چی شد که نویسنده نشدم ...

امیر + ۱۴۰۰/۸/۲۰، ۱۸:۳۶

قبل از مدرسه یک سری حروف خاص رو یاد داشتم. همون حروف رو با همدیگه ترکیب می کردم و یک کلمه‌ی کج و کوله می‌نوشتم ... به همه نشون می‌دادم و بقیه هم با یک لبخند (طبیعی و یا مصنوعی) بهم پاسخ می‌دادن ...

یک زمان‌هایی هم بود که نقاشی می‌کشیدم و برای داداشم کلمات رو می‌گفتم و اون هم برام پایینِ اون نقاشی کلماتی که می‌گفتم رو می‌نوشت و این هم یک بخشی از داستان نویسی بود.

رفتم مدرسه. کلاس اول که تموم شد، یک مجموعه‌ی خیلی کوتاه داستان از داستان من و داداشم نوشتم و همه‌اش هم اینجوری تموم می‌شد که داداشم مریض شد و می‌بردیمش دکتر و دکتر هم ده تا آمپول بهش می‌زد و داداشم می‌ترسید و منم مسخره‌اش می‌کردم :)))))) توی دنیای واقعی نمی‌تونستم عقده‌گشایی کنم ولی توی داستان چرا. چون داداشم همیشه من رو مسخره می‌کرد توی دنیای واقعی و از آمپول هم نمی‌ترسید.(بزرگتر بود) حالا بماند که اون مجموعه داستان کوتاه خیلی خیلی غلط املایی و نگارشی داشت با این حال به همه نشون می‌دادم که بخونن و اونها هم می‌خندیدن...

کلاس سوم که تموم شد یک مجموعه داستان بلندتر نوشتم. از یک خانواده ۵ + ۱ نفره. که پدر و مادر و برادر و یک خواهر به علاوه یک داماد بود که اونجا به عنوان اول شخص خطابش می‌کردم «داماد دیوانه» :))))  یک مجموعه طنز بود که بعدها این مجموعه رو می‌خوندم با یک چهره‌ی پوکرفیس هر داستان رو تموم می‌کردم و می‌گفتم «چه قدر بی‌مزه بودم من :/ » 

نویسندگی نیاز به مطالعه‌ی خیلی زیادی داره و سه سال گذشت. این بین سال‌های طلایی رو از دست دادم. کلی کتاب باید مطالعه می‌کردم که بتونم دست به قلم خوبی داشته باشم، ولی نکردم! با اینکه بابام خیلی بهم اصرار داشت که این کار رو بکنم ولی نکردم. نمی‌دونم چرا؟! ولی نکردم. کلاس هفتم بودم که یک دبیر انشا داشتیم. وقتی اولین انشام رو در کلاس خوندم ، خیلی ازم تعریف کرد و تا آخر اون سال هم ازم خیلی حمایت می‌کرد. هر موقع که انشا رو براش می‌خوندم با یک چهره‌ی مشتاق به خوانده‌هام گوش می‌داد. البته خودم معتقد بودم که «نوع خوانشِ» متن من باعث می‌شد که بقیه مشتاقانه گوش کنن. خود متن خالی از هر گونه آرایه و زیبایی ادبی بود. کلاس هفتم تموم شد یک رمان نوشتم. رمان نه! بهش رمان نمی‌تونم بگم ، یک داستان بود. داستان ۳۰ ۴۰ صفحه‌ای دفتر. داستان یک خانواده در روستایی در کانادا هست که به خاطر یک سری از مشکلات جنگی که بود ، اعضاش در جنگ کشته می‌شن و یک دختر بچه زنده می‌مونه و در آخر هم با غم از دست دادن عزیزانش کنار میاد. این رو به معلم کلاس هفتمم نشون دادم و بهم گفت که این داستان رو بومی سازی کنم و بکشونم سمت ایران (جدا از اینکه داستان چقدر ضعیف می‌تونست باشه و چیزی نگفت). یکم فکر کردم بهترین منطقه برای این کار می‌شد همون شمال و قضیه میرزا کوچک خان جنگ‌هایی که اونجا شکل گرفت و داستان رو دوباره داخل ایران و با اسم‌های ایرانی نوشتم. 

کلاس هشتم و نهم و دهم هم گذشت. هیچ‌کدوم از معلم‌ها اون تأثیرگذاری لازم رو نداشتن. ذوق و شوق من هم در این بین خاموش شد. خصوصا وقتی از یک آقای اهل فن شنیدم که «هر روز باید بخونی و بنویسی» من یک راه هزار ساله رو ، روبه‌روی خودم تصور کردم و کلا هم پشیمون شدم. کلاس یازدهم دو یا سه تا انشا خوندم. این بار متفاوت! نه تنها خبری از آرایه و زیبایی ادبی نبود ، بلکه متن‌ رو محاوره‌ای نوشته بودم و متن رو با احساس می‌خوندم. البته توسط همکلاسی‌هام مسخره می‌شدم اما آخرش همیشه تشویق می‌شدم. بار اول هم متهم به کپی برداری از روی آثار بزرگان شدم ولی بارهای بعدی داخل خود مدرسه متن رو نوشتم که بقیه ببینن که کپی برداری نبوده. 

انشاها رو می‌خوندم و خود معلم انشا هم خوشش می‌اومد و داخل بقیه کلاس‌ها از من تعریف می‌کرد :| حتی کار به جایی کشیده شده بود که یک نفر دیگه از معلم‌ها در کلاس پایه‌ی پایین‌تر بود (پایه‌ی دهم) و از من تعریف می‌کرد و می‌گفت:« اشکال نظام آموزشی ما این جاست که این آقا «فامیل من» داره رشته‌ی تجربی می‌خونه.در حالیکه باید رشته‌ی انسانی می‌بود.» !!!!!!!من که این جملات رو از بقیه می‌شنیدم برگام می‌ریخت :))))) چون واقعا متنم چیز خاصی نداشت. شاید فقط همون نوعِ خوانشِ متنم خوب باشه که با یک صدای دورگه‌ تأثیرش می‌رفت.

این آقای اهل فن هر چند سال یک بار همدیگه رو می‌بینیم و از من می‌پرسه که چیکار کردم و هر بار هم با یک رویی از خجالت بهش می‌گم که نتونستم کاری بکنم و اون هم می‌گه ادامه بده و تو می‌تونی.

برای من نوشتن یک متن ادبی سخته. اصلا نمی‌تونم اینطوری بنویسم. ولی متن محاوره‌ای رو در قالب یک داستان قرار بدم و بخونم . شاید جالب باشه. ولی ایده می‌خواد و هر ایده هم نیاز به چندین و چند ماه تفکر هست که پردازش بشه و ایرادات مختلفش گرفته بشه. نمی‌دونم چند نفر پست «الو»* رو خوندن ولی برای اون داستانِ متوسط، شیش ماه فکر کردم و الان هم هر موقع می‌شینم و می‌خونم واقعا لذت می‌برم.

 

در کل این داستان من بود ... نویسندگی با من عین دو خط موازی می‌مونه که به همدیگه اتصالی ندارن.

کنار این هم عدم همکاری خانواده و این جمله‌ی مضخرف که «نویسندگی پولی نداره» هم دلایل دیگه بود که نرفتم سمت این کار.

 

* برای دیدن پست «الو» قسمت موضوعات - داستان رفته و دوست داشتین بخونین. دوست نداشتم لینکش کنم چون خیلی جاها لینکش کردم :)))

 

+اون دو تا مجموعه داستان +‌داستان رو گم کردم و پیدا نمی‌کنم. خیلی دوست داشتم عکسشون رو بفرستم تا ببینین 

الان یادم میاد کلاس دهم هم به تشویق یکی از بلاگرها یک داستان نوشتم. ۱۰۰ صفحه ورد می‌شد :)

اون هم برام جذاب بود ولی الان ندارمش...

۲۰ آبان ۰۰

الان مثلاً کی نویسنده شده که تو میگی «چی شد که نویسنده نشدم»؟ :////// :)

۲۰ آبان ۰۰
پاسخ
کلی گفتم ...

من همون پیش زمینه‌هاش رو هم ندارم در حالیکه بقیه دارن.
می‌دونم با مطالعه می‌شه از همین الان هم به سطج بالا رسید +نوشتن. ولی نمی‌تونم :)
۲۲ آبان ۰۰

یادمه چندین سال پیش که دوران دبیرستان بودم شروع کردم یه داستان جنایی نوشتن.

نصفه نیمه ولش کردم ولی خب تو مدرسه انشا خوبی داشتم و به قولی سر کلاس هم به راحتی مینشستم چندین صفحه مینوشتم و همیشه هم اولین نفری بودم که معلم میگفت بیا پای تخته و انشا بخون.

تو وبلاگم (که چندی پیش زدم همه ی نوشته هاش رو پاک کردم) یه مینی داستان نوشته بودم که اونم پاک شد.

بعضیا گفتن خوبه و ادامه بده ولی خب حوصله میخواد.

متاسفانه در ایران به نویسندگی به عنوان شغل نگاه می کنن که به نظر من نباید اینطوری باشه.

۲۱ آبان ۰۰
پاسخ
جنایی نوشتن خیلی سخته . باید تک به تک جزئیات رو بنویسین ... واقعا عالی بوده کارتون :)

درک می‌کنم. خیلی خیلی حوصله می‌خواد. خصوصا اینکه داخل وبلاگ بذاری...

چی بگم... برای من که یک تفریح بوده همیشه ... حداقل برای خالی کردن خودم ...

+از اونجایی که نمی‌شه کامنت فرستاد، همین‌جا براتون آرزوی موفقیت می‌کنم :)
۲۲ آبان ۰۰

من هم از این کارا خیلی کردم.من انسانی بودم.اما خب کنکور و بعدش هم شرایط سخت دانشگاهم نمیگذاره بهش خیلی رسیدگی کنم اما خب از اون فضا دور هم نبودم.

۲۲ آبان ۰۰
پاسخ
به نظرم همه‌مون به نوشتن نیاز داریم. حالا چه برای تفریح و یا خالی کردن خودمون ...

من وقتش رو دارم ولی اون حوصله و میلش رو نه ...
۲۲ آبان ۰۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">