ترس از قضاوت
از خونه که میری بیرون، دیگه هیچ جا مثل گذشته نیست. دست و پات میلرزه. یک نگاهت به افراد سالخورده است که دارن با حسرت نگاهت میکنن. یک نگاه دیگه به جوونایی که از کنارت رد میشن و با نگاهشون منتظرن که واکنشی نشون بدی. یک نگاه دیگه خانومایی که حجاب درست و حسابی ندارن و منتظر یک حرکتن که جرقهی دعوا رخ بده و از طرف دیگه خانومای باحجاب که باید بیشتر از قبل باهاشون فاصله داشته باشی که با توجه به اتفاقات اخیر یک وقت فکر نکنن که بهشون آسیب بزنی. از یک طرف دیگه از کنار مأمورا رد میشی و جرأت نداری نگاهشون کنی تا بهت مشکوک نشن. لازمه بگم که من بازیگر خوبی هستم اما هیچ وقت نتونستم طبیعی رفتار کنم. دقیقا طوری رفتار میکنم که همه بهم شک کنن :))) در حالیکه من یک آدم معمولی هستم با یک پوشش معمولیتر و یک ظاهر معمولیتر!
تصمیم میگیری داخل خونه بمونی. چیزی از اتفاقات روزمره نمینویسی کلمات توی سرت انباشه میشن. جمع میشن. میخوان منفجر بشن. نه از اتفاقات اخیر بلکه از روزمرههایی که داخل خونه میگذره اما فکر میکنی که با نوشتن و انتشار اینها انگار که یک آدم بیخیال نسبت به مسائل اجتماعی به حساب میای ... ولی قضیه جایی بدتر میشه که با ننوشتن هم ممکنه مورد قضاوت قرار بگیری ... اینکه چرا انقدر ساکت هستی و چرا واکنشی نشون نمیدی؟ چرا موضعت رو مشخص نمیکنی؟...؟
هم میترسم بنویسم و هم میترسم که ننویسم. بلکه مورد قضاوت قرار نگیرم. چه برزخ عجیبیه :) از اونجایی که به قانون وبلاگم پایبندم که بحث سیاسی رو در وبلاگ و سایر وبلاگها پیش نکشم هر چند که مورد دوم رو مطمئن نیستم ولی مورد اول رو کامل رعایت کردم؛ اما خب نقشهی نوشتن زیادی رو توی ذهنم دارم که البته طبق معمول وقتی قصد نوشتن داشته باشم، این نقشهها به کل نیست و نابود میشن.
شروع مطالعهی کتابهای حیطهی تخصصی و مجلات رشد، رد پیشنهاد تدریس در پایهی اول (دقت کنین پیشنهاد دادن! اجباری در کار نبود) و بدون مدرسه ماندن و روزهای فراوان بیکاری در خانه، پدیدار شدن ایده برای نوشتن کتاب برای معلمان تازه وارد به سبک شیمی مبتکران (نویسندهاش کی بود؟ آها بهمن بازرگان)، ایجاد لیست تماشای فیلمایی که توی تابستون تماشا کردم، مثل سال قبل از تابستونم بنویسم، بگم که چطور بود و تصور رویاهای رنگارنگی که توی ذهنم دارم و دنیایی که ساختهی ذهن خودم باشه. میخواستم از همهی اینها بگم ...
قصد این رو نداشتم وسط حرف بزرگترا بپرم. اما فعلا چیزی نمیگم... فکر کنم اینطوری راحتتر هستم.
دقیقا من هم سر یکی دو تا پستی که اواخر و همزمان با اتفاقات این روزا گذاشتم به این فکر کردم که اینایی که دارم مینویسم هیچ ربطی به این قضایا ندارن، ممکنه کسایی که میخونن فکر کنن من اصلا کاری به کار هیچی ندارم.
ولی فکر میکنم فعلا به شخصه در حد یه پست و پرداختن بهش، اطلاع و محتوای به درد بخور و مفید ندارم.
فقط خیلی ریز تو پی نوشت یه پست سعی کردم اشاره کنم که بی خیال همه چیز هم نیستم!