حادثه پلاسکو

امیر + ۱۴۰۰/۱۰/۳۰، ۱۳:۰۹

 

اون موقع همه‌جا پر بود از اخبار پلاسکو. این که چی شد و بالاخره چه اتفاقی برای گمشده‌ها رخ داد. تصاویر خیلی تلخی از اون موقع ثبت شده بود. ولی الان احساس می‌کنم اون حادثه فراموش شده. خیلی‌هامون فراموش کردیم.

اون موقع خیلی دوست داشتم متنی درباره‌شون بنویسم ولی واقعا چیزی برای گفتن نداشتم. البته که استعداد نوشتن متنش رو هم نداشتم. با این حال، بد نیست امروز یکم به اون حادثه فکر کنیم و یاد بگیریم؛ اینکه اگه اتفاقی افتاد سریع سلفی نگیریم و برای دیده شدن استوری و پست کنیم و اصلا یک عده برای قصد‌های دیگه‌ای می‌رفتن برای این حادثه‌ها 🤦‍♂️

شاید اگه آتش‌نشان‌ها زودتر می‌رسیدن ... شاید ...

 

+حادثه‌ی پلاسکو در ۳۰ دی ماه سال ۱۳۹۵ در شهر تهران و در ساختمان پلاسکو رخ داد. حادثه‌ای که ۲۲ کشته (۱۶ آتش نشان و ۶ شهروند) به جای گذاشت.

تو را چه شده امیر

امیر + ۱۴۰۰/۱۰/۲۴، ۱۷:۴۸

توی کشور ژاپن۱، جایی که هوا آفتابی بود و باد ملایمی هم میومد داشتم از یک صاحب مغازه غذا خداحافظی می‌کردم. آخر هم با خوشحالی و به انگلیسی به صاحب مغازه گفتم :«راستی من ایرانی هستم.»۲ برگشتم قسمت یکسری آدم ایرانی. دقیق نمی‌دونم چه کسایی بودن ولی اینکه فارسی صحبت می‌کردن برام خوب بود. دلم می‌خواست هر کسی که از کنارم رد می‌شد همراه با یک لبخند براش دست تکون بدم. راستییی ماسک هم نداشتم :) یعنی کرونا رفته بود. با یک سرعت نسبتا تند هم راه می‌رفتم خیلی شاد و شنگول بودم. مثل وقتایی که خیلی خوشحالم ولی اون روز مثل اینکه همه چی عادی بود. عادیِ عادی. انگار که این پخش کردن حس خوب برام یک عادت روزمره باشه. اینکه هر روز خوشحال باشم. می‌خواستم هر چی زودتر برگردم ایران و از خاطرات خوبی که داخل ژاپن داشتم به صمیمی‌ترین دوستم بگم و مکالمه‌هام رو باهاش تصور می‌کردم و اون هم با یک نیش باز بهم بازخورد می‌داد و ...

****************

که از خواب بیدار شدم. یک لبخند هم روی لبم بود ولی خب وقتی به بحث‌های سربازی و تعهد و ارزش پایین پول فکر کردم متوجه شدم که همون خوابش قشنگه. اما اون شخصِ خوشحال من بودم. چیزی که آرزوش رو داشتم. چیزی که دوست دارم هر روز باشم. «دوست داشتن» فعل درستی نیست. چیزی که «باید» باشم. انگار که یک چیزی من رو محدود کرده به اینکه بخشی از روز رو به صورت ناراحت ادامه بدم. بخشی از روز رو به صورت عصبی. بعضی وقتا حس می‌کنم که وظیفه‌ام هست بقیه رو شاد کنم. با بقیه حرف بزنم تا ببینم چه حسی دارن و ... می‌دونین مثل یک مصاحبه‌گر. مثل اون آدمایی که داخل فیلم C'mon C'mon می‌رفتن از بچه‌ها مصاحبه می‌کردن. انگار که همه‌ی انسان‌های امروزی یک چیزی درونشون هست و دوست دارن که بندازنش بیرون و انگار که من باید این کار رو براشون انجام بدم. من باید به صورت عادی اون شکلی باشم که صرف نظر از سن، شاد و شنگول و با یک روی خندان در خیابون‌ها قدم می‌زنم و بقیه رو با لبخند نگاه کنم و بگم که ... بگم که ... اگه ناراحتی. اگه چیزی توی دلت هست. بیا به من بگو. ممکنه که مشاور خوبی نباشم و ۹۰ درصد این مواقع که می‌خوام کمک کنم رو گند می‌زنم ولی گوش‌دهنده‌ی خوبی هستم که حداقل خالی بشی :) اما اینطوری نیستم. در حال حاضر. چرا؟ نمی‌دونم😔

 

باید می‌نوشتم این متن رو. چون تا الان داشتم به خوابی که دیشب دیدم فکر می‌کردم. 

 

۱- ژاپن کشور مورد علاقه‌ام هست و اینکه داخل خوابم بود جالب به نظر می‌رسید.

۲- توی خواب تصوری که داشتم و البته الان هم که بیدارم اینه که تصور بقیه‌ی جهان نسبت به یک فرد «ایرانی» خیلی تصور منفی هست و برای همین سعی کردم که با افراد خارجی مهربون باشم و وجهه‌ی خوبی از یک ایرانی باشم. 

موقت تا چند روز

امیر + ۱۴۰۰/۱۰/۲۱، ۲۳:۵۴

سلام 

لینک یک پرسشنامه اینجا قرار داده میشه و این پرسشنامه قراره برای پژوهش دانشجویی ای انجام بشه. دوست داشتین شرکت کنین. از یکی از بلاگرا هست و گفتن که اینجا بذارم تا بقیه ببینن و بتونن شرکت کنن.

فکر نکنم وقت زیادی ازتون بگیره. برای من که نگرفت. 

لینک

 

اگه مایل بودین میتونین لینک این پرسشنامه رو هم منتشر کنین یا کسی که علاقه به اینجو کارا داشت براش ارسال کنین تا شرکت کنه.

...

امیر + ۱۴۰۰/۱۰/۱۸، ۰۶:۱۹

 

سلام

پست انتشار در آینده است ولی نویسنده به زودی برمی‌گردد.

صرفا برای ادای احترام :)

 

 

بیایم براشون بهشت رو آرزو بکنیم. برای همه‌ی رفتگان 🖤🤍

چالش دست‌خط

امیر + ۱۴۰۰/۱۰/۹، ۱۹:۰۰

این پست انتشار در آینده است و کامنت‌هایش باز

 

از حالت رسمی بیایم بیرون! به این چالش دعوت نشده بودم ولی خودم نوشتم. منشأ چالش هم برمی‌گرده به این پست (لینک) و خب منم نوشتم. دیدم حالم امروز خیلی مساعد نبود و نوشتم و بعد نوشتن خالی شدم.

 

 

 

 

جا داره از اسپانسر هم تشکر ویژه‌ای داشته باشیم. cam scanner و بهشون حق پخش هم دادیم 😂

حرف از دست‌خط شد این رو هم ببیینیم. امتحان داشتم، استادمون در یکی از سوالا گفته بود که یک مورد رو به طور خلاصه (!) در ۸ خط (!) توضیح بدیم :)))

حالا این هم جوابی که من نوشتم. (این نکته رو هم بگم که کتاب خودش کلا ۴ خط بیشتر این مورد رو توضیح نداده بود!!!!!!)

به زور ۸ خطش کردم 😂😂😂

 

+می‌خوام یک مدت کلا از فضای وبلاگ خارج باشم. 

امیدوارم حال همگی هم خوب باشه

فعلا ✋

 

 

 

چند عدد کوتاه روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۰/۱۰/۲، ۲۳:۱۳

۱- فکر کنم یک جلسه دیگه کارورزی مونده ولی مال من به کل مجازی شد. روزهای دوشنبه باید کارورزی می‌رفتم که مدیر مدرسه اعلام کرد روزهای زوج باید در فضای مجازی کلاس‌ها برگزار بشه و من خیلی سرخورده شدم. 

 

۲- معلمِ کلاسی که کارورزی می‌رم، بهم گفته بود که برای دانش‌آموزا سوال امتحانی طراحی بکنم. پستش رو هم نوشته بودم که یک مشکلی خورده بود داخل سامانه. سوالات رو طراحی کردم و دادم به معلم و معلم هم برگزار کرد آزمون رو  (به هر طریقی که بود) . سوالات تستی بود و کلا ۹ تا سوال. ۸ نفر کامل شده بودن. ۲ نفر ۸ تا سوال رو درست جواب داده بودن و بقیه هم ... :)))) احساس می‌کنم معلمه نسبت به من ناامید شد ولی من همه‌ی تلاشم رو کردم که سوالات استاندارد باشه. چند تا نمونه سوال خریداری کردم و بر اساس همون‌ها سوال طراحی کردم. فقط یک مقدار گزینه‌هاش رو سخت کردم. مثلا یک سوال بود نوشته بودم کدام یک از اعداد زیر بر ۲ و ۵ بخش پذیرند.

۱- تعداد روزهای مهر ماه       ۲- تعداد روزهای فروردین ماه              ...   ۴- گزینه ۱ و ۲

یا مثلا جایی جواب سوال کسری می‌شد من جواب رو ساده می‌کردم و داخل گزینه‌ها می‌ذاشتم.

خود معلم هم داخل گروه تأکید کرد که سوالات شبیه سوالات کتاب هستن ولی ظرافت بیشتری داره . حالا نمی‌دونم بدش اومد یا نه .

 

۳- این ترم هم اضافه می‌کنیم که استاد درست و حسابی نداشتیم. ولی در کل اساتید خانوم‌ رو به آقا ترجیح می‌دم. یک مقدار سطح درکشون به دانشجو نزدیک‌تره. در مجموع این ۵ ترم کلا ۲ تا استاد دیدم که تأثیرگذاری فراوان داشتن و می‌تونستن الگو باشن و این تعداد فاجعه هست!

 

۴- شب یلدا در حالیکه اعضای خانواده داشتن با همدیگه خوش می‌گذروندن من داشتم مشتری جذب می‌کردم :)))) البته با کمک یکی از بلاگرا ولی به بن بست خورد متأسفانه. فکر کنم ۱۵ الی ۳۰ دقیقه داشتم باهاش بحث می‌کردم که پروژه رو قبول کنم ولی زیربار نرفت 🤦‍♂️

 

۵- من هنوز منتظر اون ابرایی هستم که غرب کشور رو برفی کرده. شما خبر ندارین کجان؟🤔

 

+فکر کنم قشنگ مشخصه که اومدم فقط حرف بزنم و بخشی از نگرانی‌هام رو خالی کنم نه؟ اینجور مواقع که پست می‌زنم و کوتاه می‌نویسم قشنگ خالی می‌شم ( و فکر کنم این عبارت «خالی شدن» رو هر چند وقت یک بار می‌گم )

 

++ دو تا چالش هم به وجود اومده :

چالش اول (لینک) : یک راز بامزه از خودتون بگین. خودم رازی ندارم :) 

چالش دوم (لینک) : یک نامه با دستخط خودتون برای یکی از بلاگرها بنویسین. حالا گوشتون رو بیارین یکم جالب‌تر بکنم چالش رو . با دست غیرتخصصی‌تون اون نامه رو بنویسین واقعا چالش می‌شه براتون :) خودم نامه نمی‌نویسم ولی این کار رو انجام می‌دم :)))