تکلیف من چیست؟

امیر + ۱۴۰۰/۸/۳، ۲۳:۳۵

خط سبز نشان‌دهنده‌ی دیالوگی از گذشته است!


-امیر ...

+چیه؟

-به دخترا اعتماد نکن ...

همین‌طوری داشتم به چهره‌اش نگاه می‌کردم. ادامه داد:

- من با کلی دختر حرف زدم. حرفای عاشقانه . ولی آخر فهمیدم که هیچ‌کدومشون ارزش احترام گذاشتن رو ندارن ... می‌دونی ، نه که آدم های بدی باشن. نه ... منظورم این نیست. منظورم اینه که اگه به دخترا رو بدی ، پررو می‌شن. چه دوست دخترت باشه ، چه زنت . به هیچ کدوم نباید رو بدی. چون بعدش دیگه افسارت می‌افته دستشون و سوارت می‌شن ...

دستی به موهای قهوه‌ایِ روشنش زد. در اون تاریکی شب، صورتش می‌درخشید. با یک یأس خاصی با من حرف می‌زد. 

-الان اصلا حال نمی‌کنم. الان با دو تا دختر هم صحبت می‌کنم. ولی برام مهم نیست که دیگه باهام کات بکنن یا نه. چون می‌رم سراغ دو نفر دیگه. 

از تجربیاتش می‌گفت . اینکه دختری از هم رشته‌هاش اومده بود پی‌وی‌اش و می‌گفت که باهاش آشنا شده و چند ماه هم با همدیگه خوب بودند ولی یک دفعگی دختر مذکور راه رو کج کرد و به مسیر جدایی کشیده شد. 

- درسته من با دو تا دختر دیگه هم اون موقع صحبت می‌کردم. اما این یکی رو واقعا دوست داشتم. این دختر که چند ماه با هم بودیم. الان واقعا حسرتش رو می‌خورم. ولی خب اون هم خیلی نامردی کرد (عبارت بدتری گفت!) . مشخص بود با یکی دیگه هم در ارتباطه. برای همین چند ماه آخر اصلا باهام خوب نبود...

داشتم فکر می‌کردم. الان اگر فرض کنیم که دختر ذکر شده هم با کسی دیگه در ارتباط بوده ، حسین هم همینطوری بوده ... چه معادله‌ی سنگینی شد. چاقو را از جیبش درآورد. با دیدن چاقو شوکه شدم. انگار که به من برق اتصال کرده باشند.

+چرا چاقو داری؟

- خفت‌گیر زیاد شده. باید یک چاقو داشته باشی همراه خودت که بتونی از خودت دفاع کنی.

شاید راست می‌گفت. این را چند نفر دیگر از همکلاسی‌های دبیرستانم هم می‌گفتند. 

+اسپری فلفل نداری؟

-اون رو دخترا استفاده می‌کنن.

باد ملایمی وزید. برگ‌های درختان پارک همگی در حال ریزش بودند. ما هم همچنان داشتیم کنار هم قدم می‌زدیم. به یک مغازه رسیدیم . 

-سیگار می‌خوای؟

با دستم اشاره کردم نه. وقتی که به داخل مغازه رفت. نگاهش می‌کردم.این پسر همان کسی بود که کلاس دهم ، کنارم نشسته بود. تمامی خاطرات آشنایی من با او در ذهنم رد و بدل شد. چطور آن پسر مظلوم ، به همچین کسی تبدیل شده است؟ 

از مغازه آمد بیرون . یک نگاه به ساعتش انداخت. 

- پس اینا کِی می‌رسن؟

قرار بود دو نفر دیگر از دوستانش هم با ماشین بیایند و بروند در قسمتی از شهر گشت و گذار. با کمی پرس و جو فهمیدم که آن دو نفر هم سیگاری بودند...

+ببخشید، شما چطوری تونستین به سوالای زیست انقدر دقیق جواب بدین؟

-سلام . خب من کلی درس خوندم. جاهای مهم رو خط می‌کشیدم و چند بار خوندم تا اینکه یاد بگیرمشون ...

+ می‌تونم کنارتون بشینم؟

با یک لبخند:

-آره بابا بیا کنارم بشین :)

+من امیرم.

-من حسن :)

-رفتی تو خودت.

از گذشته آمدم بیرون. از لحظه‌ی آشنایی و اولین دیالوگ‌هایمان. با یک لبخند جوابش را دادم. آن دو نفر هم با ماشین آمدند. برای یکی‌شان که برایم تا حدودی آشنا بود دست تکان دادم و او هم با دست پاسخم را داد. آنجا کلی به من اصرار و تعارف کردند که با آنها بروم.  نمی‌دانم چرا ولی دوست نداشتم بروم. بودن کنار یک عده‌ انسان سیگاری من را آزار می‌دهد. هر چقدر هم بامرام باشند.  راستش خیلی دوست داشتم با او به بیرون بروم. ولی معلوم نبود که مقصد کجا باشد. از کجا معلوم ؟ کافه ای چیزی ... برای کشیدن قلیون و یا آشنایی با چند دختر ...

راستش را بخواهید واقعا دلم نمی‌آید این رابطه و دوستی را قطع کنم. تا همین دیروز فکر می‌کردم که این دوستی تمام شده است که صدای زنگ گوشی‌ام آمد و شماره‌ی او را دیدم. ای کاش من هم ذره‌ای بی‌معرفت بازی درمی‌آوردم و همان‌جا می‌گفتم که رابطه تمام است ...نمی‌دانم چجوری حرفم را به او بزنم. اینکه من را جلوی جمعی سیگاری نکشاند و ... 

بعد از خداحافظی ، در راه برگشت به خانه ، بار دیگر تمامی عوامل اجرایی و آموزشی دبیرستان را لعنت گفتم که آینده‌ی خیلی از دانش‌آموزان آنجا را برای چند دانش‌آموز دیگر تباه کرد ... 

حسن یکی از همان استعدادهای سوخته‌ای بود که چوب تبعیض و ناعدالتی عوامل مدیریتی و آموزشی مدرسه‌مان را خورده بود. اگر چه که خودش هم مقصر است اما اصل کاری طرفی دیگر است ...


 

حسن آدمی نیست که ناراحت بشه از اینکه بهش بگم فلان کار رو جلوی من انجام نده یا مثلا بهش بگم که فقط دو نفری بریم بیرون مگه اینکه اون یک نفر دیگه هم آشنا باشه ، ولی اینکه چجوری این موضوع رو بیان کنم یکم برام سخته ...

و اینکه من هیچ‌کدوم از دیدگاه‌های حسن نسبت به دخترها - زندگی - آدم‌های اطراف و هر چیز دیگه ، رد و یا قبول نکردم ...

صفا باشه! امشب بیان چه خبره 😂😂

۳ آبان ۰۰
پاسخ
چی شده مگه؟ :)

+وقتی پست آخرت رو در رابطه با دوست‌ها خوندم این موضوع به ذهنم رسید که دیروز من با یکی از دوستام که اینطوری بود داشتم صحبت می‌کردم ... کلا دوست بزرگتر از خودم ندارم :|
۳ آبان ۰۰

شما هم جای برادرم. حیفید به نظرم 

به خودتون رحم کنید :(

تعارف دارید چرا اخه؟

بی معرفتی نیست اسمش! رفتار عاقلانه است! مرز رو مشخص کنید. اگه فلان خط قرمز من روشکوندی انتظار ناشته باش دوست خودم بدونمت. این حرف غیرمنطقیه؟

:(

۳ آبان ۰۰
پاسخ
آره باید بگم ...
۴ آبان ۰۰

همچین دوستی رو عینا داشتم و خب به مرور زمان فاصله گرفتم...

ظاهرا خیلی صیمیمی هستید شاید بهتر باشه بهش بگی با اون جمع نمیتونی بیرون بری.

۳ آبان ۰۰
پاسخ
شاید می‌شه گفت نزدیک ترین دوستم در کلاس. 
ولی باید این رو بگم بهش دیگه ...

هنوز با دوستت در ارتباطی؟
۴ آبان ۰۰

کاش زودتر از اینها فاصله رو شروع میکردی، فعلا از همینکه باهاش بیرون نمیری شروع کن تا بعد...

در حد احوال پرسی مجازی تلگرامی:)

البته دوست من سیگاری و اهل اون روابط نبود ولی خب دیدم از نظر اخلاقی داره ازم فاصله میگیره من هم این فاصله رو به رفاقت کشوندم:")

۴ آبان ۰۰
پاسخ
یعنی باهاش بیرون نرم دیگه؟ 
۴ آبان ۰۰

نه دیگه امیر

تاثیر رفاقت تدریجی هست، چیزی که خودم به عینه تجربه کردم و خیلی آسیب دیدم

اگه فکر میکنی ممکنه خدانکرده تاثیر بگیری خب قطعا باید فاصله بگیری، میتونی بیرون رفتن‌هاتون رو کمتر و کمتر کنی و همینطور فاصله بگیری تا جایی که احساس کنی کافیه، لزوما نباید قطع رابطه کرد، خدارو چه دیدی شاید این پسر دوباره احیاء شد، اگه میتونی کمکش کن یا حداقل براش دعا کن...

۴ آبان ۰۰
پاسخ
فکر کنم دو نفره برم بیرون باهاش خوبه. ولی خب می‌تونه بدتر هم بشه

آدم لجبازی هست حرف من قطعا تأثیری نداره براش :(
۴ آبان ۰۰

کلا وقتی پای دوستی وسط باشه قطع رابطه به این راحتیا نیست . البته نظر من اینه تو مورد شما نیازی هم به قطع رابطه نیست فقط به یکم "کنترل رابطه" نیازه . حد و مرزی باید مشخص کنید حالا چه واضح به دوستتون بگید من فلان چیز رو دوست ندارم یا غیر مستقیم و خب وظیفه ی دوستتون هم اینه که درک کنه شمارو .

فکر کردن به اطرافیانمون و اینکه ما در قبال یه سری از آدمایی که دوستشون داریم مسئول هستیم باعث میشه بهتر بتونیم بر این رودروایسی ها غلبه کنیم حداقل برای من که اینجور بوده .

حتی اگه بعد از مشخص کردن حد و مرز ، ازتون ناراحت شدند باز تقصیر شما نیست . به هر حال هرچی دیر تر این حد و مرز ها رو مشخص کنیم سخت تر میشه تا جایی که دیگه کار از کار میگذره و اون لحظه پیشمونی پر رنگ تر از هرچیزی میشه .

نمیدونم من اینطور فکر میکنم :)

۴ آبان ۰۰
پاسخ
شاید هم اینطوری خوب باشه ... ولی هر چی کمتر ارتباط داشته باشم بهتره فکر کنم ... 
ولی اینکه بهش این حرف ها رو بزنم هم از یک طرف خوبه. یا رابطه رو خودش قطع می‌کنه و یا هم اینکه می‌پذیره و رعایت می‌کنه ...
۴ آبان ۰۰

فقط اونجایی که دوستتون گفت اگه این دو نفرم باهام کات کنن می‌رم سراغ دو نفر دیگه :)))) دو تا دو تا باید باشه حتما؟ :))

۴ آبان ۰۰
پاسخ
آره اصلا کارش برام قابل درک نبود ...
۴ آبان ۰۰

پس تو هم حسن داری در زندگی‌ت :)

تو متن اشاره نکردی که دقیقاً چرا و چطور استعدادهای حسن سوخت؟ آیا تقصیر مدرسه نظام آموزشی بود یا خودش کم‌کاری کرد؟

۴ آبان ۰۰
پاسخ
اسمش البته حسن نیست ، ولی همچین آدمی آره :))

داستان خسرو رو یادته؟ ادبیات دهم ، روان‌خوانی‌های اول کتاب هم بود. 
دوست من هم همینطوری بود. اول اینکه کتاب رو یک دور خونده بود و تونسته بود به سوالات کامل جواب بده و عین خط کتاب ، درس زیست ... توی دبیرستان دوره‌ی اول هم نفر اول مدرسه بوده اینطور که متوجه شده بودم .
ادبیاتش هم عالی بود ، همیشه ۱۰۰ درصد می‌زد آزمونا رو و اینکه کلی انشاهای قشنگی می‌نوشت :) 
کشتی‌گیر هم بود و در استان هم مقام خوبی کسب کرده بود ...
۴ آبان ۰۰

دوست من هم اسمش حسن نیست در حقیقت 😂

 

خسرو...

چرا این انشانویس‌ها همه‌اش بدبخت میشن؟ :(

۴ آبان ۰۰
پاسخ
آره یادمه پستت رو :)
عجب ! 🤦‍♂️😂😂

نمی‌دونم ...
۴ آبان ۰۰

راستش همینکه عنوانتونو دیدم تو دلم گفتم دیگه از تکلیف پرسیدن گذشته، شما دارید خودتون تکلیف دهنده میشید...

ولی خب، برای خود پست نظری ندارم. چون خودم هنوز تکلیف گیرنده ام.

۵ آبان ۰۰
پاسخ
ببخشید این سوال رو می‌پرسم ولی 
من چه تکلیفی دادم؟‌ 🤔
یعنی شما توی همچین موقعیتی قرار بگیرین نمی‌تونین تصمیم بگیرین؟
۵ آبان ۰۰

نه نه منظورم این نبود! 

قبل اینکه پست رو باز کنم جمله "تکلیف من چیست" رو دیدم، سریع این تکلیف منو یاد تکلیف مدرسه انداخت :)) و فکر کردم استعاره جالبی بود... چون شما قراره معلم بشید و خودتون تکلیف باید بدید به یه کسانی... فکرم به پست بی ربط بود D:"  منظورم از تکلیف گیرنده بودن این بود که خودم هنوز دانش آموزم...

 

چون قرار نگرفتم... نمیدونم واقعا. ولی احتمالا تصمیم گرفتن برام خیلی سخت باشه.

ببخشید کامنتِ خیلی گنگی شد...(:"

۶ آبان ۰۰
پاسخ
آها 😂😂
اون کلمه‌ی «عنوان» کامنت قبل رو نخوندم فکر کردم خود پست رو می‌گین. ببخشید .

بله خیلی سخته . ولی راه‌حل‌ها رو گفتن کاربرها و می‌تونین استفاده کنین :)

نه من اشتباه خوندم :)
۷ آبان ۰۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">