حس خوب الان :)

امیر + ۱۴۰۰/۱/۱۳، ۰۰:۰۱

حالِ یک کدنویسی رو دارم که پروژه‌اش رو تموم کرده و داره کارش رو نگاه می‌کنه و یک لبخند می‌زنه. کاری که می‌خواستم انجام بدم هم بالاخره تموم شد (کدنویس صرفا مثال بود.)

 

دوست دارم یک روز زودتر از حال و نتیجه‌ای که توی عید گرفتم اینجا بیام و بنویسم.

واقعا نوروز پرباری بود. پر از خنده و نشاط و البته کلی چیز میز یاد گرفتم و واقعا خوشحالم :)

 

گرچه هنوز کارهای کنفرانسم رو انجام ندادم 🤦‍♂️ (خیییییییییلی سنگینه) ولی خب واقعا از ته دلم خوشحالم. امیدوارم تداوم داشته باشه و بتونم این ریتم رو در ادامه‌ی سال هم حفظ کنم. سال قبل بنا به دلایلی نشد. ولی امسال می‌خوام واقعا لذت ببرم :) (هر چند که هنوز زوده این حرفا رو بزنیم. هنوز ۳۵۰ روز مونده تا آخر سال😅)

 

در کل اومدم این شادی رو تقسیم کنم شاید کسی اندکی شاد شد :)

به امید روزهای پر از شادی در آینده :)

حس های خوب تون مستدام :))

 

من الان اون دانش آموزم که نگران غروب غم انگیز سیزده بدره:/

 

+راستی سلام! :) فکر کنم اولین کامنته:) 

۱۳ فروردين ۰۰
پاسخ
ممنون

خب از اون لحاظ شاید غمگین باشم البته ما کلاسامون یکشبنه شروع می‌شه 😊

سلام. 
آره به نظرم :)
خوش اومدین.
۱۳ فروردين ۰۰

سلااااام.

منکه به شخصه چیزی سر در نیاوردم که شاد بشم.🙄😶 چیزه یعنی خیلی سر بسته نوشتین. 

تو نوروز تون چه چیزمیزای جالبی یاد گرفتین مثلا ؟؟؟

نوروز من که زیاد خوب نبود...رنگ نداشت اصلا...البته رنگ داشت ولی رنگاش قشنگ نبودن....آدمای اطراف من خیلی تغییر کردن و این باعث میشه خیلی کم پیش بیاد که عین گذشته خیلی بهمون خوش بگذره.

 

امروز سیزده به دره. و من چندسالی هست که اصلا از سیزده به در خوشم نمیاد. 

چون همه چیز با عجله ست. چون غروب که میشه یهو همه چیز عوض میشه، همه میرن. و من باید بشینم و کلی فکر کنم ببینم قبل از این سیزده روز چطوری داشتم زندگی میکردم که بهم خوش میگذشت. اما هیچی یادم نمیاد. بعد حداقل یه هفته و شایدم دوهفته طول میکشه که به حالت نرمال برگردم و دوباره راحت زندگی کنم. 

و امروز خوشحالم چون امسال سیزده به دری در کار نیست. 

برادرم اصلا نیومده. خواهرم قراره با خانواده ی شوهرش باشن. و بابا هم که رفته تا مسیر آبیاری باغ ها رو تمیز کنه. 

من و مامانم تنها تو خونه خواهیم بود. 

گاهی وقتا واقعا دلم یه خواهر یا برادر کوچک تر از خودم میخواد...

 

سیزده به در خوبی داشته باشین 🌷🍉

 

 

 

 

۱۳ فروردين ۰۰
پاسخ
سلام


خب اینطوری در نظر بگیرین یک کاری رو باید انجام می‌دادم که تا دیشب انجام شد و نتیجه‌ی کار رو دیدم خستگی از تنم در رفت و کلی خوشحال شدم :)
اون چیز میزایی که یاد گرفتم مربوط به همین کار بود و تقریبا مجبورم سربسته توضیح بدم :)
خب راستش رو بخواین من با اون افرادی که حال نمی‌کنم باهاشون نبودم. یعنی دورشون هم نرفتم همین بیشتر رفتم سراغ افرادی که سن بیشتری دارن (۳۰ ۴۰ ساله) که تغییر شخصیتشون خیلی خیلی کمتره.

خب ما هم فقط رفتیم بیرون و یک ناهار خوردیم و برگشتیم ناهارمون هم چیز خاصی نبود :)
می‌تونید برید بیرون قدم بزنین  ما هم آخه کار خاصی نکردیم 

مثل اینکه با خوندن متن ناراحت شدین. من واقعا عذر می‌خوام. من قصدم تقسیم خوشحالی بود چون این روزا نیاز داریم که همدیگه رو شاد کنیم .


ممنونم :)
۱۳ فروردين ۰۰

:)

۱۳ فروردين ۰۰
پاسخ
:)
۱۳ فروردين ۰۰

به شادی باشه همیشه :))✌🏻

۱۳ فروردين ۰۰
پاسخ
ممنونم :)

همچنین برای شما در امسال 🌹
۱۳ فروردين ۰۰

نه نه. پست شما به هیچ وجه ناراحت کننده نبود. من روز خوبی رو شروع نکرده بودم و دلم خواست یه جایی بنویسمشون. امیدوارم از اینکه پست شادتون رو خراب کردم، ناراحت نشده باشین. 

۱۳ فروردين ۰۰
پاسخ
آها که اینطور. نه نه من ناراحت نشدم😅 پست هم خراب نشد.
فکر کنم نوشتین بهتر شدین.

حالا امروزتون چطور تموم شد؟ :)


+لطفا این پستم رو اگه نخوندید بخونید (لینک)

۱۳ فروردين ۰۰

امروز اولاش اصلا خوب نبود. به خصوص که جز خواب کشش انجام هیچ کاری رو نداشتم. اما بعداز ظهر بابا اومد سراغم و پیشنهاد داد بریم پیاده روی و به یه نحوی، یه سیزده به دری داشته باشیم....

الانم داشتم رمانی که یکی از معلم های عزیزم بهم معرفی کرده بود رو میخوندم. هر چند که هنوز برام جالب نبوده و تازه داره ترسناکم میشه. حتما اگه به یکی که قبلا این رمان رو خونده بگم که من با خوندش ترسیدم، مطمئنا متوجه ی مشکلات روانیم میشه. من واقعا یه همه چیز به خود گیر به تمام معنام. الانم دارم فکر میکنم نکنه منم مثل اون شخصیت رمان بشم... 

اوووووخخ خیلی از موضوع پرت شدم. 

ولی در کل الان به حالت عادی برگشتم و حالم خوبه. 

+ این پستتون رو خوندم اما اون قدر راجبه مسئله هاش سر بسته نوشتین که اصل ماجرا قابل تفهیم نیست. ولی در کل اره همه روزای خوب و بدی دارن که شاید قر و قاطی باشه. 

اون دوستاتون رو هم اصلا نفهمیدم. 

:/

:)

 

۱۳ فروردين ۰۰
پاسخ
اوهوم که اینطور. پس در ادامه بد نبوده :)
چرا با خودتون همچین فکری می‌کنین؟ اینکه مثل یک شخصیت رمان می‌شید؟

خب خداروشکر
+یک چیزی. به نظرم هر وقت ناراحتین بنویسین. وبلاگ هم دارین دیگه برای خالی شدن هم خوبه :)

++در رابطه با اون پست خب نگاه کنین سربسته توضیح دادم چون معلوم نبود آشنا اینجا رو می‌خونه یا نه.
در رابطه با همکلاسیام. سه سال دبیرستان باهاشون بودم و الان بعد دو سال یکی همت کرده همه رو دوباره داخل یک گروه جمع کرده (البته نه همه.)‌و خب از این جمع ۳۰ نفره من کلا از ۳ الی ۴ نفرشون خوشم میومد و بقیه برام جهنم درست کردن (تقریبا و خیلی) و رویایی دوباره با اونا من رو یاد اون جهنمی که در مدرسه داشتم می‌انداخت. اصلا یک مدت دچار بحران روحی شده بودم.
:)
۱۳ فروردين ۰۰

حال خوبتون مستدام

اره بنظره منم امسال نوروز متفاوت بود و شادترر 

امیدوارپ این شادی هاا همچنان ادامه یابد

و توی کار کنفرانستون هم موفق باشید

۱۳ فروردين ۰۰
پاسخ
عه خب خداروشکر :)

ممنونم و همچنین برای شما و بقیه
ممنون
۱۴ فروردين ۰۰

خدا رو شکر :)

۱۵ فروردين ۰۰
پاسخ
:)
۱۵ فروردين ۰۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">