۱- تقریبا میشه گفت که مدرسهها تموم شده و روزهای پایانیش رو داریم میگذرونیم(مقطع ابتدایی). این روزها اکثر کادر مدرسه خسته هستن و دانشآموزا هم یک حالت خسته برای آزادسازی انرژی بیشتر هستن و جنب و جوش بیشتری هم دارن :) خلاصه که خیلی شر و شرارتشون زیاد شده.
الان دیگه اکثر دانشآموزای مدرسه من رو میشناسن نه به عنوان یک معلم ولی من رو «آقا» خطاب میکنن. منم که فامیل خیلیهاشون رو نمیشناسم فقط جوابشون رو میدم :)
۲-دو هفتهی قبل بود که یک امتحانی از دانشآموزا گرفتم. درس اجتماعی از اول تا آخر و جواب برخی از دانشآموزان رو میتونید ببینید:
البته اونی که نوشته بود «تعطیلی» براش درست گرفتم :)
هیچی دیگه ناامید شدم :))) در طی زمان امتحان هم تقریبا از ۴۵ دقیقه، شاید ۳۰ دقیقه داشتم جواب دانشآموزا رو میدادم. خیلی کار سختی بود. اکثرا سوالاشون هم خیلی عجیب و غریب بود.
۳- امروز صبح موقع امتحان داشتم برگهها رو منگنه میکردم یکی از دانشآموزا ازم پرسید معنی «مشفق» چی میشه؟ منم که نمیدونستم که سوال امتحانش هست بهش جواب رو گفتم 🤦♂️😂 اونم یک لبخند زد. بلافاصله یاد خودم افتادم که دقیقا همین کار رو با یکی از دبیرامون کرده بودم و تونستم ازش جواب یک سوال رو به دست بیارم 😂 خلاصه اینکه یک لبخند زدم برگشتم و به خودم گفتم اینا همه کارما هست. اون روزایی که به دبیرا میخندیدی و مسخرهشون میکردی باید به فکر این روزها هم میافتادی 😂
۴- قبلا از یک آقایی در مدرسه تعریف میکردم که خیلی باهام گرم میگیره. این آقا معلم کلاس چهارم هست. تیپ و چهرهی ساده و معمولی داره (البته امروز یک شباهت خاصی به مدز میکلسون در فیلم شکار داشت و برام عجیب بود :/ ) امروز صبح موقعی که همدیگه رو دیدیم، دستش رو دراز کرد که دست بده، منم دست دادم و دست دیگهاش رو هم گذاشت کنار دستم که دو دستی دستم رو بگیره و دستش هم جوری بود که پایینتر از دست من باشه (توی زبان بدن به این کار میگن صمیمیت و دوستی بیش از حد) و خب با روی خندان و خوشحال باهام صحبت میکرد. ماسک هم نداشت و میتونستم کامل صورتش رو ببینم. خلاصه اینکه دوباره از رشتهی معلمی تعریف میکرد و از خوبیهاش و خوشیهاش و اینکه به حرف بقیه گوش ندم و ... ( بقیه کادر مدرسه از معلمی بد میگن 🤦♂️😂) خلاصه اینکه خیلی دوستش دارم و حیف که فکر کنم بازنشسته هست و نمیشه سال دیگه ببینمش. مشخص بود که بچهها رو خیلی دوست داره. تنها معلمی هم بود که همراه با بچهها عکس دسته جمعی گرفت 😥
ای کاش میشد با این معلم ارتباط بیشتری داشته باشم. ای کاش سر کلاسش میرفتم که ببینم کلاسش چجوریه و من خیلی حسرت میخورم. ای کاش میرفتم :( و خب نمیدونم میشه باهاش ارتباط برقرار کرد یا خیر ...
تنها کسی که از معلمی خوب میگفت و انرژی زیادی داشت. زنگهای تفریح، موقع صف. توی حیاط مدرسه بود و با شاگردهاش صحبت میکرد. فکر کنم یک معلم نمونه هست. حداقل برای ارزش قائل شدن برای دانشآموزا.
۵- من یک روزی رفتم پارک نزدیک خونه و تیپ و پوشش اسپورت و ورزشی داشتم. همینطوری داشتم قدم میزدم که متوجه شدم یک نفر داره من رو با صدای بلند ، خطاب میکنه:«آقای امیر پلاس، آقای امیرپلاس» جهت صدا رو تشخیص دادم و متوجه شدم که یکی از بچههای مدرسه داره من رو صدا میزنه. احساس کردم لختم 🤦♂️😂. من رو با نیم آستین و شلوار ورزشی ندیدن که دیدن. حالا این که هیچی. بقیه هم داشتن من رو نگاه میکردن. هیچی دیگه از خجالت داشتم آب میشدم. به دانشآموزه با دست اشاره میکردم آرومتر من رو صدا بزنه و فهمیدم . باز صداش رو بلندتر میکرد 🤦♂️😂
یکی هم بود بهم گفت که شانست بگیره این معلما و مدیر مدرسه تو رو با این پوشش نبینن که آبروریزی خواهد بود :)))
۶- چرا هر کی رو دنبال میکنم بعد یک مدت کوتاه از بیان میره و یا نمینویسه؟ 😶 من بچهی خوبیم نکنین این کار رو. میخوره توی ذوقم 😥