صرفا جهت اینکه نوشته بشه ... (نه خوشحال کننده هست و نه ناراحت کننده)

امیر + ۱۴۰۱/۶/۲۲، ۲۳:۳۲

ذهنم پر از حرفه. نه خیلی ناراحت کننده و نه خیلی خوشحال کننده.

 

امروز رفتم مدرسه‌ای که قرار بود برم و کنسل شد. مواردی که گرفته بودم رو به مدیر مدرسه پس دادم.

اجازه بدین یک مقدار از حسم در رابطه با مدیر مدرسه بگم. کل مکالمات من با مدیر مدرسه در حد ۲ الی ۳ ساعت بیشتر نبود. اما طرز صحبت کردن، نوع پوشش و سادگی، صمیمیت و قاطعیتی که در کارش داشت. نمی‌دونم چی باعث شد که انقدر برام شخصیت جالب و دوست داشتنی باشه. نمی‌دونم حتی چجوری توصیفش کنم. یک شخصیت عجیبی داشت و همین باعث می‌شد که برای کارم انگیزه داشته باشم. 

من مدیرای زیادی رو دیدم. از هر جنسیت و سنی ولی این آقا یک شخصیت دیگه بود طوری که واقعا دلم می‌خواست باهاش همکاری کنم و به عنوان یک کسی که بالا دستم هست کنارش باشم و حتی اگه جایی نیاز به کمک داشت بهش کمک کنم. از اون شخصیت‌هایی بود که به دل آدم می‌نشست. شاید نه برای همه. ولی من چرا ... حتی از پوشه‌ی کاری معلمان با سابقه‌ی داخل مدرسه هم بهم داد.۱

زمانی هم که متوجه شدم مدیر مدرسه سال آخر خدمتش هست و قرار نیست به کارش ادامه بده خیلی ناراحت شدم. خیلی خیلی زیاد. با یک خنده‌ی تلخ هم بهش گفتم که «من با هر کسی که صمیمی می‌شم سال آخر خدمتش هست.»

وقتی هم که با مامان و بابام در این رابطه با کلی ذوق و شوق صحبت می‌کردم خیلی سرد و بی احساس برخورد می‌کنن :/ نمی‌دونم شاید من این وسط مشکل دارم :./

 

.

 

آدم وقتی توی بطن کاری قرار بگیره، خیلی چیزا رو به دست میاره. من با ۴ روز سابقه‌ی تدریس (:دی) تجربه‌های خیلی ارزشمندی رو به دست آوردم. ای کاش زودتر میومدم حق‌التدریس کار می‌کردم :( . و اینکه متوجه شدم چقدر درس‌های دانشگاه سطحی و بدون فایده هستن. باید خودمون بریم دنبال کسب علم و تجربه. ای کاش این کار رو از همون ترم اول می‌کردن. واقعا از همه چی بهتره :)

 

.

 

امروز به طرز باورنکردنی‌ای دومین استاد خوب دانشگاهم رو دیدم. تا به الان سه تا استاد رو داخل دانشگاه دیدم که برام به معنای واقعی الگو هستن و درسشون رو با تمام شوق و علاقه گوش می‌کردم و تکالیف رو داوطلبانه انجام می‌دادم و در کلاس هم حضور سراسر فعالی داشتم(هر چند که مجازی بود)‌ و ایشون هم یکی از اون اساتید بود. حالا ایشون رو توی معاونت آموزش ابتدایی اداره همین ناحیه‌ای که کنسل شد دیدم :)‌ عجب برخوردی و چقدر لذت بردم :)‌ خودم رو بهش معرفی کردم. اون هم من رو با کمی تأخیر شناخت و خوشبختانه پس زمینه‌ی مثبتی از من در ذهنش داشت و این برای من خیلی خوب بود. چه قدر استاد خوش فکر و خلاقی بود و چقدر آدم پیگیری بود واقعا برای این پُستی که در آموزش و پرورش داره خوشحالم :) امیدوارم به پیشرفتش ادامه بده.

 

آدم چهره‌ی استادای دوست داشتنی‌اش رو می‌بینه و اینکه به جایی در زندگی رسیدن، به زندگی امیدوار می‌شه :)

 


۱ پوشه‌ی کار معلمین، اطلاعات محرمانه‌ی برخی از دانش‌آموزان نوشته می‌شه و فقط خود معلم اون کلاس و مدیر مدرسه از این قضیه باخبر هستن.

من و کلاس جدید (قسمت آخر!)

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۹، ۱۶:۲۲

بله همونطور که متوجه شدین این پست احتمالا قسمت آخرم در رابطه با کلاس جدید باشه. چرا؟ چون امروز صبح بهم اطلاع داده شد که ناحیه‌ی محل زندگیم نیاز به دانشجومعلم حق‌التدریس نداره و در نتیجه من هم نمی‌تونم داخل اون مدرسه تدریس کنم :)

 

من هم تصمیم گرفتم که هیچ مدرسه‌ای نرم. چون انگار درخواست من این وسط هیچ اهمیتی نداشته ... 

چند تا وسیله از مدیر مدرسه گرفته بودم و باید هر چی زودتر بهشون پس بدم. چقدر بد واقعا :( 

 

حیف آموزش و پرورش

حیف چیزی که براش وقت بذاری

حیف چیزی که برای شروعش ذوق و شوق داشته باشی ...

 

+اگه اتفاق خاصی افتاد این روند پست‌ها ادامه خواهد داشت(من و کلاس جدید منظورمه)

من و کلاس جدید (قسمت سوم) - برنامه‌ریزی و نکات استرس‌آور

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۸، ۲۱:۴۲

روزی که می‌خوام به عنوان تعلیقی در نظر گرفته بشه رو انتخاب کردم. روز تعلیقی، روزی هست که دانش‌آموزان ورزش و هنر و درس‌های نسبتا سبک رو دارن و لزومی به حضور معلمشون در کلاسشون نیست. (البته برای معلمان بالای ۲۰ سال سابقه تدریس این شکلی هست.) اما در کل چون من حق‌التدریس می‌خوام کار بکنم. می‌تونم اون روز رو مدرسه نیام و به کارای دیگه بپردازم و یا استراحت کنم. 

از اونجایی که من خیلی به فکر سلامتی و تندرستی دانش‌آموزان هستم، روزی رو انتخاب کردم که کمترین تعطیلی ممکن رو در سال تحصیلی جاری داره :))) روز دوشنبه با یک روز تعطیلی (که احتمالا همین هفته‌ی اول مهر باشه) انتخاب می‌شه :دی

اما جدا از شوخی، دوشنبه دقیقا وسط روزهای تدریس هست و خودم هم می‌تونم استراحت کنم و اگه بشه در اون روز، سر یکی از کلاس‌های معلمین برم تا به نوعی کارورزی هم رفته باشم و چیزای جدیدی رو یاد بگیرم. ترجیحا اون معلمی که مدیر مدرسه خیلی ازش تعریف می‌کرد. ای کاش روز تعلیقش با من یکی نباشه :(

 

هنوز برنامه‌‌ریزی تکمیل نشده. طبق این ساعت‌هایی که بیان شده، باید یک برنامه‌ی درسی تهیه کنم.

 

 

با توجه به این برنامه، هر روزی که باید تدریس کنم، ریاضی هم باید باشه. اگه روز تعلیقی رو ۵ زنگه حساب کنیم. دو زنگش بابت ورزش کم می‌شه. یک زنگ هم هنر، یک زنگ هم قرآن. یک زنگ می‌مونه. در اون زنگ احتمالا انشا می‌ذارم.

 

از یک طرف دیگه زنگ‌های ریاضی نباید در زنگ اول باشن و بهتره که زنگ‌های اول رو با دروس سبک‌تر مثل قرآن و هدیه‌های آسمانی شروع کرد و زنگ دوم ریاضی باشه. 

اما علوم درس سنگینی نیست؟ 

برای اجتماعی هم می‌تونم بگم که دانش‌آموزان بیان و کنفرانس بدن. چیزی که فکر کنم خودشون هم خیلی دوست داشته باشن. اگه کلاس‌ها از تخته‌ی هوشمند برخوردار باشن هم خیلی خوب می‌شه. (اما من بلد نیستم از تخته‌ی هوشمند استفاده کنم :))) )

مورد دیگه هم اینکه درس هدیه‌های آسمانی رو می‌تونم از کنفرانس دانش‌آموزا استفاده بکنم. 

یک تبصره‌ی دیگه هم هست اینکه من هر هفته‌ در میون مجبورم که یک زنگ هنر رو هم تدریس کنم. برای همین نیازمند این هستم که دامنه‌ی کارهای هنری که می‌شه انجام داد رو توسعه‌ ببخشم. عکاسی، فیلم‌برداری و مواردی از این قبیل می‌تونه زمینه‌ی هنری رو توسعه ببخشه. از این جهت که من ترم اولم رو با تمام پیش‌نیاز‌های عکاسی آشنا شدم :) 

 

فعلا که اینطوری پیش رفته. 

اما امروز با یک سری نکات به شدت استرس ‌آور رو به رو شدم.

۱- باید جلسه‌ای با اولیا برگزار کنم. همون اول اول. طبیعتا وقتی من رو می‌بینن به این فکر می‌کنن که من خیلی جوون هستم و توانایی تدریس رو ندارم احتمالا سوالاتی بپرسن که چالش برانگیز باشه و مهم‌تر از اون دونستن مدرکم هست و فعلا تدبیر و سناریویی برای سوالات مختلف انتخاب نکردم. اصلا نمی‌دونم معلما اون روزا چه چیزایی رو بیان می‌کنن و والدین هم چه چیزایی می‌پرسن. و عجیبه که چرا توی این سه سال تحصیل در دانشگاه یک نفر این مورد رو بهم گوشزد نکرده بود؟ :/

۲- جلسه‌ی اولیا مربیان هم هست که باز هم از محتویات این جلسه هم هیچی نمی‌دونم. 

باید ببینم که والدین می‌تونن بهم اعتماد کنن یا نه؟ به نظرم باید یک شخصیت شیک و کاریزماتیک رو داشته باشم. شیک شدن رو می‌شه درست کرد، اما کاریزماتیک رو نه! نمی‌دونم چیکار کنم :(

من و کلاس جدید (قسمت دوم)

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۷، ۲۳:۰۸

قصد دارم هر روز از برنامه‌هام بنویسم و مراحل کار برای کلاسی که بهم سپرده بشه ...

 

چالش بعدی که برام به وجود اومده اینه که برنامه‌ی درسی رو چجوری بذارم؟ مدیر مدرسه یک کتابچه‌ای رو به من داد و گفت که بر اساس این می‌تونم انجام بدم. من حال و حوصله‌ی خوندن بندها و مقدمه‌ رو ندارم 😶 فکر می‌کردم که معاون‌ها برنامه‌ی کلاسی رو می‌چینن. در حالیکه اینطوری نبود.

احتمالا هم باید دو تا برنامه بچینم. یکی برنامه‌ برای روزایی که باید از شاد استفاده کنیم و دیگری هم روزایی که باید حضوری در مدریه باشیم. الان که مدارس حضوری هست ولی روزایی هست که به دلیلی ممکنه مجازی برگزار بشه.

یک نکته‌ی دیگه اینکه گروه شاد هم باید داشته باشیم که برگزاریش به عهده‌ی مدیر مدرسه هست. اما به نظرم باید یک گروه پشتیبانی هم بسازم و در اونجا آرشیو کلاسمون باشه. اخباری که از کلاسمون منتشر می‌شه رو اونجا بذارم و از طرف دیگه هم تکالیفی که اعلام می‌کنم رو همونجا ارسال کنم که همه ببینن.

امروز هم یک نکته‌ی دیگه رو متوجه شدم. اینکه دانش‌آموزایی رو قراره ببینم که کلاس اول رو تا اسفند حضوری بودن و بعدش مجازی (و این احتمالا مشکلات خاص خودش رو داشته!!) کلاس دوم مجازی و کلاس سوم هم حدود سه ماه حضوری بودن ... ممکنه با قوانین کلاس به خوبی آشنا نباشن و از طرف دیگه هم اینکه از لحاظ درسی خیلی ضعیف باشن. والدینشون هم احتمالا توقع زیادی داشته باشن ...

حرفی سخنی ؟ :دی

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۶، ۲۳:۰۲

امروز تا حدودی مدرسه و پایه‌ای که می‌خوام تدریس بکنم مشخص شد. با مدیر مدرسه هم صحبت کردم. بهش گفتم که من تجربه‌ی تدریس ندارم و همین کار رو برام سخت می‌کنه. مدیریت کلاس همون چیزی هست که ازش می‌ترسم. اما بالاخره یک روزی باید بتونم کلاس/خانواده/خودم/زندگی رو مدیریت کنم. نه؟ پس چه بهتر همین الان این کار رو در قالب کلاس یاد بگیرم. مدیر مدرسه همچین از حرفم خوشش نیومد. ولی مجبور بود که من رو قبول کنه و البته که گفت بهم در این زمینه کمک خواهد کرد. 

حالا می‌خوام از تجربه‌ها و پیشنهاداتتون در رابطه با مدیریت کلاس بگید. اینکه به نظرتون اگه روز اول رفتین سر کلاس چجوری صحبت می‌کنین و چجوری از دانش‌آموزان زهر چشم می‌گیرین. این خیلی مهمه که در برخورد اولیه با دانش‌آموزان جدی باشیم تا حساب کار دستشون بیاد که خونه‌ی خاله‌شون نیومدن ... 

دانش‌آموزان پایه‌ی چهار هستن - پسر - ۳۵ نفر

:)

چند گزارش کوتاه از آدمای شهر و اتفاقات (۲)

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۵، ۰۰:۰۲

دو ماه قبل این پست رو ارسال کرده بودم (لینک). داخلش از آدمای شهر گفته بودم. اطرافیان و کسایی که خیلی ناراحت بودن و یا غمی در زندگی‌شون دارن. این پست رو می‌خوام به معرفی چند تا خوبی از اطراف بپردازم. 

 

۱- سوار اتوبوس بودم. وسیله‌ی بزرگی هم دستم بود. ایستاده و همزمان با هر گاز و ترمز اتوبوس به این طرف اون طرف رها می‌شدم. وضعیت خیلی سختی بود. با یک دست میله رو گرفته بودم و با دست دیگه هم وسیله رو. .از زمین هم به عنوان تکیه گاه استفاده کردم. اما واقعا برام سخت بود. تا اینکه دیدم یک نفر کنارم به وسیله‌ام دست زد. می‌خواست اون رو برداره. به اون فردی که به وسیله‌ام دست زد نگاه کردم. یک آقای ۵۰ الی ۶۰ ساله بود. در حالیکه نشسته بود، بهم گفت که وسیله رو بهش بدم تا من کمتر سختی بکشم. قبول کردم و خیالم تا حدودی از سلامت وسیله و البته سلامتی خودم راحت شد :دی

 

۲- ماشین رو داخل پیاده‌رو پارک کرده بودم ( بله منم خلافکارم :دی) می‌خواستم از پیاده رو بیارم بیرون دیدم که یک دفعگی ماشین کج شد :/ من هم که شوکه شده بودم. متوجه شدم که ماشین رو انداختم توی جو و مونده بودم که چیکار بکنم. اصلا فکر و ذهنم به جایی نرسید. یک ماشین از کنارم رد شد. می‌خواستم دستم رو برای کمک ببرم بالا ولی پشیمون شدم. با خودم گفتم که وضعیت رو دیده ولی بیخیال بوده و رد شده ( و جالبه که منفی‌ترین حالت ممکن رو در نظر گرفتم 🤦‍♂️) که یک دفعگی دیدم ماشین مذکور، ایستاد و دنده عقب گرفت و جایی پارک کرد. یک آقای ۲۵ تا ۳۰ ساله و ورزشکار اومد بیرون. کنارش هم یک خانوم بود و احتمالا نامزدش. خلاصه اینکه اومد و بهم گفت که سوار ماشین بشم و همزمان با فرمان ایشون پرگاز دنده عقب بگیرم. ایشون هم اون قسمت ماشین که داخل جو افتاده رو با دست گرفت و همزمان که من گاز می‌دادم ایشون ماشین رو بلند می‌کرد. 

خیلی صحنه‌ی وحشتناکی بود. فکر کنم کمرش هم درد گرفت اما چیزی نگفت. فکر کنم باید خیلی بهتر ازش تشکر می‌کردم. امیدوارم که براش مشکلی پیش نیومده باشه :(

 

۳- از حرم می‌خواستم بیام خونه و سوار اتوبوس شده بودم. اونجا کلی آدم داشتن با همدیگه تعارف می‌کردن که روی صندلی بشینن. خیلی وضعیت خنده‌داری پیش اومده بود. قشنگ‌ترین صحنه هم به نظرم جایی بود که یک آقای میان‌سال ایرانی برای یک آقای میان‌سال عراقی تعارف می‌کرد که فرد عراقی روی صندلی بشینه :)

 

۴- در ترم تابستونی و جلسه‌ی اول، با یک حالت تهاجمی از استادم می‌خواستم که بهم اجازه بده تا شنبه‌ها به صورت ناقص در کلاسش حضور داشته باشم. انتظار داشتم که رد بکنه. اما خیلی راحت درخواستم رو قبول کرد. اصلا خیلی عجیب بود برام و متوجه شدم که هنوز هم استادای خوب وجود دارن. (تابستون دو تا درس داشتیم. یکی این بود یکی دیگه هم که پست قبلی گفتم جریانش رو)

 

۵- مورد آخر هم می‌رسه به جایی که سوار مترو بودم و خودم برای یک فرد سالخورده عرافی پاشدم که روی صندلی بشینه :) نوه‌هاش و یا بچه‌هاش بودن که ازم تشکر کردن و منی که «خواهش می‌کنم» رو یادم رفته بود. می‌خواستم داخل گوگل عبارت رو سرچ کنم که متأسفانه خیلی سریع باید پیاده می‌شدم.

 

سعی می‌کنم با همه‌ی مردم خوب باشم. سعی می‌کنم که استفاده‌ی از کلماتم رو در گفتار بهبود ببخشم و کلمات با انرژی مثبت بیشتری رو به کار ببرم. هر موقع سوار اتوبوس/مترو بشم برای فرد بزرگتر، از جام بلند بشم و یا وقتی پیاده بشم از راننده تشکر بکنم (البته خیلی‌هاشون جواب نمی‌دن و احساس می‌کنم که نمی‌شنون صدام رو). جاهای زیادی هم بوده که برای آدمایی که کار خوبی می‌کنن. قضاوت منفی می‌کنم. مثل مورد شماره ۲ هنوز این مورد رو نتونستم برای خودم حل بکنم که نباید  از بقیه توقع بیجا داشته باشم. ممکن بود اون فرد که برای ماشین کمکم کرد، هیچی از این کار نمی‌دونست و کار رو هم خراب تر می‌کرد. نه؟ 

 

از بدی‌ها و حس بد گفتیم. از حس خوب چرا نگیم؟ :) قطعا جای شما و نزدیکتون آدمایی هستن که کار خوب کردن که باعث حال خوب بشه. می‌تونین تعریف کنین و یا از الان تصمیم بگیرین که به یک نفر کمک بکنین. مثل امیلی :)

چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۳، ۲۳:۱۷

۱- استاد درس اخلاق حرفه‌ای من رو انداخت! شماره‌اش رو به هر طریقی بود تونستم به دست بیارم و زنگ زدم. اما متأسفانه هیچ تغییری در رویه انجام نشد. کلی بحث و چونه و ... هیچ کدوم کارساز نشدن. استدلالش هم این بود که اگه به من یک نمره اضافه بشه، به کسی که ۲۰ شده، ظلم شده و حقش خورده شده و ... ولی خب یک نفر بهش ۲۵ صدم اضافه کرده بود که بتونه پاس بشه. همینطوری. اینجا حق خوری انجام نشده به نظرتون؟ البته اینکه اون شخص دوست من بود مهم نیست و البته که از این موضوع که اون پاس شده هم ناراحت نیستم. اتفاقا خوشحال هم شدم. ولی چرا حرف از حق خوری می‌زنه ولی به دوستم ۲۵ صدم اضافه می‌کنه که نمره‌ی ۱۰ رو بگیره؟ 

نمی‌دونم. دیروز که خیلی ناراحت بودم. اما خب مهم نیست. دانشجویی به افتادنشه دیگه نه ؟ :دی سعی می‌کنم این واحد رو دوباره با یک استاد درست و حسابی بردارم. کسی که همون اول ترم همه‌ی موارد رو از جمله حضور و غیاب رو کامل بیان کنه که آخر ترم به مشکل نخوریم ...

 

۲- اگه دوباره برگردم به عقب، به حدود دو سال قبل؛ سعی می‌کردم فعالیتم رو داخل دانشگاه خیلی خیلی بیشتر می‌کردم. می‌دونین، دامنه‌ی ارتباطات خیلی به آدم کمک می‌کنه. خیلی خیلی زیاد و باعث می‌شه که آدم به جاهای مختلف لینک بشه. حتی اگه خودت هم نخوای و همین باعث می‌شه که مدام با آدم‌های زیادی آشنا بشی. من از اول برای نشریه به چشم یک سرگرمی نگاه می‌کردم و یا جایی که باهاش کسب تجربه کنم. با درست کردن یک تیزر ساده برای نشریه توجه خیلی‌ها رو جلب کردم. باعث شدم که خیلی‌ها به سمت نشریه بیان و همکاری کنن و در نهایت هم باعث شد که برم جاهای بزرگ‌تر و اونجاها فعالیت بکنم. الان هم در یک تیم هستیم که داریم برنامه‌های مختلف رو برای بازگشایی مدارس آماده می‌کنیم و این خیلی حس خوب و زیبایی بهم میرسونه. می‌دونین، همه چی از درست کردن یک تیزر ساده شروع شد و الان با چند نفر از خفن‌ترین آدمای زندگیم آشنا شدم. هر چند که این همکاری ممکنه که موقت باشه اما کسب تجربه‌ی خوبی شد و اون «ارتباط» خیلی مهمه. اینکه خیلی‌ها چهره‌ی من رو دیدن و به خاطر سپردن و اگه جایی به من نیاز داشتن، می‌تونن با من تماس بگیرن ...

 

۳- توی این مدت که دیگه خیلی خیلی کم بودم و هستم هم درگیر همین کار بازگشایی مدارسم که باعث می‌شه خیلی از وقتم رو بگیره. شماره‌ی جدید نشریه هم در حال نهایی شدن هست و همین روز‌های آینده منتشر می‌شه و من باید براشون موشن گرافیک درست بکنم و طی همین اتفاق هم من با یک آدم خیلی خیلی دوست داشتنی آشنا شدم و باعث قوت قلبم شده. 

 

۴- فکر ایجاد یک کسب و کار رسانه‌ی شخصی رو هم دارم. البته آدم حرفه‌ای و برجسته نیستم. ولی فکر می‌کنم نیاز دارم به این کار و باید حرکت کنم به این سمت که بتونم خودم، خودم رو بکشم بالا. شاید در آینده تونستم تیمی تشکیل بدم و رسانه‌ای تشکیل بدیم و بتونیم خیلی از موضوعات و سوژه‌ها رو پوشش بدیم.

 

از اینکه دیر جواب دادم. دیر پست می‌ذارم. کم کامنت می‌دم. همه و همه معذرت می‌خوام. خیلی خسته‌ام. خیلی وقتم کمه و توان ندارم. بعضی وقتا هم به بسته شدن وبلاگ فکر کردم. اما نه. نباید اینجا تموم بشه. ما هنوز با هم باید باشیم ... و خواهیم بود. 

علم بهتر است یا اخلاق؟

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱، ۲۲:۴۸

در طی ۱۲ سال تحصیلی که در مدرسه داشتید، دو تا معلم رو انتخاب کنید. یکی بهترین معلم تمام دوران تحصیل و دیگری بدترین معلم تمام دوران تحصیلتون؛ حالا برای هر کدوم سه تا دلیل بیارید که چرا بهترین/بدترین معلم دوران تحصیل‌تون هستن ...

 

این سوال داخل کلاس هم مطرح شد. من هم خیلی در رابطه باهاش فکر کردم. جواب دانشجوها رو هم شنیدم و با جواب خودم مقایسه کردم. هیچ کدوم از ما به مباحث آموزشی اشاره نکردیم. از نظر ما محتوای تدریس و نحوه‌ی تدریس معلم، امتیاز مثبتی برای یک معلم در نظر گرفته نمی‌شد. تنها و تنها یک مورد برامون مهم بود. اخلاق معلم.

برای همین تمامی اساتید، مولفان کتاب درسی به این نکته تأکید دارن که اجازه بدیم تا دانش‌آموزان با خاطره‌ای خوش از ما یاد بکنن. 

به عنوان مثال برای درس ریاضی، تنها هدف همین هست که دانش‌آموزان بتونن ۴ تا عمل اصلی ریاضی رو به خوبی انجام بدن و در زندگی‌ روز‌مره‌شون به کار ببرن باقی مطالب جزو فرعیات حساب می‌شن و کسانی که علاقه داشته باشند/بهره‌ی هوشی لازم را داشته باشن، از تدریس ناقص معلم هم می‌توانند به درک مطلب مورد نظر برسن و یا اینکه خودشون به یادگیری مطلب بپردازن ... در کل به ما توصیه شده که خاطره‌ی خوشی رو برای بچه‌ها بسازیم. نه اینکه نازشون کنیم نه! ولی طوری هم نباشیم که دانش‌آموز از دیدنمون بخواد به خودش استرس وارد کنه !

 

جواب سوال بالا رو میدین؟ :)

در طی ۱۲ سال تحصیلی که در مدرسه داشتید، دو تا معلم رو انتخاب کنید. یکی بهترین معلم تمام دوران تحصیل و دیگری بدترین معلم تمام دوران تحصیلتون؛ حالا برای هر کدوم سه تا دلیل بیارید که چرا بهترین/بدترین معلم دوران تحصیل‌تون هستن ...