کارورزی - ۳

امیر + ۱۴۰۰/۸/۶، ۰۰:۰۰

امروز صبح رفتم مدرسه برای پرسیدن چند تا سوال. البته که می‌تونستم با زنگ زدن هم این کار رو انجام بدم. اما همون اطراف یک کار دیگه هم داشتم که باید انجام می‌دادم و اون کار هم خرید کتاب بود.

خلاصه رفتم مدرسه و در دفتر مدیریت نشستم. معاونین آموزشی ، پرورشی و اجرایی که دو آقا و یک خانوم بودن ، به همراه سرایدار مدرسه در این اتاق حضور داشتیم. مدیر مدرسه نبود. با خودم گفتم شاید دیرتر میاد به مدرسه ، چند دقیقه صبر کردم و سکوت خیلی سنگینی داخل اتاق بود.من هم به زمین خیره شده بودم و دست به هیچ کاری نزدم (منظورم گوشی و ... هست) اولیای دانش‌آموزان وارد مدرسه شدن و مشکلاتشون رو با عوامل اجرایی مدرسه در میون گذاشتن و بعد اینکه رفتن ، صحبت بین عوامل مدرسه شروع شد و رفتن سراغ خاطرات اولین سال‌های خدمتشون و من چقدر این بحث‌ها رو دوست دارم :))) کلا این مدل خاطرات رو دوست دارم و کلمه به کلمه رو شنیدم و با یک لبخند که پشت ماسک قایم شده بود شوقم رو (حداقل) برای خودم نشون می‌دادم :) 

فکر کنم حدود یک ساعت داخل اون اتاق نشسته بودم و انگار که یک ربع گذشته باشه ، بحث گرمی شکل گرفت و منی که با خانومه هم سلام نکردم (اون هم بهم نگاه نکرد :| ) هم بعضی جاها هم‌صحبت شدم.  بحث و صحبت‌ها و تبادل خاطرات که تموم شد چند لحظه صبر کردم که اون شور و حرارت بحث بخوابه که یکی از معاونین گفت که مدیر مدرسه امروز نمیاد :)))))) و منی که باید سوالاتم رو از مدیر مدرسه می‌پرسیدم. این بین هم بگم که رابطه‌ام با مدیر مدرسه هم از حالت رسمی به حالتی صمیمی‌تر تبدیل شد. چاره چی بود؟ مجبور شدم از یکی از معاونین مدرسه سوالاتم رو بپرسم. طبیعتا از خانومه نپرسیدم و یکی از اون آقایون که بیشتر باهاش صحبت کردم رو انتخاب کردم برای پرسش سوالات. 

همه جواب‌ها رو یادداشت کردم و سریع رفتم بیرون از مدرسه . (این بین هم یک سوتی دادم! فامیل معاون‌ها رو جا به جا گفتم :)  ) 

این هم از خاطره کارورزی امروز که البته خیلی کوتاه بود. 

اجازه اینکه هر روز به گروه کلاسی سر بزنم رو هم گرفتم و مشکلی بابت اینکه هر روز به کلاس‌ها سر بزنم ندارم :) 

انتظار داشتم از من به عنوان یار کمکی در روز دوشنبه استفاده بکنن (ورزش - ورزش - هنر - انشا) ولی معلم اختصاصی برای درس‌ها استفاده شد مثل معلم ورزش و هنر و احتمالا انشا. شاید انشا رو دادن به من 🤔 ولی بعید بدونم. بهتره خودشون بیان و بهم درخواست بدن .

 

پ.ن: قرار شد که شماره معلمی که سر کلاسش می‌رم رو به دست بیارم . از استادم نحوه‌ی انجام این کار رو پرسیدم و استادم هم که با مدیر مدرسه آشنایی خاصی داره گفت که از مدیر شماره رو بگیرم. در تلگرام به مدیر مدرسه پیام دادم که شماره معلم رو برام بفرسته و سین زده ولی جواب نداده :)) الان من چی به استادم بگم :))) می‌ترسم بین این دو تا باز دعوایی شکل بگیره 🤦‍♂️

پ.ن: اگه بگم عاشق اون جو داخل اتاق نشدم دروغ گفتم ، خیلی شیرین بود برام. .اینکه بشینم خاطرات اونها رو گوش بدم و ازشون درس بگیرم (اصولا با خاطره‌ و خصوصا قدیمی‌ترها رابطه‌ی خوبی ندارم)

پ.ن: از صحبت‌ها مشخص بود که این افراد همگی یک و یا دو سال از خدمتشون باقی مونده . ای کاش این افراد بیشتر می‌موندن. واقعا دوستشون داشتم . ای کاش می‌شد تا ابد همون مدرسه بمونم . البته این ناحیه ، به قول یکی از آشنایان ، ناحیه‌ی پیرپاتال‌ها هست و همگی در شرف بازنشستگی هستن و به زودی نیروی زیادی رو باید بگیرن. شاید بتونم شانسم رو برای انتقالی به این ناحیه امتحان کنم. باید رضایت ناحیه‌ی مبدأ و مقصد رو کسب کنم. مقصد که قطعا راضی هست ولی مبدأ ... فکر نکنم. 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">