چند گزارش کوتاه از آدمای شهر و اتفاقات

امیر + ۱۴۰۱/۴/۲۰، ۲۱:۴۱

شاید به این کار بگن انتشار خبر منفی. برای همین توصیه نمی‌کنم که متن‌ها رو بخونید. صرفا دلم پر بود و می‌خواستم اینجا بنویسم ...

 

۱- توی سلف غذاخوری بودیم. با یکی از دوستام که خوابگاهی بود صحبت می‌کردم. از اوضاعش می‌گفت. می‌گفت که توی آب جوش‌هاشون هم کافور می‌ریزن، توی هر اتاق ۱۴ تا تخت هست و ۱۸ نفر رو داخل اون اتاق جا می‌دن. از قطعی‌های برق می‌گفت، از اینکه مسئول خوابگاه، بدون هیچ در زدن و اعلام از قبلی درِ اتاق‌ها رو یک دفعگی باز می‌کنه تا مچ یک نفر رو بگیره. از ناراحتی همه می‌گفت. اون هم مثل من خستگی رو توی چشمای همه می‌دید. ولی باید ادامه می‌داد یا باید ادامه می‌دادیم ...

 

۲- چند روز قبل داشتم یکی دیگه از دوستام رو تصور می‌کردم. یک پینگ‌پنگ باز بود. با کلی انگیزه و انرژی برای کسب مقام‌های مختلف. با خودم می‌گفتم که هر روز کلی تلاش می‌کنه، تمرین می‌کنه که بره به مسابقات کشوری. حتما کلی مقام استانی گرفته. هدفش کشوری هست و تصور خوشحال کننده‌ای بود. اما همین روزا بود که دیدمش. یک سیگار دستش و با کلی ریش و قیافه‌ای ناراحت‌ و خسته ... مشغول گفت‌و‌گو با هم شدیم، متأسفانه دو سال بود که دیگه دست به راکت‌های پینگ پنگ نزده و این خیلی ناراحت کننده بود. دلیل اصلی‌اش هم سربازی بود. اینکه دو سال از زندگی‌اش رو صرف همچین چیزی کرده و اتفاقا از همین سربازی تبدیل به یک آدم سیگاری شده بود. تحمل اون همه فشار از طرف یک آدم ۲۰ ساله قطعا سخته ...

 

۳- با دوستام قرار گذاشتیم که بریم بیرون. سوار ماشین بودیم و رسیدیم به یک قسمتی که ترافیک بود. کسی حرکت نمی‌کرد. یکی از ماشین خارج شد تا ببینه که دلیل ترافیک چیه. در نهایت متوجه شدیم که یک نفر می‌خواسته وسط خیابون خودکشی کنه و در مرحله‌ی آخر شک کرده که این کار رو انجام بده یا نه ... از آخر هم انجام نداد و ما هم به تفریحمون نرسیدیم ...

 

۴- چند روز قبل یکی از خوابگاهی‌ها خودکشی کرده بود. داخل کانال صنف دانشگاه، یکی روی پیام تسلیت این فرد بدین شرح کامنت گذاشته بود:« خوش به حالش. کاش منم یک روزی به سرنوشت این آقا (کسی که خودکشی کرده) دچار بشم ...» 

 

زندگیم اینطوری نیست که ۲۴ ساعت از روزم رو صرف اتفاقات بد و یا شنیدن اخبار بد بکنم. اتفاقا خیلی خوشحالم . یک چیزایی هستن که برام ناراحتی به وجود بیارن، اما ترجیح می‌دهم که خوشحال باشم. اینطوری برای خودم هم راحت‌تره. اما شنیدن اتفاقات بد اطرافم هنوز هم برام آزار دهنده هست و نمی‌تونم بابتشون بی‌خیال باشم. ولی کاری از دستم برمیاد؟ نه!

 

حدود یک ماه قبل، یک نفر دیگه خودکشی کرده بود، منی که اصلا بهش ارتباط نداشتم و اصلا نمی‌شناختم، حس بدی نسبت به این کار بهم دست داد تا اینکه برای اون فرد گروه ختم قرآن زده بودن. من هم شرکت کردم. صفحات زیادی نخوندم ولی می‌دونین، آرامش خوبی بهم دست داد ...

خدا رحمتشون کنه.

واقعا اوضاع روحی همه بهم ریختست. من به خودم و اطرافیانم که نگاه میکنم غم و حال بد رو از چشماشون میخونم. 

اما چه میشه کرد؟! امید و انگیزه به وسیله مشکلات جامعه از بین رفته.

۲۱ تیر ۰۱
پاسخ
فعلا مجبوریم ادامه بدیم. تا اینکه اتفاق مثبتی رخ بده 
۲۲ تیر ۰۱

خدای من.چی بگم واقعن

۲۱ تیر ۰۱
پاسخ
هیچی نمی‌شه گفت ...
۲۲ تیر ۰۱

به لطف اوضاع و احوالی که بعضی ها برای این کشور ساختن، اوضاع و احوال روحی روانی همه به هم ریخته.

۲۲ تیر ۰۱
پاسخ
متأسفانه درسته ...
۲۲ تیر ۰۱

2 -  سربازی واقعا آزاردهنده است. کاش هیچ اجباری در هیچ چیز وجود نداشته باشه...

۱۱ مرداد ۰۱
پاسخ
بله واقعا خیلی بده که یکسری چیزها اجباری هست ...
۱۲ مرداد ۰۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی