ترس از قضاوت

امیر + ۱۴۰۱/۷/۵، ۰۰:۰۶

از خونه که میری بیرون، دیگه هیچ جا مثل گذشته نیست. دست و پات می‌لرزه. یک نگاهت به افراد سالخورده است که دارن با حسرت نگاهت می‌کنن. یک نگاه دیگه به جوونایی که از کنارت رد می‌شن و با نگاهشون منتظرن که واکنشی نشون بدی. یک نگاه دیگه خانومایی که حجاب درست و حسابی ندارن و منتظر یک حرکتن که جرقه‌ی دعوا رخ بده و از طرف دیگه خانومای باحجاب که باید بیشتر از قبل باهاشون فاصله داشته باشی که با توجه به اتفاقات اخیر یک وقت فکر نکنن که بهشون آسیب بزنی. از یک طرف دیگه از کنار مأمورا رد می‌شی و جرأت نداری نگاهشون کنی تا بهت مشکوک نشن. لازمه بگم که من بازیگر خوبی هستم اما هیچ وقت نتونستم طبیعی رفتار کنم. دقیقا طوری رفتار می‌کنم که همه بهم شک کنن :))) در حالیکه من یک آدم معمولی هستم با یک پوشش معمولی‌تر و یک ظاهر معمولی‌تر!

تصمیم می‌گیری داخل خونه بمونی. چیزی از اتفاقات روزمره نمی‌نویسی کلمات توی سرت انباشه می‌شن. جمع می‌شن. می‌خوان منفجر بشن. نه از اتفاقات اخیر بلکه از روزمره‌هایی که داخل خونه می‌گذره اما فکر می‌کنی که با نوشتن و انتشار این‌ها انگار که یک آدم بیخیال نسبت به مسائل اجتماعی به حساب میای ... ولی قضیه جایی بدتر می‌شه که با ننوشتن هم ممکنه مورد قضاوت قرار بگیری ... اینکه چرا انقدر ساکت هستی و چرا واکنشی نشون نمی‌دی؟ چرا موضعت رو مشخص نمی‌کنی؟...؟

هم می‌ترسم بنویسم و هم می‌ترسم که ننویسم. بلکه مورد قضاوت قرار نگیرم. چه برزخ عجیبیه :)‌ از اونجایی که به قانون وبلاگم پایبندم که بحث سیاسی رو در وبلاگ و سایر وبلاگ‌ها پیش نکشم هر چند که مورد دوم رو مطمئن نیستم ولی مورد اول رو کامل رعایت کردم؛ اما خب نقشه‌ی نوشتن زیادی رو توی ذهنم دارم که البته طبق معمول وقتی قصد نوشتن داشته باشم، این نقشه‌ها به کل نیست و نابود می‌شن. 

شروع مطالعه‌ی کتاب‌های حیطه‌ی تخصصی و مجلات رشد، رد پیشنهاد تدریس در پایه‌ی اول (دقت کنین پیشنهاد دادن! اجباری در کار نبود) و بدون مدرسه ماندن و روزهای فراوان بیکاری در خانه، پدیدار شدن ایده برای نوشتن کتاب‌ برای معلمان تازه وارد به سبک شیمی مبتکران (نویسنده‌اش کی بود؟ آها بهمن بازرگان)، ایجاد لیست تماشای فیلمایی که توی تابستون تماشا کردم، مثل سال قبل از تابستونم بنویسم، بگم که چطور بود و تصور رویاهای رنگارنگی که توی ذهنم دارم و دنیایی که ساخته‌ی ذهن خودم باشه. می‌خواستم از همه‌ی این‌ها بگم ...

قصد این رو نداشتم وسط حرف بزرگترا بپرم. اما فعلا چیزی نمی‌گم... فکر کنم اینطوری راحت‌تر هستم.

دقیقا من هم سر یکی دو تا پستی که اواخر و همزمان با اتفاقات این روزا گذاشتم به این فکر کردم که اینایی که دارم مینویسم هیچ ربطی به این قضایا ندارن، ممکنه کسایی که میخونن فکر کنن من اصلا کاری به کار هیچی ندارم.

ولی فکر میکنم فعلا به شخصه در حد یه پست و پرداختن بهش، اطلاع و محتوای به درد بخور و مفید ندارم.

فقط خیلی ریز تو پی نوشت یه پست سعی کردم اشاره کنم که بی خیال همه چیز هم نیستم!

۵ مهر ۰۱
پاسخ
اگه مسأله جنبه‌ی عمومی کمتری داشت میشد چیزی نوشت اما این یکی خیلی فرق داره به نظرم

من همون پست‌ها رو هم نمی‌تونم بنویسم
۵ مهر ۰۱

#ترس_از_قضاوت_اتفاقی_نیست

۵ مهر ۰۱
پاسخ
نیازمند توضیح بیشتر :)
۵ مهر ۰۱

چرا ترس؟؟

قضاوت اتفاق بیافته، چه اهمیتی داره وقتی شما میدونی چه کاری درسته چه کاری غلط، و در ادامه کار درستت رو محکم انجام بده

۵ مهر ۰۱
پاسخ
نمی‌دونم چجوری مثال بزنم که متوجه منظورم بشین
مثل این میمونه که داخل یک مراسم عزاداری شما لباس روشن بپوشین در حالیکه بقیه مشکی پوشیدن. یک حالت انگشت نما داره. خیلی به چشم میاد. من از به چشم اومدن و انگشت نما شدن بدم میاد :(
۵ مهر ۰۱

چقدر این پست رو درک می‌کنم و جالب بود برام که دیدم آخرش پست منو لینک کردین :) 

واقعا همینطوره من این روزها در عین اینکه میخوام کلی از چیزای مختلف بنویسم ولی یه ترمز درونی نمیذاره و حس می‌کنم یه جای کارم ایراد داره اگه به موضوع بولد این روزها اشاره‌ای نکنم... حس و حال عجیبیه!

۵ مهر ۰۱
پاسخ
اون موقعی که پستتون رو خوندم با خودم گفتم بالاخره یک نفر اینجا حرف دل من رو هم گفت :)

دقیقا من هم همینطوری هستم و خیلی حس عجیبیه ....
۵ مهر ۰۱

مگه به پوشش پسرا هم گیر میدن؟ 🙄

تیپ اکثر پسرا یکیه دیگه، نیست؟

۵ مهر ۰۱
پاسخ
نه نه منظورم پوشش نیست. به پوشش پسرا گیر نمی‌دن
منظورم این بود که طوری جلوشون راه بری که فکر نکنن قصد اعتراضی چیزی داری که بهت مشکوک بشن ...
۵ مهر ۰۱

@فاطمه

شلوار لی و پیراهن ؟

یا شلوار پارچه ای و یقه اخوندی

مساله این است XDD

۵ مهر ۰۱
پاسخ
من ترکیبی می‌زنم 
شلوار لی که نمی‌تونم بپوشم
پس شلوار پارچه‌ای و پیرهن :دی
۵ مهر ۰۱

دقیقا درک میکنم این پست رو و بدتر از اون اینه که سر همین سکوتت از سمت صمیمی‌ترین دوستت طرد بشی و بهت توهین‌های عجیبی بشه که تا حالا حتی دشمنت هم چنین حرفایی بهت نزده!

ولی خب میدونی چیه؟ اگه بقیه درک نمیکنن آدما با هم تفاوت دارن و قرار نیست همه عین هم باشن دیگه مشکل خودشونه واقعا! کسی که نمیتونه به تفاوت‌ها احترام بذاره واقعا چه اهمیتی داره چه فکری پشتت بکنه یا چه حرفی بزنه؟ حتی اگه عین من صمیمی‌ترین دوستت باشه!

۵ مهر ۰۱
پاسخ
چند جا خوندم که بابت سکوت هم چند نفری به خودشون اجازه دادن تا اون فرد سکوتش رو بشکنه در حالیکه اصلا به اونها ربطی نداره :/ عجیبه 

حرف شما درسته اما خب این مسأله‌ یک مقدار فرق داره. نمی‌تونم بیشتر از این توضیح بدم متأسفانه :(
۵ مهر ۰۱

چه پست خوبی 

ممنون که نوشتین چون انگار از دل من بود :)

۵ مهر ۰۱
پاسخ
متشکرم :)
فکر کنم حرف دل خیلیا بوده و هست :)
۵ مهر ۰۱

من که برای فرار از همه چی برگشتم وبلاگم. بقیه جاها زیاد حرص میخورم و مینویسم فعلاا تصمیم گرفتم ایجا حرفی نزنم هعی

وای دقیقا منم دوستم بهم میگه انقدر ضایع باز یدر میاری که کاریم نونی  بهت شک میکنن *خنده زیاد*

۱۶ مهر ۰۱
پاسخ
من که جایی فعالیتی ندارم تقریبا :)

😂😅
۱۹ مهر ۰۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی