خودم و نوشته‌هام

امیر + ۱۴۰۰/۶/۲۵، ۲۲:۲۶

تاریخ: روزهای اول وبلاگ‌نویسی امیر

{دوربین از طرف وبلاگ باشه و داره بیان و بلاگر رو تماشا می‌کنه و اون تکون‌هایی که سر بدن داره و دوربین یک مقدار جنبش داره!}

+نام ؟

- امیر.

+نام خانوادگی؟

- یک دونه space بذارین لطفا.

+نمی‌شه. ارور می‌ده.

- خب ، اونجا رو «+» بذارین.

+ «امیرپلاس» درسته؟

- بله درسته.

+ ایمیل ؟

-بفرمایین

+ کلمه عبور رو لطف کنین بنویسین. نگران نباشین غیر از من و شما و وبلاگ کسی دیگه داخل این دفتر نیست تا کلمه‌ی عبورتون لو بره.

- خب نوشتم.

+جنسیت هم .... 

{یک نگاه می ‌ندازه}

+مَرده!

-بله.

+خب این طومار رو بگیرین و بخونینش و قبول کنین :)

-حوصله ندارم اون همه رو بخونم . همونجا یک دونه تیک می‌زنم که تأیید بشه دیگه

+خب ثبت نام انجام شد . این وبلاگ مال شما ... اسمش رو انتخاب کنین و لباسی که دوست دارین رو براش درست کنین.

-ممنون بیان‌جان

+قدیری هستم جناب .... نفر بعدی ... آقا صبر کنین دیگه انقدر همدیگه رو هول ندین ....


دومین دیدار بلاگری :)

امیر + ۱۴۰۰/۵/۸، ۰۰:۱۰

سلام.

تقریبا دو ماه از آخرین پستی که در رابطه با اولین دیدار بلاگری بود گذشت.(لینک) بعد از اون اتفاق یکی از همین بلاگرها که همینجا رو هم داره می‌خونه و همشهری هم هستیم کامنت داد و نظر مثبت همدیگه رو مبنی بر اینکه بیایم همدیگه رو ببینیم دریافت کردیم. تقریبا می‌شه گفت از اولین دیدار بلاگری ، حدود دو هفته گذشته بود که همدیگه رو دیدیم. 

طبق معمول قراری که همیشه می‌ذارم پارک ملت هست. فقط چون یک عده ممکنه آشنایی با پارک ملت ندارن خواستم بگم که این پارک بزرگترین پارک مشهد هست (حداقل تا اونجایی که من اطلاع دارم) و اینکه تقریبا از همه جای مشهد می‌شه به اونجا دسترسی داشت (اتوبوس مترو و ...) و خلاصه قرار رو همونجا گذاشتیم. راستی تا یادم نرفته بگم که کسی که می‌خواستم باهاش قرار ملاقات بذارم آقا امیرحسین بوده که از اینجا امیرحسین  صداش می‌زنم (وبلاگ گل زیبا) و لینک وبلاگ هم همینجا می‌ذارم ببینید(لینک).

خب قبل از اینکه بخوایم همدیگه رو ببینیم ، آیدی تلگرام همدیگه رو گرفتیم که اونجا بیشتر سر اینکه مکان ملاقات دقیقا کجا باشه صحبت کنیم. قرار شد نبش یکی از کوچه‌های نزدیک پارک همدیگه رو ببینیم و امیرحسین هم شماره خودش رو فرستاد که وقتی رسیدم زنگ بزنم بهش و منم شماره رو ذخیره کردم.

روز ملاقات رسید و من هم آماده شدم که سوار اتوبوس بشم ، سوار اتوبوس شدم و حدود ۱۵ دقیقه تقریبا طول می‌کشه که با اتوبوس به محل ملاقات برسم. وقتی از اتوبوس پیاده شدم گوشیم رو یک چک کردم که ببینم چه خبر شده ، دیدم ۳ بار گوشیم توسط یک شماره ناشناس زنگ خورده ، منم اصلا داخل اتوبوس متوجه صدای گوشی نشدم! اونم سه بار و اولین بار هم نبود که برام همچین اتفاقی می‌افتاد. مشخص بود که امیرحسین بهم زنگ زده البته با یک شماره دیگه‌. سریع به همون شماره زنگ زدم ، دیدم مشغوله. یکم با خودم استنباط کردم گفتم نکنه چون جواب ندادم ناراحت شده زنگ زده به یک آژانسی چیزی و بره دیگه 😐😂

تو همین گیر و دار بودم که از همون شماره دوباره باهام تماس گرفته شد. این دفعه سریع جواب دادم.  ( مثبت منم ..... منفی امیرحسین)

+ الو سلام

- الو سلام

 

یک سکوتی اینجا برقرار شد بینمون. بعد منتظر بودم ایشون معرفی کنه خودش رو . چیزی نشنیدم گفتم

+ امیر پلاسم

جفتمون خندیدیم

- امیرحسینم

دیگه همونجا از مکان همدیگه مطلع شدیم و منم رفتم دقیقا همون نبش کوچه. بهش گفتم که یک کلاه آفتابی همراه خودم دارم و یک سری مشخصات دیگه از لباسام. ایشون هم یک سری اطلاعات از پوشش خودش داد . حالا منم اطرافم رو نگاه کردم دیدم همه وایستادن با یک کلاه آفتابی همرنگ کلاه من 😐😂 گفتم عمرا من رو این بین پیدا کنه 🤦‍♂️😂😂

خلاصه به هر طریقی که شد همدیگه رو پیدا کردیم و رفتیم داخل پارک.

دیگه شروع کردیم به گفت و گو . اول هم موضوع وبلاگ‌هایی که بهشون علاقه داشتیم رو گفتیم و بعد رفتیم سراغ رشته‌هایی که می‌خونیم و دانشگاه‌ها و اینکه درسامون چجوری هست و چقدر افتضاح هستن اساتید ( وقتی دو تا دانشجو دم امتحان با هم صحبت می‌کنن به روایت تصویر:)‌ و این موارد و اطلاعاتمون از همدیگه کامل‌تر شد.

بعد هم رفتیم سراغ فوتبال . خب امیرحسین طرفدار چلسی و استقلال بود. من هم طرفدار بارسا و استقلال. ایران که هیچی ولی خارج طرفدارای چلسی از تیم بارسا متنفرن :)))))) قضیه‌اش هم فکر کنم برمی‌گرده به سال ۲۰۰۸ که فکر کنم یکی از بازیکنای بارسا اخراج نشد و باید می‌شد (خودم اطلاعاتم از ۲۰۱۰ به بعد اوکی هست قبلش: eror 404) قضیه پیش‌بینی خودم از قهرمانی چلسی رو گفتم و تعجب کرد ولی خب من تغییر سرمربی رو پیش‌بینی نکرده بودم و صرفا از خود بازیکنای تیم چلسی گفتم قهرمان می‌شه و در این مورد فکر کنم شانس آوردم 😅 البته قرعه‌ی آسون هم بی‌تأثیر نبود.

بحث فوتبال تموم شد. رفتیم سراغ سایر ورزش‌ها. اینکه به چه ورزش‌هایی علاقه داریم. خودم، پینگ پنگ رو در حد خیلی معمولی علاقه و یاد دارم فوتبال هم هست ولی خب بازیم اصلا خوب نیست و خیلی هم سریع خسته می‌شم ( وزن است دیگر:)))‌ ) و ایشون هم ماشالا در همه زمینه‌ها یک کلاسی چیزی رفته بوده و کلا در این زمینه من داشتم محو می‌شدم :)))) 

دیگه اینکه از سوتی‌های مجازی و استادا گفتیم و مواردی که بود و بیشتر از این هم وارد بحثش نمی‌شم :)) 

و از علاقه‌ی خودش به گل و گیاه گفت و چرا به این سمت هم کشیده شده. اول هم به گل علاقه نداشته و با دیدن سینمایی «لئون حرفه‌ای» و اون گیاهی که همراه شخصیت اصلی بود به گل علاقه پیدا کرد. البته اگه اشتباه نکنم یک بخشی از علاقه‌اش به گل از اونجا شروع شد.

فکر کنم کل گفت و گومون حدود ۹۰ دقیقه طول کشیده باشه ولی احساس می‌کردم این ۹۰ دقیقه خیلی خیلی بیشتر از این حرفا باشه و راستش رو بخواین خیلی هم خوش گذشت. البته یک چیزی اینکه من تقریبا با آدم بزرگتر از خودم خیلی راحت نیستم و حس موذب بودن بهم دست می‌ده اما جلوی امیرحسین خیلی راحت‌ بودم و این از اخلاق خوب خودشه :) 

یک نکته جالب دیگه  در رابطه با امیرحسین هم این بود که نوشته‌های من رو یادش بود و برام خیلی ارزش داشت و این یعنی اینکه برای نوشته‌ی کسایی که دنبال می‌کنه ارزش قائل هست و یک بلاگر واقعی هم همینه :)

 

چیز دیگه‌ای یادم نمیاد و فکر کنم همه موارد رو گفتم . این قرار بلاگری همون اواخر خرداد ماه بود و من حدودا یک ماه در نوشتن این رویداد تأخیر کردم و دلیلش هم امتحان‌های وحشتناک و سنگین و خستگی بعد از اون بود و حال بدی که این چند روز داشتم ( و تا حدودی دارم) همه و همه با هم دلایلی بودن که نتونستم بنویسم و واقعا هم از امیرحسین معذرت می‌خوام که انقدر دیر نوشتم و نه اینکه این دیدار برام ارزش نداشته نه . چون می‌خواستم با حال خوبی بنویسم و الان هم بهترم :)

و این دیدار برام ثابت کرد که یکی از مهم‌ترین چالش ها در دیدارهای بلاگری همون دیدن همدیگه و پیدا کردن هست :)

 

 

و اینکه هنوز هم از ماه‌های قبل پست برای نوشتن دارم و ممنون از اینکه برای پست قبل دلجویی کردین 🙏🙂

حالم الان خیلی بهتره و حال بقیه هم خیلی بهتره 

:)

وبلاگ برتر ؟

امیر + ۱۴۰۰/۴/۲۲، ۱۰:۵۱

سال قبل یک چالش/پویش/بازی وبلاگی و یا هر چیز دیگه‌ای که بود در همین محیط بیان اجرا شد که در اون داخل یک وبلاگ (لینک) اومدیم و وبلاگ‌های رو به هر موضوعی دسته‌بندی کردیم و از آخر هم وبلاگی که بیشترین رأی رو آورد شد بهترین وبلاگ و ... و البته یک لیست بلندی از بلاگرها هم تهیه کردیم که در این لینک می‌تونید ببینید.

تا همین ماه قبل می‌خواستم این پویش رو دوباره برگزار کنم و با پرس و جو و دریافت پیشنهادات مختلف از بلاگرهای محترم به اصلاح و برگزاری هر چه بهتر اون بپردازم اما این بین یک سری اتفاقات افتاد که به نظرم بهتره که کلا این پویش (از این به بعد اون رویداد رو «پویش» می‌گم) حداقل به این شکل برگزار نکرد.

اول یک سوال می خوام ازتون بپرسم و صادقانه جواب بدین ، چند نفر از این لیست استفاده کردن؟ (لینک) اگه تعداد زیادی بوده خب قطعا مفید بوده ولی اگه کسی استفاده نکرده یا خیلی کم بوده ، یعنی اینکه فایده‌ای نداشته .

 

۱- ساختار نادرست : خب قبل از اینکه اون پویش راه بیفته حدود ۴ ماه قبل از راه‌اندازی بهش فکر می‌کردم و برای هر مشکلش سعی در اصلاحش بودم. اما اینکه بخوایم مبنای برتری یک وبلاگ رو فقط بر اساس رأی در نظر بگیریم ، به نظرم کار درستی نبود. البته سعی کردیم معیار رأی دادن رو توضیح بدیم ولی اکثر بلاگرها دوستان و نزدیکان خودشون رو پیشنهاد دادن :))) و همین موضوع مورد انتقاد یک عده از دوستان هم قرار گرفت. به نظرم کلا اینکه بخوایم رأی رو معیار خوبی یک وبلاگ قرار بدیم کار درستی نیست ...

البته هدف ایجاد این پویش هم تهیه‌ی یک لیستی از بلاگرا بود که کسی بخواد تازه با بیان آشنا بشه بتونه به این لیست دسترسی داشته باشه و بر اساس موضوعی که دوست داره وبلاگ‌های مورد نظرش رو انتخاب کنه ولی این کار می‌تونست خیلی سبک‌تر هم انجام بشه. هر چند که یک عده‌ای فکر می‌کردن من و یا ما برای خودنمایی و تبلیغ بیشتر همچین کاری می‌کردیم که وقتی اون متن‌ها رو می‌خوندم نمی‌دونستم دیگه چی بگم ...

(همینجا بگم که کلی حرف از سال قبل دارم بزنم که ولی خب به همین‌ها بسنده می‌کنم)

 

۲- کمبود وقت و انگیزه و ... : این ممکنه یک بهونه‌ی خوبی باشه. ولی خب منم حوصله‌ی سال قبل رو ندارم :) یک بخشیش تقصیر کرونا و آموزش مجازی هست و یک بخش دیگه هم تقصیر خودم که کم می‌رم بیرون و بعد از امتحانات مجازی هم کلا نای انجام هیچ کاری رو ندارم و اون ذوق و شوق رو ندارم و این عدم شوق می‌تونه در این پویش تأثیر منفی بذاره!‌ البته که این عدم شوق با یک مسافرت چند روزه حل می‌شه ولی خب باز هم کروناست و ... :)

برای وقت هم خب اهداف شخصی خودم هست که باید بهشون برسم و تلاش بکنم ...

 

۳- مشکلات جسمی : من همینطوریش هم دوست دارم از گوشی و لپ‌تاپ و کلا مجازی فاصله داشته باشم چون واقعا خسته شدم ولی خب بعضی اوقات مجبورم استفاده بکنم که همین حین هم یک سری به وب می‌زنم. اضافه وزن و یا چاقی یکی از دلایل مشکلات جسمی من هست و یکی دیگه هم دوبین شدن چشمام هست که باید حتما به یک چشم پزشک مراجعه کنم فکر کنم چشمام آستیگمات شده 🤦‍♂️ و همین می‌تونه باعث بشه که کمتر به لپ‌تاپ و اینها نگاه بکنم و از هفته‌ی قبل هم میزان استفاده‌ام از لپ‌تاپ خیلی خیلی کاهش پیدا کرده ...

 

۴- بیان! : سال قبل تیم بیان نبود و یک پست همینجوری گذاشته بودن ولی دقیقا همون موقع اعلام نتایج رأی گیری یک پست از سوی مدیریت بیان منشتر شد و کلی وعده و وعید داده شد :))))) و البته که خیلی هم خوشحال شدیم که بالاخره برگشتن به کار و حتی بیان باکس هم درست شد ولی خب باز هم الان فعالیتشون کم شده ولی دیگه هستن. یکی دیگه از اهداف ما هم برگشتن بیان بود که برگشت :)

 

۵- این مورد رو بیخیال می‌شم . شر می‌شه :))))))

 

۶- مشکلات وبلاگ‌های برتر :‌ خودم اینطوری حس می‌کنم که وبلاگ‌هایی که برتر شدن مورد حمله‌ی یکسری افراد بوووووق قرار گرفتن چون یکی از اون وبلاگ‌ها هم کلا وبش رو حذف کرده و این برام عجیب بود و خب من نمی‌خواستم این اتفاق بیفته ...

 

۷-سخت بودن فرایند رأی دادن :‌ برای کسی که از گوشی استفاده می‌کنه واقعا رأی دادن سخته و منم قبول دارم خصوصا اینکه لینک رو باید کپی می‌کردیم و ...البته که این مورد رو راحت‌تر کردیم اما برای یک عده‌ای سخته و درکشون می‌کنم :))))

 

 

شاید این‌ها بهانه باشن شاید هم نه ولی الان اون رمق سال قبل رو هم ندارم و اینکه هنوز از دو ماه قبل می‌خواستم یک پست رو بنویسم که ننوشتم . چند تا پست مهم دیگه هم هستن که ننوشتم و اینها هنوز موندن...

یک نکته دیگه هم بگم که این رو هم می‌دونم که اون رأی گیری پر از اشکال بود و انتقاد های به نسبت تندی هم ازش شده بود ولی بهتر نبود عوض اینکه بیایم به یک قضیه انتقاد تند بکنیم ، بیایم پیشنهاد برای اصلاح اون سیستم رأی گیری بدیم؟ :)

ولی پلنی که برای تبلیغات چیدیم واقعا عالی بود و جواب داد . یعنی من هر یک ساعت بروز شده‌های بیان رو نگاه می‌کردم ، پست تبلیغ رأی گیری رو می‌دیدم و علی رغم اشکالاتی هم که بود ۹۸ نفر بلاگر در رأی گیری شرکت کردن که تا به الان من همچین میزان مشارکتی در رأی گیری رو ندیده بودم البته انتظارم حدود ۱۵۰ نفر بود :))))

این سوال رو اول پرسیدم الان هم می‌پرسم دوباره و لطفا صادقانه جواب بدین :

چند نفر از این لیست استفاده کردن؟ (لینک) اگه تعداد زیادی بوده خب قطعا مفید بوده ولی اگه کسی استفاده نکرده یا خیلی کم بوده ، یعنی اینکه فایده‌ای نداشته .

 

و اما جواب خودم ، من بعد اون رأی گیری حدود ۷ تا وبلاگ رو دنبال کردم و الان هم اکثرشون هستن و یک عده‌شون رفتن ...

 

با این حال اگه ایده‌ی چالشی به ذهنم رسید حتما حتما در همین محیط بیان می‌ذارم !

اولین دیدار وبلاگی

امیر + ۱۴۰۰/۳/۱۳، ۱۷:۴۸

نمی‌دونم اینجا چند نفر با آقای .alireza.z.i آشنایی دارن. یک بلاگر بوده و اسم وبلاگش هم «عدم» بوده. گفتم «بوده» یعنی اینکه الان دیگه وبلاگی نداره. هیچ ایده‌ای برای معرفی نداشتم. حتی عکس از وبلاگش و خودش هم ایده‌ای نداشت. امیدوارم بشناسیدش :)

از آشنایی و دوستی‌مون بگم که تقریبا شهریورماه سال قبل با هم آشنا شدیم و خودم چند تا سوال داشتم و پرسیدم و ایشون هم جواب می‌داد و همینطوری کم کم گفت و گو شکل گرفت و تبدیل به یک دوستی شد. بعد از اون هم وبلاگش رو در خفا :) نیست و نابود کرد و چند ماهی ازش خبری نبود تا اینکه داخل وبلاگ یکی از بلاگرها به طور اتفاقی کامنتش رو دیدم و از اون طریق تونستم یک راه ارتباطی باهاش برقرار کنم. البته این بین هم لازمه از یکی دیگه از بلاگرها هم تشکر کنم که اسباب ارتباط ما رو فراهم کرد «علیرضا»  (کلا علیرضا داخل بیان زیاد داریم :/ چهار تا فقط خودم می‌شناسم!)

خلاصه وسیله‌ی ارتباطی‌مون از طریق اینستاگرام بود. من هم که به لطف اکانت فیکی که داشتم تونستم با ایشون ارتباط برقرار کنم. (البته این فرایند یک مقدار طول کشید فکر کنم .چون فیک بودم 😅)

یک روز قرار گذاشتیم بریم پارک ملت (بزرگترین پارک مشهد) ، جلوی یک ایستگاه مترو ، ساعت ۹ صبح. خودم فکر کنم ساعت ۹:۰۲ رسیدم اونجا. علیرضا داخل پیام‌ها گفته بود روی یکی از صندلی‌ها نشسته. راستش رو بخواین اولین تصوری که از علیرضا داشتم این بود که مثلا یک کتاب دستش باشه و کتاب بخونه و دنبال یک پسر بودم که روی صندلی نشسته و داره کتاب می‌خونه . کسی پیدا نشد. همون موقع گوشی رو دیدم که یک نوتیف اومد با محتوایِ:

-کجایی؟

سریع جواب دادم که جلوی ایستگاه هستم. دوباره اطراف رو دیدم ، احتمالا باید دنبال یک پسری باش که گوشی دستش هست. سمت راستم رو نگاه کردم سه تا پسر بودن که گوشی دستشون بود اما کنار هم بودن و داشتن با همدیگه برای امتحان تقلب می‌کردن :))). سمت چپ رو نگاه کردم. اولین صندلی یک پسری بود که گوشی دستش ندیدم. می‌خواستم برم بپرسم که آیا علیرضا هست یا نه ، خیلی مردد بودم گفتم اگه ضایع بشم چی؟ :) 

همون موقع دو نفر آقای نسبتا مسن نشسته بودن روی صندلی و از من کمک خواستن که درِ بطری آب رو براشون باز کنم. در بطری خیس بود و هر چی تلاش کردم باز نشد :| همون حین همون پسری که بهش شک داشتم رفت داخل زیرگذر و با چشمم حواسم بهش بود. از اون دو تا آقا عذرخواهی کردم. سریع به علیرضا پیام دادم و یکم از مشخصات لباسش بهش گفتم.

گفتش که همون هست و الان هم رفت زیرگذر. سریع اومدم پایین. بهش پیام دادم و اون شخص هم بهم یک نگاه کرد و دستم رو بردم بالا و یکم تکون دادم (به نشانه سلام، معمولا من برای افراد و سلام کردن این کار رو می‌کنم) علیرضا هم دستش رو برد بالا و فهمیدم که خودشه. با مشت به هم دست دادیم.

ماسکمون رو دادیم پایین که همدیگه رو کامل دیده باشیم :)) البته من یک کلاه آفتابی داشتم و موهام رو چون کامل زده بودم دیگه کلاهم رو نبردم بالا :) رفتیم به سمت پارک. خیلی حرف زیادی رد و بدل نشد. حداقل از سمت خودم. اول هم بهش گفتم که با اون عکسی که داشتی و پیش فرض خودم فرق داشتی و تا حدودی تعجب کرد و برام جالب بود که هیچ زمینه‌‌ی خاصی از من نداشت فقط گفتش که بر اساس نوشته‌هام فکر می‌کرد که یک عینک آفتابی داشته باشم که خب نداشتم :)

قبل از اینکه همدیگه رو ببینیم به علیرضا هشدار دادم که من خیلی خیلی کم حرف می‌زنم و بیشتر به عنوان کسی هستم که گوش می‌ده و خب از این لحاظ هم بنده رو تصدیق کرد. یادم نمیاد اونجا چی بهش گفتم ولی الان که دارم فکر می‌کنم واقعا فکر می‌کردم که اهل شوخی و اینا نباشه و خیلی جدی باشه که خب اینطوری هم نبود. نه اینکه خیلی شوخ‌طبع باشه ولی در کل آدم باهاش احساس راحتی می‌کنه همین که حرف می‌زد واقعا جای شکر داشت. چون من خیلی اهل حرف زدن نیستم و یکی باید این کار رو انجام می‌داد که خداروشکر علیرضا این کار رو به نحو احسن انجام داد :)

 

از خیلی چیزها صحبت کردیم. اول که یک بار رشته‌مون رو گفتیم و کارهای دبیرستان و رشته‌ای که بودیم و چه مدرسه‌ای و حتی آدرسش :))) و البته دانشگاه الانمون و البته یکسری بحث‌های دیگه. اینکه کدوم وبلاگ‌ها رو بیشتر دنبال می‌کنیم و می‌خونیمشون و اکثر وبلاگ‌هایی که من می‌خوندم رو خود علیرضا هم می‌خوند (یا می‌خونه). مورد دیگه هم اینکه از جو بیان صحبت کردیم و اینکه چجوری هست (دیگه خودتون می‌دونین منظورم چیه. اگرم نه که می‌تونین بروز شده‌های بیان رو یک نگاه بندازین و متوجه منظورم بشین) . در کل صحبت‌هامون از بیان و وبلاگ‌ها بود و رشته‌ی کاری و این موارد.یک قسمت هم نشسته بودیم و داشتیم صحبت می‌کردیم که پشتمون چمن بود و چند نفر از پارک‌بان‌ها با ماشین چمن‌زنی‌شون اومده بودن و داشتن چمن‌های اون قسمت رو کوتاه می‌کردن. اصلا تموم نمی‌شد و کلی سر و صدا بود. چند دقیقه سکوت کردیم که کار پارک‌بان‌ها تموم بشه که تموم نشد مجبور شدیم بریم یک قسمت دیگه 🤦‍♂️😂

یک نکته‌ی دیگه هم از علیرضا خوشم اومد و می‌دونستم که این شکلی خواهد بود این بود که وقتی من صحبت می‌کنم و کلا وقتی با هم بودیم از گوشی همراهش خیلی کم استفاده می‌کرد (مگه اینکه برای نیازش) و این خیلی برام ارزش داشت 🙂

کل ملاقاتمون فکر کنم ۱ ساعت و ۴۵ دقیقه بود و به نظرم کم بود. در این مدت هم چیزی نخوردیم حالا با توجه به مسائل کرونا . یک نکته‌ی دیگه هم اینکه علیرضا به فاجعه بودن مشهدشناسیم‌ پی برد :))))

 

راستش رو بخواین اولین دیدار وبلاگی برای من خیلی هیجان انگیز بود. کلا دوست داشتم این مدل ملاقات کردن رو . البته نمی‌دونم نظر علیرضا در این رابطه چی هست. با این حال برای من خیلی خوب بود. اینکه یک نفر داخل مجازی می‌شناختیش و بعدش بیای ببینیش واقعا برام جذابه و اصلا خیلی با مجازی فرق داره .

چیز دیگه‌ای از ملاقاتمون با هم دیگه یادم نمیاد . فقط این متن رو هم نوشتم با اجازه از شخص شخیص علیرضا بود وگرنه این رو هم نمی‌نوشتم و احتمالا این متن رو هم خود علیرضا بخونه.

 

نظر شما چیه؟ آیا با دیدار بلاگری موافق هستین ؟ :)

راستش رو بخواین خیلی دوست دارم با خیلی‌ها آشنا بشم و صحبت کنم به صورت حضوری و واقعی اما شرایط جوری هست که نمی‌شه متأسفانه با این حال اگه فردی حاضر بود می‌تونیم یک روزی همدیگه رو داخل همین پارک یا جای دیگه ببینیم (به شرط آشنا بودن اون مکان چون من مشهد شناسیم ضعیفه :) )

چند عدد روزانه‌نویسی :)

امیر + ۱۳۹۹/۱۲/۱۴، ۲۱:۱۰

سلام 

چند روزی بود که می‌خواستم بیام و بنویسم ولی نمی‌دونستم که بیام و از چی بنویسم . با اینکه اطرافم پر از اتفاقات عجیب و غریب بوده و بعضا هم خوشحال کننده اما دست و دلم به نوشتن نمی‌ره که نمی‌ره به هر حال اومدم که بنویسم چون خیلی وقت بود که ننوشته بودم. 

 

۱- بالاخره تونستم گواهینامه رو از چنگ افسران پلید به دست بیارم و خب به نظرم آخرالزمان شده بود تازه همین یکی آخری هم آخرش یک سوتی دادم که می‌تونست بابتش ردم کنه ولی یک نگاه به قیافه‌ی مظلومم انداخت و فهمید ماجرا چیه دیگه دلش سوخت و گذاشت کارم رو ادامه بدم و تمام. البته این سوتی آخر ترتیب در خاموش کردن ماشین بود که ترمز و دنده رو جا به جا انجام دادم و اگه رد می‌کرد اوج بی انصافی بود. دو تا اشتباه دیگه هم داشتم که باز هم از پارک دوبل بود که فاصله از کنار و جلو گویا مناسب نبود. والا هر جور دیدم فاصله از جلو و کنار خیلی هم عالی بود نمی‌دونم شاید ۱ سانت و یا ۲ سانت کم و یا زیاد بود :|

بالاخره از شر تمام اون نوبت گیری‌ها خلاص شدم از شر اون خانومه هم خلاص شدم که باید بهش می‌گفتم سه بار حرفش رو تکرار کنه که بفهمم چی می‌گه :|

 

+نتیجه گیری اخلاقی : پارک دوبل خانوم‌ها رو مسخره نکنیم واقعا کار سختیه!

 

 

۲- جدیدا یکسری سایت ها پیدا کردم که کتاب های مربوط به یادگیری زبان دارن. مثل زبان انگلیسی و خب تخفیف‌هاشون هم قابل توجه هست. نمی‌دونم این تخفیف ها تا کِی هست شاید هم مادام العمر باشه ولی به نظرم خیلی جالبه و گفتم اینجا هم معرفی کنم با توجه به اینکه کتاب‌ها یک مقدار گرون‌تر شده.

کلیک کنید

البته سایت زیاد هست ولی خب این سایت خوب بوده می‌تونین با یک سرچ راحت سایت‌های دیگه‌ رو هم پیدا کنین.

 

 

۳- باورم نمیشه انقدز سریع یک سال گذشت. الان که می‌رم پست‌های سال قبل رو می‌خونم اونجا در رابطه با خسته شدن در این ایام قرنطینه رو می‌خونم و می‌خندم بهشون و می‌گم اون موقع فقط برای دو هفته خسته شده بودم ولی الان که یک سال گذشته و تقریبا قرنطینه هستم و اون خستگی روحی رو ندارم. فکر کنم جامعه گریز شدم 🤦‍♂️

 

 

۴- فیلم «قصر شیرین» رو نشستم نگاه کردم. دلیلش هم این بود که دوستم می‌گفت بازی بازیگراش عالی بوده و خب واقعا هم بازیشون خوب بوده. راستش رو بخواین خیلی به حال بازیگرهای کودک غبطه می‌خورم چون اونا در اون سن تونستن در عرصه‌ی بازیگری خودی نشون بدن ولی منی که یک روزی آرزوی بازیگر شدن رو داشتم فعلا هیچ جایی حتی دوره ندیدم. البته می‌دونین دوستندارم آدم معروفی باشم چون اونجوری زندگی واقعا سخت هست و زیر نظر خیلی از عموم جامعه قرار می‌گیره و از اون جهت واقعا دوست ندارم. از طرف دیگه دنیای بازیگری واقعا دنیای کثیفی هست که می‌تونم مثبت‌ترینش رو بگم کشیدن سیگار هست که واقعا خودم رو تصور می‌کنم جای بازیگری که داخل فیلم سیگار می‌کشه فورا از حرفه‌ی بازیگری کنار می‌کشم

 

۵- از کلاسا بگم؟  فعلا خوبه خداروشکر. مثل ترم قبل نبود که همه یک دفعگی بخوان هجوم بیارن و کیلو کیلو تکلیف بدن. اساتید هم خداروشکر آدمای خوبی هستن. هر کدومشون یک مدلی هستن. چندتاشون رو هم از همین فاصله‌ی مجازی عاشقشون شدم (کمتر کسی به این درجه عرفانی نازل می‌شه برام)

 

۶- چه فعالیت‌ها کم شده :)

سال قبل یادمه همین روزا هر دو سه روز یک بار هر کسی یک چالش جدید می‌ذاشت و همه شرکت می‌کردن 😐😂

شما را چه شده است؟ چرا کم کار شده‌اید ؟لازمه کلیپ‌های سهیل سنگرزاده رو بیارم اینجا گوش بدین و امید به زندگیتون صد بشه؟ :))))

اولین جمع‌بندی از جواب دادن به کامنت‌ها (شما جزء کدام دسته هستید؟)

امیر + ۱۳۹۹/۱۱/۲۸، ۲۱:۳۷

تقریبا اول این ماه یعنی بهمن ماه یک پست نظرسنجی گذاشته شد (لینک) و طی اون یک سوال پرسیده شد که آیا به همه‌ی کامنت‌ها پاسخ می‌دیم یا خیر.

 

اول هم بگم که خیلی ممنون شرکت کردین :)

کامنت‌ها رو خوندم و اگه بخوایم یک نگاه کلی به کامنت‌ها بندازیم متوجه می‌شیم که در کل چهار دسته کامنت داریم.

 

۱-دسته‌ی اول :‌کامنت‌های تکراری

وقتی یک پست ادبی می‌ذارین و یا اینکه یک جوک و یا لطیفه رو داخل کانال می‌ذارین و موارد دیگه‌ شبیه اینها که موجب ابراز واکنش بقیه می‌شه (می‌تونه خوشحالی و یا ناراحتی باشه) و با ارسال کامنت‌هایی مثلِ :‌ چقدر زیبا نوشتی

منتهی می‌شه. فرض کنین ۱۵ تا کامنت دریافت کردین و از این ۱۵ تا کامنت ۱۰ تاش نوشته شده :

-چقدر خوب نوشتی! آفرین :)

و کامنت‌های مشابه‌ این و یا

- وای 😂😂😂😂

خب واکنشِ شما چیه؟

اگه بخوایم به عنوان یک نفر بدبین به این قضیه نگاه کنیم، می‌گیم که بعید بدونیم که این افرادی که اینطوری کامنت دادن اصلا پست رو خونده باشن و صرفا برای اینکه یک چیزی گفته باشن و بگن که متن رو خوندن، این مدلی کامنت می‌ذارن.

 

۲-کامنت‌های اسپم و یا بی‌محتوا 

داخل بیان پر از وبلاگ‌های تبلیغاتی هست و یک سری افراد دیگه مثل eric jones هم چند وقت یکبار دلشون برامون تنگ می‌شه و گهگداری کامنت‌ می‌ذارن و ابراز دلتنگی می‌کنن :)

یک عده دیگه هستن که کامنتشون پر از عبارات نامناسب هست مثل:

-بوقِ بوق بوق شده‌ی بوقی بووووووووووووووووووق

منظورم توهین در کامنت‌ها بود

 

۳-کامنت‌های خوب

کامنت‌هایی هستن که تکراری نیستن و همچنین در اونها توهینی دیده نمی‌شه و صاحب اون کامنت فردی بوده که داخلِ اون کامنت با کلی ذوق و شوق جواب داده و به فکرِ جوابش هم هست :)

در کل کامنت‌های خوبی هستن. این کامنت می‌تونه داخلش سوالی مرتبط با پست باشه

اصلاح پست و هر چیز دیگه‌ای که داخلش فکر شده باشه. البته می‌تونه حتی شوخی هم باشه.

 

 

یک دسته‌ی دیگه هم هست از طرف کسی که اصلا دوست نداریم اسمش رو بشنویم که به نظرم همون اول با یک «بلاک» درست می‌شه و لازم نیست جزء دسته‌بندی‌ها قرار بگیره.

 

خب می‌خوام بدونم واکنشتون نسبت به کامنت‌ها چیه؟

 

دلایل جواب ندادن به کامنت‌ها:

چند تا دلیل داره که اینجا لیست می‌کنم.

 

۱- کامنت‌های دسته‌ی اول

 

۲-کامنت‌های دسته‌ی دوم

 

۳-بنا به ادعای خود افراد زمان ندارن که جواب بدن.

 

۴-نیازی نمی‌بینن که به کامنت موجود جواب بدن.(یا اینکه جواب خاصی ندارن که بدن)

 

کامنت‌های دسته‌ی اول

کامنت‌های دسته‌ی اول همونایی هستن که «خیلی عالی بود» داخلشون هست و می‌بینی چندتا همین مدلی کامنت دریافت می‌کنی. اینکه یک عده از جواب دادن به کامنت‌های تکراری خسته می‌شن نکته‌ی مهمی هست اما به هر حال به نظر شخص خودم باز هم به احترام اینکه وقت گذاشته و متن رو خونده، اون کامنت شایسته‌ی این هست که با عبارتی مثل « :) » و یا «خیلی ممنون از نظرتتون» و همینطور « 🙏🌹» همه‌ی اینها می‌تونه جواب مناسبی باشه.

آقا اجازه؟ اگه فقط الکی کامنت داده باشه چی؟

این بدترین حالت ممکن برای یک کامنت دهنده هست دیگه درسته؟ خیله خب آقا قبول داری که برای همین کامنت دادن حداقل ۱۰ ثانیه از روزش رو تلف کرده؟ اصلا این رو قبول نداشته باش. اینطوری فرض کنیم که زمان اصلا برای اونی که کامنت می‌ده مهم نیست. خانوم قبول داری که بابت اون کامنت دادن یک بخش کوچیکی از اینترنتش مصرف شده؟ این رو که دیگه باید قبول داشته باشی :) پس به خاطر همین موضوع به نظرم طرف مقابل سزاوار هست که کامنتش جواب داده بشه. راستش رو بخواین اگر من همچین مدلی کامنت بدم  و طرف جواب نده ناراحت می‌شم.

اگر مخالفتی در این زمینه دارین بفرمایین :)

 

کامنت‌های دسته‌ی دوم:

اینا رو کلا جواب ندید چون کلا اهمیتی ندارن و فکر نکنم کسی باهام در این زمینه مخالف باشه.

در هر حال اگر کسی مخالفتی داره می‌تونه اعلام کنه :)

 

دسته‌ی سوم، زمان کافی وجود ندارم که به کامنت‌ها پاسخ بدم.

به نظرم برای این افراد که اگه دوست ندارن جواب کامنت رو بدن بهتره کلا کامنت‌ها رو ببندن. چون زمان کافی برای خوندن کامنت‌ها ندارن که بخوان جواب هم بدن (البته اگه انقدر براشون عنصر زمان مهمه :) )

اما یک عده‌ی دیگه هستن که واقعا بحث زمان براشون مهمه و شرایطشون قابل درکه. مثلا طرف آزمون داره و نمی‌تونه به کامنت‌ها جواب بده در اینصورت حتما حتما شرایطشون برای فردی که کامنت می‌ده هم قابل درکه :)

نظر شما چیه؟

 

دسته‌ی چهارم، نیازی نمی‌بینن که به کامنت جواب بدن.

یکسری از کامنت‌ها بیشتر از روی تعارف رد و بدل می‌شه و بالاخره باید یکجایی این مکالمه قطع بشه و هر جایی که دوست داشتین می تونین این وسط دیگه جواب ندین. در رابطه با خودم، سعی می‌کنم طرفی باشم که آخرین نفر باشه که جواب بده و طرف مقابل جواب نده :)

یک سری دیگه کامنت‌های دسته‌ی سوم هستن که از روی ذوق و شوق ارسال می‌شه ولی جواب داده نمی‌شن که به نظر خودم باعث خشم و عصبانیت کامنت دهنده می‌شه و حق هم دارن و بهترین کار هم اینه که دیگه طرف رو دنبال نکنی و یا اینکه دنبال کنی و دیگه کامنت ندی

دلیل جواب ندادن هم هر چیزی می‌تونه باشه نمی‌دونم، مثلا طرف خودش رو خیلی بالا می‌بینه و فکر می‌کنه شاخه که اصلا به کامنت نگاه نکنه. (مثلا اساتید در قبال پیام‌های دانشجو‌هاشون که سین می‌زنن و جوابی نمی‌دن🤦‍♂️)

نظر شما چیه؟

 

آیا دسته‌ای دیگه داریم؟ ممنون می‌شم مشارکت داشته باشن :)