یخشکن (۵) - بدون عنوان
میخواستم بگم که دیشب پست انتخاب واحد رو نوشتم یعنی دقیقا قبل نوشتن اون پست ، اصلا توی وضع خوبی نبودم . به شدت ناراحت و عصبی. اما اومدم اینجا و نوشتم. اوایلش یک مقدار سخت بود ولی نوشتم. از کارهای انتخاب واحد (دیگه انتخاب رشته نمینویسم😂) و خاطرات بعضا طنزی که اون بین رخ داد و بعد اینکه نوشتم انگار که سبک شدم. میخواستم پرواز کنم. نیاز داشتم که برای خودم چیزی رو تعریف کنم و از اتفاقات ماجراهای طنزش رو پیدا کنم و ثبتشون کنم و هم خودم بخندم و هم ممکنه کسایی که میخونن و البته که سوتی هم دادم اونجا 🤦♂️😂
خواستم فقط یک تشکر ریز بکنم بابت این پستهای چالش طور که اسمشون «یخشکن» هست روح آدم شاد میشه. وبلاگهایی که روز به روز بروز میشن و میشه هر روز خوند (البته زیاد نیستن ولی خب) فکر کنم به همچین پستهایی نیاز خیلی شدیدی داشتم که بیام و بنویسم.
یک چیز دیگه بگم الان که این پست منتشر میشه تا فردا ظهر دلم برای این محیط تنگ میشه و دلم میخواد دوباره بیام اینجا و همون لحظه یک چیزی بنویسم و منتشر کنم. فکر کنم باز هم تأثیر همین «یخ شکن» هست.
چند روز قبل هم انگار روز وبلاگنویسی بود و اگه میتونستم یک خواهشی میکردم از بلاگرها اینکه دیگه داخل کانال به نوشتن ادامه ندن و بیان داخل وبلاگهاشون بنویسن ، اینطوری به نظرم صفاش خیلی بیشتره :)
منم دلم برای این روزمرهنویسیها تو وبلاگ تنگ شده بود :)) گاهی فکر میکنم بسه دختر چقد حرف میزنی :)) ولی خب آدم سبک میشه واقعا