ماه رمضان - قسمت اول
میخوام از یک سری اتفاقات عجیب ماه رمضان امسال بگم.
شبهای قدر بود که یک پست موقت با عنوان «از اعصاب خوردیهای شبهای قدر» منتشر کردم.
جریان از این قرار بود که طی سه شب که مراسم برگزار میشه ، ما داخل خونهی خودمون این مراسم رو برگزار میکردیم و نحوهی برگزاری هم اینطوری بود که هر کدوم از آقایون باید یک بخشی از دعا جوشن کبیر رو بخونه و کلا تلویزیون هم تعطیل.
من با دعا خوندن مشکلی ندارم ولی اینکه تلویزیون داره دعا رو پخش میکنه برای چی ما باید بیایم این دعا رو بخونیم؟ مورد بعدی اینکه ما واقعا دعا خونهای خوبی نبودیم. سومین مورد هم مهمون داشتیم. منظور از مهمون برادرم بود همراه با خانومش. نگاه کنین، وقتی یک خانوم «به عبارت دیگه نامحرم» میاد وارد خونهی ما میشه، خب قطعا یک سری محدودیت هایی برای منِ پسر به وجود میاد که پوششم رو جوری تعیین کنم که احترام برای ایشون هم حفظ بشه.حالا شما فرض کنین این دو نفر هر سه شب میومدن خونهی ما و منم خیلی از دستشون کفری شده بودم .دیگه خونهی ما اومدن هم یک حدی داره. مورد آخر هم تنها بودن هست. من هیچ وقت دوست ندارم پیش مامان و بابام راز و نیاز کنم دعا کنم و حتی قرآن بخونم : ) یک بخشیش دلیل داره که بعدا میگم. کلا برای راز و نیاز با خدا من تنها نبودم اون سه شب.
بگذریم. به هر طریقی بود مراسم شروع شد. بابام شروع کرد به خوندن . نمیخوام قصد برتری خودم رو اینجا مطرح کنم. ولی تنها یک متن همراه با یک صوت خوب رو میتونم تحمل کنم. چیزی که نه بابام و نه داداشم در اون مهارت نداشتن . یک ریتم و لحن یکسان و بدون اهنگ و هماهنگی و گاهی اوقات بی نظم. حالا بماند که اون وسط چندین و چند کلمه غلط خوندن 🤦♂️. از یک طرف دیگه با یک خانواده دیگه هم تماس تصویری برقرار کردیم تا اونها هم در مراسم ما باشن. از اون افراد یک دونه آقا بود فقط و خوند . ریتم و لحن خوبی داشت ولی متأسفانه باید صداش رو روی 2x میذاشتی که بعد ۵ دقیقه تازه یک فراز تموم بشه . بعدش نوبت من شد. منم که گفتم دوست ندارم دعا و قرآن بخونم. اون هم جلوی مامان و بابام. در جمع من واقعا مشکلی ندارم . داخل کلاس خوندم . قصد فخر فروشی ندارم ولی خوب میخونم. عالی نه! خوب. مثل عبدالباسط نیستم ولی میتونم به صورت ترتیل ، خوب بخونم ،یعنی یکسری حداقلها رو رعایت میکنم. در رابطه با دعا هم همینطوری. از چندتا دعاخون در همین شبهای قدر که سالهای قبل پخش میشد گوش میدادم الهام میگرفتم و اگه سبک علی فانی رو هم اضافه کنم ، میتونم بگم در این قسمت هم در حد خودم خوبم. باز هم میگم عالی نه! فقط خوب : )
حضرت پدر یک طوری به من گفت «بخون» منم مجبور شدم بخونم دیگه. حالا بماند که اون وسط یکی هم ازم فیلم گرفت و ... حدود ۲۵ تا فراز میخوندم. در واقع همیشه قسمت آخر دعای جوشن کبیر با من بود. برای بار اولم بود که خودم میخوندم ( همینجا هم بگم که اون سه چهار تا فراز آخر رو به زور و زحمت فقط تموم کردم . خیلی سخت بود . صدام اصلا درنمیومد : ) )
مراسم که تموم شد. مامانم میگفت چقدر خوب خوندی و فلان. بابام هم تمجید از اینکه چقدر عالی خوندی و من اینطوری بودم : 😐
و از فرداش دیگه این دعا خوندن من مخابره شد در میان همه اقوام و آشنایان و دقیقا برای همین مورد دوست ندارم کنار مامان و بابام کاری رو انجام بدم. چون سریع مخابره میشه. سرعتش از اخبار 20 و 30 هم بیشتره !
راستش از اینکه مورد تحسین واقع میشدم خیلی ناراحت میشدم. اینکه بعد ۲۰ سال مامان و بابات بیان و از چیزی که زودتر انتظارش رو داشتی تعریف کنن ، من رو بیشتر عصبی میکرد. فقط کافیه من داخل خونه چیزی برای خودم بخونم اون وقت انواع اشیاء مختلف سمتم پرت میشه. چون همه اعصابشون خورد میشه : ) خب شما دقیقا همون آدم ها هستین دیگه ...
این اتفاق من رو بیشتر عصبی میکنه چون به خاطر صِدام همیشه مسخره میشدم و همینها تأثیر میذاشت. فقط یک بار یکی از دبیرامون از صِدام تعریف کرد و بس وگرنه داخل خونه هم کسی از صِدام خوشش نمیاد : )
+قسمت دوم هم هست که مربوط به قسمت دیگهای از ماه رمضانه و ارتباطی با این بخش نداره.