سوال (حل شد)

امیر + ۱۴۰۰/۳/۳۱، ۰۱:۰۲

یک چند تا  پی‌دی‌اف می‌خواستم از طریق تلگرام دانلود کنم اما حجمشون زیاد هست و سرعت دانلود از طریق خود تلگرام خیلی پایین هست. (۵۰۰ مگ هست فایل)

حالا دنبال چند تا ربات دانلود می‌گردم اما هر چی پیدا می‌کنم یا جوابی از رباته نمی‌بینم و یا اینکه باید اشتراک بخرم. 

می‌خواستم ببینم شما رباتی سراغ دارین که این حجم از فایل رو برام لینک بده؟

آخه من همیشه از این خرید اینترنتی ترس دارم که کلاهبرداری چیزی باشه که اطلاعاتم رو وارد کنم و اون طرف هم اطلاعاتم رو ثبت کنه

خیلی اطلاعاتم در رابطه با اینترنت و این چیزا کمه.

ممنون می‌شم بگین .


 

بعدا نوشت: خب خیلی ممنون از کاربران بابت جواب دادنشون. خیلی راه‌حل مفید و کاربردی ارائه شد و اینکه کلی ربات خوب هم معرفی شد می‌تونین استفاده بکنین.

واقعا ممنونم از شما.

پست هم موقت نیست اگه کسی خواست استفاده کنه.

و البته بابت تأخیر در پاسخگویی هم معذرت می‌خوام واقعا . خیییییلی سرم شلوغ بوده و هست این چند روز متأسفانه. و دو تا پست می‌خواستم بنویسم ولی نمی‌تونم فعلا 🤦‍♂️

دانشگاه و چالش استاد‌هاش

امیر + ۱۴۰۰/۳/۲۴، ۲۳:۴۶

نمی‌دونم چند نفر این عکس رو دیده‌ بودن. از ترم قبلم بود،

 

خیلی خلاصه بگم که این پیام نماینده‌ی کلاسمون بود از استاد که باهامون قهر کرده بود و می‌خواست امتحان اجباری بگیره (که قانونا نباید می‌گرفت اما قانون در اینجا معنایی ندارد :) )

دیگه خیلی دوست داشتین در موردش بدونین این پست (لینک) رو بخونین مورد سوم کلا در رابطه با این مورد هست.

 

اما این ترم واقعا با یکسری موجوداتی برخورد کردم که الان واقعا دوست دارم همین استادی که نماینده‌مون براش پیام گذاشت ، بیاد و دوباره هدایت کلاسمون رو برعهده بگیره.

 

یک موردشون رو توضیح می‌دم.

ما یک درسی داریم به اسم «ارزشیابی» داخل این درس شما یاد می‌گیرین که چجوری از دانش‌آموزا امتحان بگیرین و کلا یک آزمون استاندارد باید چه محتوایی داشته باشه و کیفیت محتواش چجوری باشه.

حالا به عنوان تکلیف نهایی استاد عزیزمون اومده گفته که همین آخر بهار بیایم و سوال طراحی کنیم و بریم داخل یک کلاس سی نفره این امتحان رو برگزار کنیم و برگه‌های اون ۳۰ نفر رو بررسی کنیم و در نهایت بر اساس جواب دادن به هر سوال (که حدودا ۲۵ تا هست) به میزان سختی هر سوال پِی ببریم و داخل یک جدول تک به تک سوالا درجه سختی و استاندارد بودنش رو با استفاده از یک فرمول که از ۳۰ نفر دانش‌آموز مشخص می‌شه به دست بیاریم. حالا من به اینکه آخر بهار هست و طبیعتا من هم اجازه‌ای ندارم برم سر یک کلاسی و از دانش‌آموزاش امتحان بگیرم . به این هم کاری ندارم که استاندارد تعداد دانش‌آموزای هر کلاس ۲۶ نفر هست و نه ۳۰ نفر. حتی به این هم کاری ندارم که مدارس حدود دو هفته هست که تعطیله :))))) آخه لعنتی من چجوری تو یک هفته این کار رو انجام بدم؟ ۳۰ تا دانش‌آموز توی یک هفته می‌شه بررسی کرد وجدانا؟ :/

 

هعی

چالش (اسمی نداشت!)

امیر + ۱۴۰۰/۳/۱۶، ۲۲:۲۳

خب نویسنده‌ی وبلاگ «کودکانه‌هایم تمامی ندارد» یک پستی گذاشتن و در اون یک لیستی از چالش‌های مورد نظر هست که هر کسی به یکیش به یک طریقی دعوت شده (لینک پست مربوطه). من هم از طرف آقا محمدحسین دعوت شده‌ام بنویسم.

 

من برای نوشتن شماره ۱۸ دعوت شدم که الان متنش رو اینجا کپی می‌کنم.

 

«ده مورد از فانتزی‌هایی که تو ذهنتون هستند و دوست دارید اتفاق بیفتن ولی ممکنه خیلی‌هاشون خیلی دور و دراز باشند و هیچوقت اتفاق نیافتند...»

 

خب بریم که شروع کنیم :)

 

۱- اینکه کل بازیکن‌های تیم والیبال ایران داخل زمین از این سرویس‌های پرشی (قدرتی و محکم) بزنن. چیزی که دیشب داشت عملی می‌شد اما پاسور تیم جهشی موجی می‌زد. واقعا اگه اون روز برسه که کل تیم والیبال کشورمون بتونن سرویس پرشی بزنن ، عیدِ من هست . 

 

۲- این یکی رو بهش رسیدم. خودکار رنگی داشته باشم. خیلی اتفاقی دستم رسید و بسی از این موضوع خرسندم :)

 

۳- موقع رانندگی ، جلوی این ماشین‌های راهنمایی و رانندگی پلیس که در حال حرکت هستن برم و یک دفعگی ترمز بزنم و تصادف بشه و از طرفی اونها هم در اینجا مقصر هستن ازشون جریمه بگیرم (البته فکر کنم خیلی آرمانی فکر کردم. عمرا اونا بهم جریمه بدن :))) )

 

۴-پشت آمبولانس و ماشین آتشنشانی با ماشین برم و حتی چراغ‌های قرمز رو هم رد کنم (می‌دونم تا حدی دیوونگی هست ولی خیلی هیجان داره. یک بار تجربه کردم ولی راننده نبودم :)) )

 

۵- از هر کشوری یک فیلم رو حداقل ببینم. البته با توجه به وضعیت دانلود سایت‌های ایرانی اینکه اکثر کشورهای پوشش داده نمی‌شن و بعید بدونم به این مورد برسم. با این حال همه‌ی تلاشم رو دارم می‌کنم که از هر کشور حداقل یک دونه فیلم رو ببینم ولی خیلی تعداد کشورهای زیاد هستن که هنوز یک دونه فیلم رو ندیدم 🤦‍♂️

 

۶- چند تا فیلم و فیلم کوتاه درست کنم که جایزه ببره . اصلا این رویای بچگیم بود. 

 

۷- یک چیزی که می‌خواستم این بود که از این همبرگرها بخورم که دو لایه نون رو همدیگه هستن و وسطشون گوشته. خیلی دوست دارم یک بار اونها رو هم تجربه کنم :)))

 

۸- به کشورهای مختلفی برم. کشورهایی که دوست دارم برم این‌ها هستن : ژاپن - اسپانیا - آلمان - ترکیه - یک کشور آفریقایی - برزیل

 

۹- از این ماشین‌هایی که کلا سقفشون باز می‌شه سوار بشم و کلا هوا بخورم :) البته من هنوز از این شاستی بلندها هم سوار نشدم. ماشین سانروف دار هم سوار نشدم تا الان :)))

 

۱۰- سرعت دانلود و کلا اینترنتمون بشه روی ۱۰ مگابایت بر ثانیه (مگابایت . نه مگابیت) بیشتر هم شد اشکال نداره. اصلا آدم ذوق می‌کنه این سرعت رو روی نرم‌افزار مدیریت دانلودش ببینه

 

۱۰+۱ مسی و رونالدو رو تو یک تیم ببینم که دارن بازی می‌کنن. این یکی اصلا محاله 😅

 

آرزو زیاد دارم ولی فکر کنم رسیدن به همشون یک جا و در این مدت زمان کوتاه (یعنی ۴۰ ۵۰ سال و یا بیشتر و کمتر) یک چیز غیرممکن هست. خیلی دوست دارم چیزهای مختلف رو تجربه کنم ولی نمی‌شه. شرایط اجازه نمی‌ده. یک قسمت ممکنه بهونه باشه ولی وقتی یک جاهایی با پارتی بازی تلاش یک عده‌ای خورده می‌شه ، حق داریم که ناامید باشیم ...

 

 

+اینجا دیگه برق قطع نمی‌شه دلیلش رو داخل یکی از وبلاگ‌ها گفتم اینجا دوباره کپی می‌کنم.

«دلیلش اینه که الان هر دفعه که برق ناحیه ای قطع میشه یک عده ای داخل اون ناحیه میرم سریع سیم های تیرهای برق رو قطع میکنن و برای خودشون برمیدارن :)))))))))))))
از اونجایی که این سیم ها خیلی هزینه داره و خسارت زیادی وارد میکنم و دزد هم کم نیست :))))) دیگه برقا قطع نمیشه
به همین سادگی به همین خوشمزگی
به شما هم پیشنهاد میکنم همین کار رو انجام بدین دیگه عمرا برقتون رو قطع کنن :)))

 

برای دعوت کردن هم کامنت بذارین اگه مایل بودین یک شماره می‌گم باید از این پست اون شماره رو ببینین و یک پست درباره‌اش بنویسین.(لینک پست مربوطه)

اولین دیدار وبلاگی

امیر + ۱۴۰۰/۳/۱۳، ۱۷:۴۸

نمی‌دونم اینجا چند نفر با آقای .alireza.z.i آشنایی دارن. یک بلاگر بوده و اسم وبلاگش هم «عدم» بوده. گفتم «بوده» یعنی اینکه الان دیگه وبلاگی نداره. هیچ ایده‌ای برای معرفی نداشتم. حتی عکس از وبلاگش و خودش هم ایده‌ای نداشت. امیدوارم بشناسیدش :)

از آشنایی و دوستی‌مون بگم که تقریبا شهریورماه سال قبل با هم آشنا شدیم و خودم چند تا سوال داشتم و پرسیدم و ایشون هم جواب می‌داد و همینطوری کم کم گفت و گو شکل گرفت و تبدیل به یک دوستی شد. بعد از اون هم وبلاگش رو در خفا :) نیست و نابود کرد و چند ماهی ازش خبری نبود تا اینکه داخل وبلاگ یکی از بلاگرها به طور اتفاقی کامنتش رو دیدم و از اون طریق تونستم یک راه ارتباطی باهاش برقرار کنم. البته این بین هم لازمه از یکی دیگه از بلاگرها هم تشکر کنم که اسباب ارتباط ما رو فراهم کرد «علیرضا»  (کلا علیرضا داخل بیان زیاد داریم :/ چهار تا فقط خودم می‌شناسم!)

خلاصه وسیله‌ی ارتباطی‌مون از طریق اینستاگرام بود. من هم که به لطف اکانت فیکی که داشتم تونستم با ایشون ارتباط برقرار کنم. (البته این فرایند یک مقدار طول کشید فکر کنم .چون فیک بودم 😅)

یک روز قرار گذاشتیم بریم پارک ملت (بزرگترین پارک مشهد) ، جلوی یک ایستگاه مترو ، ساعت ۹ صبح. خودم فکر کنم ساعت ۹:۰۲ رسیدم اونجا. علیرضا داخل پیام‌ها گفته بود روی یکی از صندلی‌ها نشسته. راستش رو بخواین اولین تصوری که از علیرضا داشتم این بود که مثلا یک کتاب دستش باشه و کتاب بخونه و دنبال یک پسر بودم که روی صندلی نشسته و داره کتاب می‌خونه . کسی پیدا نشد. همون موقع گوشی رو دیدم که یک نوتیف اومد با محتوایِ:

-کجایی؟

سریع جواب دادم که جلوی ایستگاه هستم. دوباره اطراف رو دیدم ، احتمالا باید دنبال یک پسری باش که گوشی دستش هست. سمت راستم رو نگاه کردم سه تا پسر بودن که گوشی دستشون بود اما کنار هم بودن و داشتن با همدیگه برای امتحان تقلب می‌کردن :))). سمت چپ رو نگاه کردم. اولین صندلی یک پسری بود که گوشی دستش ندیدم. می‌خواستم برم بپرسم که آیا علیرضا هست یا نه ، خیلی مردد بودم گفتم اگه ضایع بشم چی؟ :) 

همون موقع دو نفر آقای نسبتا مسن نشسته بودن روی صندلی و از من کمک خواستن که درِ بطری آب رو براشون باز کنم. در بطری خیس بود و هر چی تلاش کردم باز نشد :| همون حین همون پسری که بهش شک داشتم رفت داخل زیرگذر و با چشمم حواسم بهش بود. از اون دو تا آقا عذرخواهی کردم. سریع به علیرضا پیام دادم و یکم از مشخصات لباسش بهش گفتم.

گفتش که همون هست و الان هم رفت زیرگذر. سریع اومدم پایین. بهش پیام دادم و اون شخص هم بهم یک نگاه کرد و دستم رو بردم بالا و یکم تکون دادم (به نشانه سلام، معمولا من برای افراد و سلام کردن این کار رو می‌کنم) علیرضا هم دستش رو برد بالا و فهمیدم که خودشه. با مشت به هم دست دادیم.

ماسکمون رو دادیم پایین که همدیگه رو کامل دیده باشیم :)) البته من یک کلاه آفتابی داشتم و موهام رو چون کامل زده بودم دیگه کلاهم رو نبردم بالا :) رفتیم به سمت پارک. خیلی حرف زیادی رد و بدل نشد. حداقل از سمت خودم. اول هم بهش گفتم که با اون عکسی که داشتی و پیش فرض خودم فرق داشتی و تا حدودی تعجب کرد و برام جالب بود که هیچ زمینه‌‌ی خاصی از من نداشت فقط گفتش که بر اساس نوشته‌هام فکر می‌کرد که یک عینک آفتابی داشته باشم که خب نداشتم :)

قبل از اینکه همدیگه رو ببینیم به علیرضا هشدار دادم که من خیلی خیلی کم حرف می‌زنم و بیشتر به عنوان کسی هستم که گوش می‌ده و خب از این لحاظ هم بنده رو تصدیق کرد. یادم نمیاد اونجا چی بهش گفتم ولی الان که دارم فکر می‌کنم واقعا فکر می‌کردم که اهل شوخی و اینا نباشه و خیلی جدی باشه که خب اینطوری هم نبود. نه اینکه خیلی شوخ‌طبع باشه ولی در کل آدم باهاش احساس راحتی می‌کنه همین که حرف می‌زد واقعا جای شکر داشت. چون من خیلی اهل حرف زدن نیستم و یکی باید این کار رو انجام می‌داد که خداروشکر علیرضا این کار رو به نحو احسن انجام داد :)

 

از خیلی چیزها صحبت کردیم. اول که یک بار رشته‌مون رو گفتیم و کارهای دبیرستان و رشته‌ای که بودیم و چه مدرسه‌ای و حتی آدرسش :))) و البته دانشگاه الانمون و البته یکسری بحث‌های دیگه. اینکه کدوم وبلاگ‌ها رو بیشتر دنبال می‌کنیم و می‌خونیمشون و اکثر وبلاگ‌هایی که من می‌خوندم رو خود علیرضا هم می‌خوند (یا می‌خونه). مورد دیگه هم اینکه از جو بیان صحبت کردیم و اینکه چجوری هست (دیگه خودتون می‌دونین منظورم چیه. اگرم نه که می‌تونین بروز شده‌های بیان رو یک نگاه بندازین و متوجه منظورم بشین) . در کل صحبت‌هامون از بیان و وبلاگ‌ها بود و رشته‌ی کاری و این موارد.یک قسمت هم نشسته بودیم و داشتیم صحبت می‌کردیم که پشتمون چمن بود و چند نفر از پارک‌بان‌ها با ماشین چمن‌زنی‌شون اومده بودن و داشتن چمن‌های اون قسمت رو کوتاه می‌کردن. اصلا تموم نمی‌شد و کلی سر و صدا بود. چند دقیقه سکوت کردیم که کار پارک‌بان‌ها تموم بشه که تموم نشد مجبور شدیم بریم یک قسمت دیگه 🤦‍♂️😂

یک نکته‌ی دیگه هم از علیرضا خوشم اومد و می‌دونستم که این شکلی خواهد بود این بود که وقتی من صحبت می‌کنم و کلا وقتی با هم بودیم از گوشی همراهش خیلی کم استفاده می‌کرد (مگه اینکه برای نیازش) و این خیلی برام ارزش داشت 🙂

کل ملاقاتمون فکر کنم ۱ ساعت و ۴۵ دقیقه بود و به نظرم کم بود. در این مدت هم چیزی نخوردیم حالا با توجه به مسائل کرونا . یک نکته‌ی دیگه هم اینکه علیرضا به فاجعه بودن مشهدشناسیم‌ پی برد :))))

 

راستش رو بخواین اولین دیدار وبلاگی برای من خیلی هیجان انگیز بود. کلا دوست داشتم این مدل ملاقات کردن رو . البته نمی‌دونم نظر علیرضا در این رابطه چی هست. با این حال برای من خیلی خوب بود. اینکه یک نفر داخل مجازی می‌شناختیش و بعدش بیای ببینیش واقعا برام جذابه و اصلا خیلی با مجازی فرق داره .

چیز دیگه‌ای از ملاقاتمون با هم دیگه یادم نمیاد . فقط این متن رو هم نوشتم با اجازه از شخص شخیص علیرضا بود وگرنه این رو هم نمی‌نوشتم و احتمالا این متن رو هم خود علیرضا بخونه.

 

نظر شما چیه؟ آیا با دیدار بلاگری موافق هستین ؟ :)

راستش رو بخواین خیلی دوست دارم با خیلی‌ها آشنا بشم و صحبت کنم به صورت حضوری و واقعی اما شرایط جوری هست که نمی‌شه متأسفانه با این حال اگه فردی حاضر بود می‌تونیم یک روزی همدیگه رو داخل همین پارک یا جای دیگه ببینیم (به شرط آشنا بودن اون مکان چون من مشهد شناسیم ضعیفه :) )

راز

امیر + ۱۴۰۰/۳/۹، ۲۱:۳۶

شدیدا نیاز دارم بشینم با یکی صحبت کنم. یکی که این اتفافات رو تجربه کرده باشه . اعضای خانواده چون تجربه نکردن نمی‌تونن درک کنن .

البته که اون رو هم نمی‌شه به هر کسی گفت :) باید رازدار خوبی باشه. 

می‌دونین وقتی آدم از یک راز و یا خبری محرمانه آگاه می‌شه، تو دلش کلی بیقراری می‌کنه که اون راز رو یک جا پخش و یا ثبت کنه. منم الان دقیقا تو این حالتم. 

این دو روز هم دقیقا شدم مثل آدمای عچیب غریب موقع راه رفتن با خودم صحبت می‌کنم. فکرم خیلی درگیر شده ...

نمی‌دونستم خبر خوشحال کننده‌ی دیروز ممکنه من رو بشکنه. گفتم ممکنه. ممکنه من رو هم خیلی بالا ببره ...

پایان این قصه خوش است؟ ( و بله قصه فعلا خوش است.)

امیر + ۱۴۰۰/۳/۸، ۰۰:۲۶

یه وقتایی هست که دوست داری همون اتفاقی که دلت می‌خواد رخ بده.

الان دقیقا یکی از همون زمان‌هاست. شاید بشه گفت این اتفاق می‌تونه یک زندگی رو متحول کنه. ممکنه به اوج بدبختی بکشونه ممکنه هم خوشبختی.

فقط امیدوارم این اتفاقه به نفعم تموم بشه که کارم رو انجام بدم. 

امیدوارم 

فقط می‌خوام پایان این قصه شیرین باشه مثلِ مثلِ چی؟

مثل فیلم‌ها. با اینکه برای آثار دراماتیک خودم رو می‌کشم ولی این دفعه می‌خوام یک پایان خوش باشه :)

 

+خیلی خیلی مبهم نوشت. حتی اگه واقعیت داشت هم داخل اینجا چیزی نمی‌گم چون می‌ترسم کسی آشنا اینجا رو بخونه و باز دوباره بدبخت بشم 🤦‍♂️

 

 

++ و دقیقا الان همین اتفاق داره میفته و به نظرم که می‌تونه پایان خیلی شادی داشته باشه. البته به خودم بستگی داره همه چی . باید بتونم و باید بخوام :)

+++ ۲۵۲ نفر امروز به وبلاگم سر زدن :| یکم مشکوک می‌زنه ...

بدون عنوان (کوتاه)

امیر + ۱۴۰۰/۳/۳، ۱۱:۳۱

🚨 سخنگوی صنعت برق: قبل از قطعی برق، تغییر محل دهید تا به امتحانتان لطمه نخورد!

🔹ما برنامه خاموشی را از برنامه برق من و سایت شرکت‎های برق اعلام می‎کنیم تا دانش‌‎آموزان مطلع شوند و از شارژر استفاده کنند و یا تغییر محل دهند.
 


:))))))))))

دیروز یک نفر برای شوخی همچین چیزی گفته بود. فکر نمی‌کردم همچین حرفی بزنن .

حداقل برای کسی که اینا رو می‌خونه احترام قائل باشین. پس‌فردا هم می‌گن مقصر اصلی قطعی برق هم برمی‌گرده به دانش‌آموزان و دانشجویان .

واقعا خداروشکر که داخل پایتخت زندگی نمی‌کنم...