چند عدد روزانه‌نویسی نسبتا کوتاه

امیر + ۱۴۰۰/۷/۲۵، ۱۴:۵۷

۱- سری پست‌های کارورزی این هفته مورد خاصی نبود که بخوام در قالب یک پست بهش بپردازم. فقط هفته‌ی قبل که با استادم در ارتباط بودم ، از نقل مدیر اون مدرسه‌ای که می‌رفتم می‌گفت که خیلی از رفتارم راضی هست و خشنود . منم که این حرفا رو شنیدم سرخ شدم از خجالت. مدام فکر می‌کردم که مدیر اون مدرسه از رفتارم ناراضی هست :)) خوبه یکم اعتماد به نفس گرفتم ولی ابدا دوباره بشینم باهاش چای بخورم 😂

کارورزی فعلا حضوری نیست. شاید هم در ادامه این سری پست‌های خیلی کمتر بشه. چون داخل فضای شاد باید بریم کارها رو ببینیم و این بین مورد عجیب و خاصی دیده نمی‌شه.

 

۲- از اونجایی که دوشنبه کارورزی دارم و به نوعی باید در کلاس مدرسه حضور داشته باشم ، معلم اون کلاسی که باید برم ، برنامه اون روز رو اینطوری گذاشت :«ورزش-ورزش-انشا-هنر» و استادم گفت:« این یعنی اینکه معلم ممکنه اون روز حضور نداشته باشه و تو بری سر کلاس و بچه‌ها رو مدیریت کنی.» واکنش من بعد شنیدن این جمله؟ ببینیم:

 

 

حس می‌کنم کنترل کلاس برام زود باشه :(

 

۳- حرفی که راجع به استادای زن زدم رو کلا فراموش بکنین(اینکه ساده می‌گیرن). اساتید مدل خوب دارن و مدل بد. یک استاد زن سخت‌گیر یافت شد. ولی همچنان به همون اصول پایبند هستم که اساتید زن از مرد بهتر هستن.

 

۴- دیروز رفتم برای واکسن دوز دوم اقدام کردم ولی دیگه عوارض واکسن تا شب همراهم بودن. شب که اصلا توی یک حالت بین بیداری و خواب بودم. نتونستم کلاس ساعت ۲۱ رو هم شرکت کنم و کسی هم ضبط نکرد کلاس رو (!) . همین که دیگه تموم شد خوبه و لازم نیست تاریخی مخصوص یادم بمونه.

 

۵- همین حینی که قرار بود برم واکسن بزنم، نزدیک بود تصادف هم بکنم 🤦‍♂️ موقعیت خیلی وحشتناکی بود. روی لاین سبقت و سمت چپ بودم که دیدم یک نفر جلو داره از سمت چپم میاد وارد لاین من و اول بوق زدم دیدم طرف ترمز کرد. بعدش تند تر ادامه داد به اومدن به لاین من . دیگه هر چی بوق و ترمز بود زدم که فقط بهش نخورم. نزدیک بود به ماشینه بخورم، سریع فرمون رو کشیدم سمت دیگه که به ماشینش نخورم. یکدفعگی از سمت راستم یک مینی بوس با سرعت رد شد ! یعنی فقط شانسم گرفت که تصادفی رخ نداد و اینکه نباید فرمون رو می‌چرخوندم. البته اگه نمی‌چرخوندم هم می‌خوردم به ماشینه. که در اون صورت اون مقصر می‌شد. خلاصه یک نگاه به راننده‌اش کردم یک خانوم بود داشت بهم زل می‌زد 😐 و بعدش هم پشتم رو دید زدم دیدم کلی ماشین پشت سرم هستن که فاصله دارن ولی سرعتشون هم کم نیست. سریع به راهم ادامه دادم. ولی تقریبا یک دقیقه توی شوک بودم و خداروشکر که اتفاقی نیفتاد 😓

 

۶- خیلی حس بدی داره که داخل یک گروه ۱۵ نفری بیای و از یک نفر خواهش کنی که برات یک موضوعی رو توضیح بده ولی هیچ جوابی نگیری. حتی اگه ریپلای کرده باشی :) توی اینجور مواقع فکر می‌کنم که بهم احترام گذاشته نشده و جایگاهم خیلی خیلی پایین اومده :( بعضی وقتا فکر می‌کنم خیلی بیش از حد دارم احترام می‌ذارم. فکر می‌کردم احترام ، احترام میاره ولی مثل اینکه این روش ممکنه خود طرف رو پایین تر بکشه!

 

۷- بابت معرفی وبلاگ‌ها هم خیلی ممنونم. فکر کنم ۱۰ الی ۱۵ تا وبلاگ رو فالو کردم.

کارورزی - روز دوم

امیر + ۱۴۰۰/۷/۱۲، ۱۹:۳۳

سری دوم :)

سعی کردم کوتاه‌تر باشه.

راستی اینکه هنوز خواننده‌های قدیمی اینجا رو می‌خونن واقعا خوشحالم می‌کنه :)

یخ شکن‌(۶) - ترم جدید دانشگاه

امیر + ۱۴۰۰/۶/۲۸، ۰۰:۴۵

امروز به صورت رسمی کلاس‌های ترم جدید شروع شد. اینکه گفتم «رسمی» دلیلش اینه که دیشب نماینده‌های عزیز زحمت تشکیل گروه برای هر درس رو کشیدن :))

کلاس اول ساعت ۱۰ صبح بود تا ۱۱ . مبانی آموزشی اجتماعی . تا به اینجا بگم نچسب بود دروغ نگفتم. فعالیت داخل کلاس هم باید داشته باشیم. اسم می‌برد و می‌گفت با هم بحث کنیم :)))) والا من که هیچ اطلاعی از این اصطلاحات علوم اجتماعی ندارم و درکی هم از بحث‌هایی هم که انجام می‌دن رو هم ندارم. خدا بخیر کنه. حذف و اضافه هم تموم شده. البته می‌گن که استادای دیگه هم همین شکلی هستن . خیلی فرقی با این یکی ندارن. 

درس دوم مبانی آموزش دینی ساعت ۱۴ بود تا ۱۵ . آدم بدی نبود. داخل اینترنت سرچ کردم چند تا ویدیو ازش اومد که درس می‌داد. طوری بود که بشه سر کلاسش نشست . گفتش که گروه بندی کنیم. سرِ من بین چند تا از دوستام دعوا شد :| داخل گروه جلوی استاد هم بحث می‌کردن. والا من اون شور و شوق قدیم رو ندارم که بشینم با حوصله کار کنم* و هم اینکه می‌‌خواستم کنار دو تا آدم کار کن باشم. این دوستام هم با همدیگه خیلی رابطه‌شون هم خوب نبود و یک سری خرده حساب‌هایی با همدیگه داشتن انگار. بعد اون اتفاق یک گروه رو انتخاب کردم بعد اون گروه دیگه که می‌شدن دوستای دانشگاهم خیلی ناراحت شدن از دستم و ... شاید هم حق داشتن. 

اسم گروه رو هم آدم می‌بینه یاد مدرسه ابتدایی می‌افته. هنوز که معلم نشدیم 😑

 

این درس هم تموم شد. درس سوم راهبردهای تدریس که یک ساعت اومد حرف زد و انگار که خیلی درس براش مهم نبود و امروز تموم شد.

 

احتمالا بخوام برای امروز یک کلاس اضافه بگیرم که ساعت ۲۱ هست تا ۲۲:۴۵ خارج از دانشگاه و اینکه زمان خوب دیگه‌ای نبود برای همچین چیزی و البته که بقیه‌اش حضوری بود و تنها کلاس مجازی همین یکی بود که تایمش خیلی خوب نبود ولی مجبورم. شنبه‌ها خییلی سنگین می‌شه ولی خوبه.

 

و البته این تصویر آخر:

انتظار نداشتم برای نماینده‌ی کلاس هم پاچه خواری بکنن 🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️ دقیقا از همین جو رسمی و به شدت مودبانه متنفرم!

یادم نرفته دو ترم قبل همینی که قلب آبی فرستاده چقدر منت می‌ذاشت سرمون بابت کارایی که می‌کرد. هعی 

یخ‌شکن (۴) - انتخاب واحد ۲

امیر + ۱۴۰۰/۶/۲۱، ۲۰:۳۷

+یکسری جاها رو اشتباه نوشته بودم که داخل پرانتز اصلاحیه‌اش رو نوشتم. انتخاب رشته (انتخاب واحد) اعصاب نمی‌ذارن که 😑

 

دیشب همراه با دوستام برنامه رو چیدیم و یک برنامه‌ی نسبتا سنگینی شد. یعنی اینکه از ۷ روز هفته ۴ روز از صبح تا شب کلاس داریم. اون هم کلاس‌های ۳ ساعته که احتمالا ۱ ساعت و نیم درس می‌ده و یک ربع استراحت و یک ساعت هم دوباره درس می‌ده و قراره هر شب با سردرد شدیدی به رخت‌خواب بریم. البته دانشگاه در رابطه با انتخاب واحدها یک سری تذکرات رو داد و ما هم اون تذکرات رو مهم در نظر نگرفتیم و کار خودمون رو انجام دادیم و بسی هم خرسندیم :)  تعداد واحد‌ها هم ۱۹ تا شد!

یخ شکن (۳) - انتخاب واحد

امیر + ۱۴۰۰/۶/۲۰، ۰۰:۴۱

دو روز دیگه انتخاب واحد ما شروع می‌شه و من هم یک استرس عجیب و غریبی سرش دارم. خصوصا اینکه می‌ترسم خیلی دیر واحد ها رو ثبت کنم و دیگه کار تموم بشه 🤦‍♂️

اول از همه باید یک دیتا برای پس‌فردا خریداری کنم که با مشکل «قطعی برق» و یا «وای فای»  مواجه نشم.

 

ترم قبلی که ما دوستان هشت نفر بودیم ، قرار شد هممون طبق یک برنامه‌ی مشخصی کلاس‌ها رو برداریم ، اما چهار نفر از دوستام به هر دلیلی نمی‌تونستن ثبت بکنن واحدهاشون رو و بدبختی دقیقا از همونجا شروع شد. 

تقریبا انتخاب واحد سه نفرشون رو انجام دادم با یک بدبختی یعنی تک به تک واحدها که انتخاب می‌شدن یا ظرفیت‌شون تکمیل شده بود یا با یک واحد دیگه تداخل داشت که در هر دو حالت ارور می‌داد. خلاصه هر طور بود براشون انتخاب واحد رو انجام دادم و برنامه‌شون یک چیز خیلی داغونی شد. یعنی مثلا شنبه از ساعت ۱۴ تا ۱۶ کلاس داشتن بعد از ساعت ۱۸ تا ۲۰ و بین کلاس‌ها یک وقت خالی بود که پرت محسوب می‌شد.

 

الان تقریبا ۸ تا استاد برای درس «کارورزی» هستن و هیچ‌کسی هم هیچ اطلاعی از استاداش ندارن و فکر کنم باید شانسی یکیشون رو انتخاب کنیم و ممکنه خیلی بد باشه و ممکنه خیلی هم خوب باشه .

 

+راستی بابت پست قبلی که در رابطه با رانندگی بود ، به ترمزهای پراید اصلا و ابدا اعتماد نکنین. خصوصا وقتی ترافیک هست و ماشین‌ها کم کم راه می‌رن و گاهی ایست می‌کنن ، اگه یکم دیرتر ترمز رو بگیرین یک برخوردی با ماشین جلوتر خواهید داشت :)

++از قانون اینکه تا یک سال نمی‌شه تنهایی رانندگی کرد هم به شدت متنفرم . یاد این بچه‌های نوپا می‌افتم که برای راه رفتن نیاز دارن که یکی هواشون رو داشته باشه 😑 اصلا حس خوبی نداره ...

مصاحبه از نصف سیر تا نصف پیاز! (فعلا ثابت)

امیر + ۱۴۰۰/۶/۲، ۲۲:۴۴

نمی‌دونم مصاحبه‌ها دقیقا کی هست . اگه یک هفته دیگه زمان بود حتما یک پست رو تا روز جمعه می‌نویسم نه اونقدر مفصل و نه خیلی کوتاه و از مشاهدات خودم در اون روز می‌گم و امیدوارم که مفید باشه اگه زودتر هم باشه که واقعا شرمنده‌ام و به همین چند مورد کوتاه که اینجا می‌گم بسنده می‌کنم.

هفته‌ و ماهی که گذشت

امیر + ۱۴۰۰/۴/۳، ۲۲:۴۲

کلا ماه سخت و عجیبی بود!

فردا هم یک امتحان دارم که تا حد زیادی ترس دارم براش. یاد یکی از درسای ترم قبل افتادم، البته اونجا استادش با ما راه اومد ولی این استاد ... :)

استاد هم چند پست قبل گفتم (لینک) فردا امتحانش رو دارم.

تونستم امتحان رو از یک نفر بگیرم و از همون صفحاتش رو گذاشتم داخل ورد . البته باید ۲۰ نفر می‌بودن ولی خب مهم نیست دیگه می‌خواد استاده قبول کنه می‌خواد هم نکنه . ولی خب خیلی سخت بود. خییییییلی سخت بود. 

از کارهای عملی هم که ۵ تا بود. ۴ تاش رو همین هفته انجام دادم و بسی سخت بود و یکیش موند که تا فردا حتما باید انجامش بدم و اون هم نوشتن مقاله هست که نصفه هست و نصفه دیگه رو باید بنویسم !!

 

فقط من دکتر شکوهی و دکتر صیف رو زنده پیدا کنم قطعا اون‌ها رو خواهم کشت :)))))

 

دانشگاه و چالش استاد‌هاش

امیر + ۱۴۰۰/۳/۲۴، ۲۳:۴۶

نمی‌دونم چند نفر این عکس رو دیده‌ بودن. از ترم قبلم بود،

 

خیلی خلاصه بگم که این پیام نماینده‌ی کلاسمون بود از استاد که باهامون قهر کرده بود و می‌خواست امتحان اجباری بگیره (که قانونا نباید می‌گرفت اما قانون در اینجا معنایی ندارد :) )

دیگه خیلی دوست داشتین در موردش بدونین این پست (لینک) رو بخونین مورد سوم کلا در رابطه با این مورد هست.

 

اما این ترم واقعا با یکسری موجوداتی برخورد کردم که الان واقعا دوست دارم همین استادی که نماینده‌مون براش پیام گذاشت ، بیاد و دوباره هدایت کلاسمون رو برعهده بگیره.

 

یک موردشون رو توضیح می‌دم.

ما یک درسی داریم به اسم «ارزشیابی» داخل این درس شما یاد می‌گیرین که چجوری از دانش‌آموزا امتحان بگیرین و کلا یک آزمون استاندارد باید چه محتوایی داشته باشه و کیفیت محتواش چجوری باشه.

حالا به عنوان تکلیف نهایی استاد عزیزمون اومده گفته که همین آخر بهار بیایم و سوال طراحی کنیم و بریم داخل یک کلاس سی نفره این امتحان رو برگزار کنیم و برگه‌های اون ۳۰ نفر رو بررسی کنیم و در نهایت بر اساس جواب دادن به هر سوال (که حدودا ۲۵ تا هست) به میزان سختی هر سوال پِی ببریم و داخل یک جدول تک به تک سوالا درجه سختی و استاندارد بودنش رو با استفاده از یک فرمول که از ۳۰ نفر دانش‌آموز مشخص می‌شه به دست بیاریم. حالا من به اینکه آخر بهار هست و طبیعتا من هم اجازه‌ای ندارم برم سر یک کلاسی و از دانش‌آموزاش امتحان بگیرم . به این هم کاری ندارم که استاندارد تعداد دانش‌آموزای هر کلاس ۲۶ نفر هست و نه ۳۰ نفر. حتی به این هم کاری ندارم که مدارس حدود دو هفته هست که تعطیله :))))) آخه لعنتی من چجوری تو یک هفته این کار رو انجام بدم؟ ۳۰ تا دانش‌آموز توی یک هفته می‌شه بررسی کرد وجدانا؟ :/

 

هعی

چند عدد روزانه‌نویسی :)

امیر + ۱۳۹۹/۱۲/۱۴، ۲۱:۱۰

سلام 

چند روزی بود که می‌خواستم بیام و بنویسم ولی نمی‌دونستم که بیام و از چی بنویسم . با اینکه اطرافم پر از اتفاقات عجیب و غریب بوده و بعضا هم خوشحال کننده اما دست و دلم به نوشتن نمی‌ره که نمی‌ره به هر حال اومدم که بنویسم چون خیلی وقت بود که ننوشته بودم. 

 

۱- بالاخره تونستم گواهینامه رو از چنگ افسران پلید به دست بیارم و خب به نظرم آخرالزمان شده بود تازه همین یکی آخری هم آخرش یک سوتی دادم که می‌تونست بابتش ردم کنه ولی یک نگاه به قیافه‌ی مظلومم انداخت و فهمید ماجرا چیه دیگه دلش سوخت و گذاشت کارم رو ادامه بدم و تمام. البته این سوتی آخر ترتیب در خاموش کردن ماشین بود که ترمز و دنده رو جا به جا انجام دادم و اگه رد می‌کرد اوج بی انصافی بود. دو تا اشتباه دیگه هم داشتم که باز هم از پارک دوبل بود که فاصله از کنار و جلو گویا مناسب نبود. والا هر جور دیدم فاصله از جلو و کنار خیلی هم عالی بود نمی‌دونم شاید ۱ سانت و یا ۲ سانت کم و یا زیاد بود :|

بالاخره از شر تمام اون نوبت گیری‌ها خلاص شدم از شر اون خانومه هم خلاص شدم که باید بهش می‌گفتم سه بار حرفش رو تکرار کنه که بفهمم چی می‌گه :|

 

+نتیجه گیری اخلاقی : پارک دوبل خانوم‌ها رو مسخره نکنیم واقعا کار سختیه!

 

 

۲- جدیدا یکسری سایت ها پیدا کردم که کتاب های مربوط به یادگیری زبان دارن. مثل زبان انگلیسی و خب تخفیف‌هاشون هم قابل توجه هست. نمی‌دونم این تخفیف ها تا کِی هست شاید هم مادام العمر باشه ولی به نظرم خیلی جالبه و گفتم اینجا هم معرفی کنم با توجه به اینکه کتاب‌ها یک مقدار گرون‌تر شده.

کلیک کنید

البته سایت زیاد هست ولی خب این سایت خوب بوده می‌تونین با یک سرچ راحت سایت‌های دیگه‌ رو هم پیدا کنین.

 

 

۳- باورم نمیشه انقدز سریع یک سال گذشت. الان که می‌رم پست‌های سال قبل رو می‌خونم اونجا در رابطه با خسته شدن در این ایام قرنطینه رو می‌خونم و می‌خندم بهشون و می‌گم اون موقع فقط برای دو هفته خسته شده بودم ولی الان که یک سال گذشته و تقریبا قرنطینه هستم و اون خستگی روحی رو ندارم. فکر کنم جامعه گریز شدم 🤦‍♂️

 

 

۴- فیلم «قصر شیرین» رو نشستم نگاه کردم. دلیلش هم این بود که دوستم می‌گفت بازی بازیگراش عالی بوده و خب واقعا هم بازیشون خوب بوده. راستش رو بخواین خیلی به حال بازیگرهای کودک غبطه می‌خورم چون اونا در اون سن تونستن در عرصه‌ی بازیگری خودی نشون بدن ولی منی که یک روزی آرزوی بازیگر شدن رو داشتم فعلا هیچ جایی حتی دوره ندیدم. البته می‌دونین دوستندارم آدم معروفی باشم چون اونجوری زندگی واقعا سخت هست و زیر نظر خیلی از عموم جامعه قرار می‌گیره و از اون جهت واقعا دوست ندارم. از طرف دیگه دنیای بازیگری واقعا دنیای کثیفی هست که می‌تونم مثبت‌ترینش رو بگم کشیدن سیگار هست که واقعا خودم رو تصور می‌کنم جای بازیگری که داخل فیلم سیگار می‌کشه فورا از حرفه‌ی بازیگری کنار می‌کشم

 

۵- از کلاسا بگم؟  فعلا خوبه خداروشکر. مثل ترم قبل نبود که همه یک دفعگی بخوان هجوم بیارن و کیلو کیلو تکلیف بدن. اساتید هم خداروشکر آدمای خوبی هستن. هر کدومشون یک مدلی هستن. چندتاشون رو هم از همین فاصله‌ی مجازی عاشقشون شدم (کمتر کسی به این درجه عرفانی نازل می‌شه برام)

 

۶- چه فعالیت‌ها کم شده :)

سال قبل یادمه همین روزا هر دو سه روز یک بار هر کسی یک چالش جدید می‌ذاشت و همه شرکت می‌کردن 😐😂

شما را چه شده است؟ چرا کم کار شده‌اید ؟لازمه کلیپ‌های سهیل سنگرزاده رو بیارم اینجا گوش بدین و امید به زندگیتون صد بشه؟ :))))

چند عدد روزانه‌نویسی ۴

امیر + ۱۳۹۹/۱۰/۲۴، ۲۳:۱۵

۱-خب‌ می‌خواستم از این روزهام بگم که به رنگ و بوی امتحان آمیخته شده. واقعا حس و حال خوندن درس رو ندارم و می‌دونم که این اثر فضای مجازی هست. امتحان دیروز هم خداروشکر خود استاده نمونه سوال داد وگرنه سوالات خیلی خیلی سخت و مفهومی بود و نمره‌ی خوبی هم گرفتم :)

+هنوز سه تا امتحان دیگه مونده که می‌تونم بگم در سطح متوسط هستن و امتحان روز قبل غول سرسختشون بود.

 

۲-می‌خوام از این ترمم هم بگم. کلا دو تا کلاس مفید داشتیم. یکی اسمش تحلیل محتوا هست و اون یکی دیگه کاربرد فناوری.

درس فناوری مربوط به استفاده از نرم‌افزارهای کامپیوتری هست و خب استاد ما اومد ورد و پاورپوینت رو کار کرد. با اینکه تسلط نسبی روی جفتشون داشتم اما اطلاعاتم خیلی خیلی بالاتر رفت.

درس تحلیل محتوا هم واقعا عالی بود. راستش رو بخواین یک بخشی از این دوست داشتنم به خاطر خود استادش بود. فرض کنین یک آدم ۳۵ ساله که حس و حال دانشجو رو می‌فهمه و کلی هم انرژی داره میاد براتون تدریس می‌کنه. ناگفته نماند که خودم هم عاشق تحلیل کردن هم هستم و خب شاید به این رشته هم در آینده گرایش کردم. از معدود کلاس‌هایی بود که داخلش به صورت داوطلبانه فعالیت داشتم و کلی حس خوب دریافت کردم.

 

۳-و البته که داخل این ترم کلی استاد حال به هم زن داشتیم که دیگه واقعا نمی‌دونم چی بهشون بگم. کلی نفرین و لعنتشون کردیم و خواهیم کرد.

کلی تحقیر شدیم کلی مسخره شدیم. همه‌ی تقصیرات گردن ما افتاد. اینترنت هممون با سرعت ۳۰ مگابیت هست ولی به خاطر اینکه کلاس رو بپیچونیم از سامانه میایم بیرون و به بهونه‌ی اینکه اینترنتمون کم سرعته و یا اینکه سامانه مشکل داره به استادا دروغ می‌گیم. اما وقتی استادا از سامانه بیرون می‌رن. باز هم تقصیر دانشجویه. 

تقضیر دانشجو هست که صدای استاد نمیاد و تقصیر دانشجو هست که سامانه خرابه. متاسفانه دیواری کوتاه‌تر از دانشجو نیست و واقعا جلساتی بود که داشتم می‌خندیدم به این افراد. اینکه همچین حرفی می‌زنن مشکلی نیست. در واقع اساتید همه‌ی افراد تقریبا همین شکلی هستن ولی بحثی که اینجا فرق داره اینه که این افراد میان و حرف از اعتماد و عدم پرخاشگری نسبت به یادگیرنده می‌زنن ولی خودشون عمل نمی‌کنن. با یک سری آدم شعار زده طرفیم که فقط بلدن حرفای قشنگ بزنن و کلی هم ادعاشون می‌شه که بهترین هستن ولی در واقع همه‌ی این ادعاها یک سری خرعبلاتی هست برای اینکه سرِ من یکی گرم بشه و مشتاق حرفاشون بشم :)

 

این فقط یک نمونه تحقیر هست.قضیه‌ی خیلی طولانی داره ولی نماینده‌ای که اینطوری میاد و با استاد صحبت می‌کنه و از این ادبیات استفاده می‌کنه یعنی اینکه چه قدر سطح خودمون رو آوردیم پایین.البته دست نماینده گرم واقعا. چون معلوم نبود بعدش چه اتفاقات ناخوشایندی می‌افتاد.

 

 

این دقیقا عین حکایت «آش نخورده و دهن سوخته هست.» 

همونطور که گفتم قضیه خیلی مفصله ولی بخوام خلاصه بگم اینه که استاده صداش داخل سامانه نمیومده و بچه‌ها هم قسمت چت کلی پیام رد و بدل کردن و استاده هم کلا سه بار وسط اون چت‌ها نوشته «صبر» و ۵۰ دقیقه صبر کردیم و چت‌های بچه‌ها هم ادامه داشته و صدای استاد هم نمیومده. استاده ناراحت شده که چرا انقدر پیام می‌دیم 😐😂

بعد گفته که به خاطر کار اشتباهتون (!!!!!!!!)‌ جریمه‌تون می‌کنم و اول ازتون دو نمره کم می‌کنم (مدرسه هست انگار 😐) بعد که یکم به خودش اومد گفت : آخر ترم امتحان می‌گیرم و این اختیار رو هم دارم که ازتون امتحان بگیرم و منبع هم خودتون برید پیدا کنید و به من هم ربطی نداره :||||||||||||||

دقت کنین ۵۰ دقیقه !! بعد نماینده اومده اینطوری صحبت کرده باهاش 🤦‍♂️

 

 

۴-بعضی از روزام واقعا ناراحتم و بعضی روزای دیگه پرانرژی. و خب احساس پوچی می‌کنم. در واقع یکسری کارها رو باید انجام بدم ولی نمی‌دم و همین موضوع من رو خیلی ناراحت می‌کنه. برای بعضی کارها راه حل پیدا نکردم . پیدا کردما ولی به دردم نخورد. دیگه واقعا نمی‌دونم چجوری زبانم رو تقویت کنم. واقعا می‌خوام در حد خیلی خیلی خوب باشم. با هیچ نرم‌افزار و ویدیو و طرحی نشد متاسفانه :(

 

 

۵-یک پستی چند روز قبل منتشر کردم که موقت بود و در اون گفتم که ممکنه اینجا حذف بشه. پشیمون شدم :) اینجا ابدا حذف نخواهد شد و با قدرت به کارم ادامه می‌دم (حالا نه که خیلی هم اینجا فعالیت دارم 😐😂)

 

 

۶-دو تا ویدیو ضبط تدریس انجام دادم و حقیقتا خیلی باحال بود و البته باید از الفاظ «پسر گلم» «خوشگلای من» «عزیزانم» و .... استفاده می‌کردم 🤦‍♂️😂😂😂

داخل کلاس استفاده از این عبارات برام ابدا خنده‌دار نیست ولی وقتی داخل جو و کلاس نباشی قطعا کلی خنده‌ات می‌گیره.

یادم ترم اول افتاد یکی از استادامون همین کار رو کرد بعد وسط این کار خنده‌اش گرفت 🤦‍♂️😐😂

 

 

۷-با اینکه خیلی اهل موسیقی و آهنگ نیستم ولی واقعا عشقی که به ویولن دارم خیلی زیاده . نمی‌دونم چرا. اما فکر نکنم بتونم حداقل ویولن بزنم و یاد بگیرم. چون آسیب جسمی زیادی وارد می‌کنه :( و خب ساز دیگه هم دوست ندارم (پیانو رو دوست دارمااا ولی مال قشر مرفه جامعه هست :)‌ )