌های قبلی دیگه گفت و گویی بینمون انجام نگرفت(منظورم اینه که صحبت نکردم) چون نه دلم پر بود از غصه و غم و هم اینکه قبلا حرفامون رو زدیم با همدیگه.

چند روز قبل یکی از اقوام یک عکس از بابابزرگم رو با استفاده از یک نرم افزاری یک سری تغییراتی داد و یک ویدیو باهاش درست کرد که بابابزرگم داخلش پلک می‌زد و اطراف رو نگاه می‌کرد و خب شاید زنده‌ترین و نزدیک‌ترین حالتی بود که دیده بودمش (چون فقط عکسش رو دیده بودم نه خودش رو)‌و  اون لحظه‌ یک بغضی گرفت منو و با اینکه ندیده بودمش خیلی دلم براش تنگ شده بود و ...

 

از کار خوب دیگه هم همین که کنار مامان بزرگ و بابابزرگ دیگه‌ام بودم و کلی خاطره رد و بدل شد و کلی حرف‌ها زده شد و اونها هم خیلی دلشون برامون تنگ شده بود و دل اونها رو بسی شاد کردیم هم نگذرم. فقط حیف یادم می‌ره ازشون با خودم عکس بگیرم ...

 

+ اگه مایل بودین و فکر می‌کنین که این کار تأثیر داره یک صلوات و یا فاتحه‌ای برای همه‌ی رفتگان بفرستین و یا بخونین.

++ دیگه هر کسی دوست داشت بنویسه. تا فردا هم مهلت هست برای نوشتن :)

+++ دو تا چالش دیگه هم هست دارم همه‌ی تلاشم رو می‌کنم که بنویسمشون (دو تاشون مربوط به کتاب و خواندن هستن). 

در رابطه با چند روز اول سال

امیر + ۱۴۰۰/۱/۴، ۲۲:۳۳

۱-تصمیم گرفتم که پادکست گوش کنم. البته نه هندزفری دارم و نه هدفونی که بشینم و گوش کنم . اما به نظرم می‌تونه یک بخشی از روزهام رو در بر بگیره. سایتی سراغ دارید که پادکست‌های باکیفیت و مختلف داشته باشه. البته نمی‌دونم چه نوع پادکستی دوست دارم :( ممنون می‌شم یکی توضیح بده.

 

۲-رفتیم به دیدن مامان بزرگ و بابابزرگ :| بله می‌دونم کرونا هست و این حرفا ولی خب دیگه چه می‌شه کرد . حرفی هم ندارم که بزنم :(

 

۳- وقتی کوچیک جمع باشی دقیقا باید همه‌ی کارهای مهمونی رو انجام بدی. همه چی باید تعارف کنی. دور بدی و اینا. واقعا متنفرم بابت این کار هی خم و راست بشم :| حالا این همه خم و راست می‌شی کسی چیزی هم برنمی‌داره . باز خداروشکر کرونا اومد و مهمونا کمتر شدن. وگرنه یادمه. دقیقا هر ۲۰ دقیقه یکی با کل اهل و عیال میومدن خونه‌ی بابابزرگ و مامان بزرگم و دیگه خودتون در نظر بگیرین که شاهد چه اتفاقات تلخی بودیم . دیوار هم از من کوتاه تر نیست که . اولین نفری که پیدا می‌شه و دیواری ازش کوتاه‌تر نباشه من هستم و طبیعتا همه‌ی کارها می‌افته گردنم 🤦‍♂️

 

۴- می‌خوام یک طرحی تا ده روز آینده بزنم و نیازمند چند تا تصویر پیش زمینه قشنگ در رابطه با خط نستعلیق پیدا کنم. هیچی پیدا نمی‌شه 🤦‍♂️ واقعا چرا یک سایتی در ایران مثل freepik پیدا نمی‌شه ؟! کلی کسب و کار راه‌ می‌ندازه کلی هم درآمد داره :| نیاز به فیلترشکن هم نیست :( یکی اگه می‌دونه بیاد توضیح بده.

لینک آدرس سایت فری پیک  (قبلش جیز شکنتون رو فعال کنین البته)

 

۵- تا الان هم تقریبا هر کاری کردم صرفا استراحت بوده و کمتر اطراف گوشی و لپ تاپ بودم. هر چند که باز هم کم نبوده.

 

۶- باورم نمی‌شه با دوستم نزدیک به دو ساعت به صورت مجازی حرف زدیم. این همه حرف از کجا اومد آخه ؟‌ :|

 

۷- ویرگول اومد یک ویدیو داد برام که فعالیتم در سال ۹۹ چجوری بوده. حقیقتا بیشتر از اینکه تعریف کنه بهم توهین کرد. آخه ۴ هزارم میلی ثانیه در افزایش سرانه‌ی مطالعه‌ی کشوری تأثیر داشتن شد عدد؟ :|

 

۸-گفتیم از دست افرادی که میان پیوی و عید رو تبریک می‌گن خلاص می‌شیم امسال اینطوری هم نشد. یعنی با یک نفر یک سال بود که اصلا صحبت نکرده بودم و اصلا هیچ گونه ارتباطی نداشتم . حتی همکلاسی هم نبودم (ترم یک بودیم فقط که دو سال قبله) اومده پیویم کلی متن نوشته و حلالیت خواسته :|

 

۹- قضیه هکسره چیه؟ هنوز متوجه نمی‌شم. با ذکر مثال لطفا. ممنون :)

بخشی دیگه‌ از سال قدیم

امیر + ۱۴۰۰/۱/۱، ۰۰:۴۷

سلام. 

 

اول اینکه سال نو رو بهتون تبریک بگم :)

 

در پست قبلی اومدم و از لبخندهای سال قبل نوشتم (دیگه الان واقعا سال جدید هستیم 🤦‍♂️😂) به نظرم تعداد لبخندام خیلی خیلی زیاد بود. این نکته رو هم بگم که لبخندها رو در زمینه‌ی وبلاگ‌نویسی رو ننوشتم و یکسری جزئیات دیگه که یادم رفته بود و پست هم طولانی می‌شد.

اما واقعا سال قبل شاد بودم؟

نمی‌دونم. شاید بودم شاید هم نه. ولی این رو می‌دونم که شده بود چند روزی در مود و حالت عادی خودم نباشم و مدام بابت اتفاقاتی حرص بخورم و ناراحت باشم. شاید یک نمونه هم اینجا باشه (لینک) اون چند روز واقعا برام جهنم بود و می‌خواستم دو نفر به هر طریقی که شده جواب ببینن و حتی اگه تا الان هم جوابی دیده باشن دوست دارم دوباره هم ببینن.

مورد دیگه هم رویارویی با همکلاسی‌های دبیرستانم بودن که در اون سال آخر تقریبا همشون غیر از چند نفر بهم کلی آسیب روحی وارد کردن و خب اون موقع قشنگ تک به تک خاطرات دبیرستان برام زنده می‌شد و کلی غصه می‌خوردم و خوشبختانه اون روزی که اومدم باهاشون اون افرادی که داخل کلاس ازشون متنفر بودم حضور نداشتن وگرنه ممکن بود اوضاع خیلی خیلی بدتر پیش بره.

علاوه بر این مورد سال قبل با یک خبر خیلی خیلی شوکه کننده مواجه شدم طوری که با شنیدن خبر تا چند روز کلا گیج و مبهوت مونده بودم. در حال حاضر هم وقتش بشه به اون خبر فکر می‌کنم. می‌دونین خبر ناراحت کننده‌ای هم بود ولی نمی‌شه درباره‌اش صحبت کرد.

 

هر جور فکر می‌کنم در حال حاضر شاید خیلی خوشحال باشم ولی فردا شاید ناراحت‌ترین آدم ممکن باشم و خلق و خوم خیلی حالت مناسبی نداشته باشه. تا الان هر چی تونستم و تلاش کردم این بوده که اول خودم رو خوشحال و شاد نگه‌دارم و بعد اگه توانایی‌اش رو داشتم به بقیه هم منتقل بدم :)

 

چیزی که در حال حاضر هست اینه که الان خوشحالم و سعی می‌کنم این حالتم رو پایدار نگه دارم و با انجام دادن فعالیت‌های مختلف خودم رو مشغول کنم و به قول معروف زندگی کنم. تنها چیزی که می‌دونم اینه که فکر کردن به گذشته باعث نمی‌شه که خاطرات رو از یاد ببرم بلکه باعث می‌شه که نقش پررنگ‌تری در زندگیم ایفا کنن!

ولی همچنان به دنبال راه‌حل و کارهای مختلف برای انجام دادن هستم تا بتونم بیشتر از قبل از چنگ گذشته رها بشم کسی اگه راه حلی داره بگه خوشحال می‌شم :)

 

 

+ قرار شده که تقریبا هر شب با داداشم یک فیلم ببینیم. البته مجبورم فیلمایی که اون دوست داره رو نگاه کنم. یعنی سبک و ژانری که اون دوست داره که تاریخی هم هست. البته خودم هم دوست دارم . احتمالا بعد این ۱۳ روز یک لیست فیلم جنگی بدم بیرون :)

++ قرار شد از برنامه‌های امسالم هم در پست‌ها بگم. یک جا روی کاغذ نوشتم و لیست بلند بالایی شد. به نظرم خیلی تخیلی دراومد و خیلی واقع بینانه ننوشته باشم. سعی می‌کنم دوباره با دقت بیشتری بنویسم.

+++ یک تغییر منفی هم که نسبت به سال قبل داشتم این بوده که دیگه کشش خوندن پست‌های طولانی رو ندارم. یک وبلاگ‌نویس معمولی باید توانایی این رو داشته باشه که بتونه پست‌های طولانی رو بخونه ولی فکر کنم دیگه اون ذوق و شوقی که تابستون سال قبل داشتم رو ندارم و نمی‌تونم بخونم (پیر شدم :)) )