کارورزی - روز اول
قبلا خوندن گزارش کارورزی ها رو خیلی دوست داشتم به نظرم جذابه. حالا میخوام منم یک مجموعه پست کارورزی داشته باشم :)
بالاخره امروز تصمیم گرفتم که برم برای کارای کارورزی و یک بار برای همیشه این قضیه رو تموم کنم. روزای قبل کلاس داشتم و استادمون هم گفته بود که این کار رو هر چه سریعتر انجام بدم. مدرسهی خاصی مدنظرم نبود ولی منطقهاش چرا! برام اهمیت داشت که مدرسهاش در چه منطقهای باشه. مدرسه ابتداییای که خودم داخلش درس خونده بودم و بزرگ شده بودم دیگه وجود خارجی نداشت و تبدیل به یک مدرسه دخترونه شده بود. منم که نمیتونستم برم برای کسب تجربه در یک مدرسه دخترونه درخواست بدم! با این حال دیگه نوع مدرسه برام اهمیت نداشت. همین که توی اون منطقهی مد نظر بود برام مهم بود.
خلاصه صبح که پاشدم، گیج بودم که چه کاری انجام بدم. الان دانشگاه برای کجا معرفی نامه فرستاده بود؟ ، اداره محل خدمت؟ ، اداره محل سکونت خونهی قبلیم؟ ، اداره محل سکونت خونهی جدید؟ ، اینها برام سوال شده بود. جوابش تا حدودی برام مشخص بود اما بین اداره محل سکونت خونهی قبلیم تا اداره محل سکونت خونهی جدید و ادارهی محل خدمت خیلی فاصله هست :). یکی از دوستام بهم گفته بود که ادارهی محل سکونت مهم هست که از سه گزینه به دو گزینه رسیدم. خونه جدید یا خونهی قدیم؟ با خودم فکر کردم من برای دانشگاه آدرس خونهی جدید رو نداده بودم پس احتمالا خونهی قدیم باشه. به هر حال چون از این دانشگاه هیچ چیزی بعید نیست باز هم شک داشتم. در نهایت تصمیم گرفتم که برم اداره محل سکونت خونهی قدیمی. خودم هم دوست داشتم اونجا باشه . به هر حال شناخت بیشتری داشتم و منطقهاش هم از نظر خودم بهتر و خوش آب و هوا تر هست و مهم تر از همه نزدیک به پارکه :)
قبل از رفتن باید پوشش رسمی داشته باشم. کت و شلوار نداشتم. برای همین یک پیرهن چهارخونه پوشیدم مشکی و یاسی و یک شلوار کتونی نسکافهای و عینک و ماسکم رو همراهم داشتم. کلاه آفتابی رو بردم که از نور خورشید در امون باشم. جا داشت ساعت هم میبردم ولی نداشتم :( به نظر خودم پوشش شیکی شده بود.
علاوه بر کارهای کارورزی باید دو تا کتاب هم میخریدم به علاوهی اینکه قیمت یک چیز دیگه رو هم به دست میآوردم. اول رفتم اداره. یکم گشتم داخل اداره و با یکم پرس و جو رفتم قسمت حراست اداره. اونجا ازم اطلاعات خواست و کارت دانشجوییم رو گرفت تا مطمئن بشیم که معرفی نامه از طرف دانشگاهم به این اداره ارسال شده و نه ادارهی دیگهای (اولین کاربرد کارت دانشجویی در طول این دو + یک سال دانشگاه) خوشبختانه به همین اداره ارسال شده بود و نیاز به رفتن به ادارهی دیگهای نبود بعد فرمی بهم تحویل داد که تکمیلش کردم. رفتم قسمت کارشناس ابتدایی اونجا ادامه کار و در نهایت هم دفترخانه که نامه پرینت به مقصد مدرسهی مورد نظر پرینت گرفته بشه که اون برگه رو باید به مدیر مدرسهی مورد نظر میرسوندم.
بعد از کارهای اداره رفتم دو کتاب مورد نظر رو تهیه کردم و در ادامه هم قیمت اون چیزی که مدنظرم بود رو هم به دست آوردم (گرون بود😬) و بعدش پیش به سوی مدرسهای که باید نامه رو تحویل بدم :) . فاصله تا مدرسه خیییلی زیاد بود. شاید چندین کیلومتر پیاده روی میخواست برای همین از اتوبوس استفاده کردم. خوشبختانه اتوبوس هم زود رسید و هم اینکه خلوت بود و خطر کرونا کمتر. در عرض چند دقیقه رسیدم به محل مورد نظر و با کمی گشت و گذار و پرس و جو به آدرس دقیق مدرسه دست پیدا کردم و وارد مدرسه شدم . همونی که انتظار داشتم. حیاط کوچیک و یک ساختمون کوچیک و جمع و جور. دقیقا همهی مدارس این شکلی هستن :)
چندتا بچه گربه هم توی راه دیدم + ایستگاه اتوبوس که قشنگ بودش باید از جلو عکس میگرفتم که نشد دیگه .
خب ، وارد ساختمون مدرسه شدم. هیچجا برای الکل پیدا نکردم که بزنم به دستم🤦♂️ رفتم سمت مدیریت. یک خانومی اونجا بود و انگار آبدارچی اونجا بود. یکم ازم سوال پرسید و بعد هم میخواستم برم داخل اتاق مدیریت. در بزنم؟ در نزنم؟ اینجا رو پیشبینی نکرده بودم. در زدم. حداقل برای احترام. ولی اجازه نگرفتم که بیام داخل. سر مدیر مدرسه هم شلوغ بود و داشت با چند نفر از اولیای دانشآموزان صحبت میکرد. یک نگاه به من انداخت. فکر کنم تا حدودی از من تعجب کرد. فرض کن یک پسر جوون جلوت ایستاده و داره نگاهت میکنه. نه ولی دانشآموز میتونی باشی و نه خود دانشآموز. اینجا چی کار میتونی داشته باشی؟ فکر نکنم کارورزی به ذهنش رسیده باشه. توی همین حین که داشت من رو نگاه میکرد. سلام کردم و جواب سلام رو داد. چون یک مقدار بیش از حد بهم خیره شده بود. منم که اینجور مواقع هول میکنم :)) سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم که برم بهش نامه رو بدم که دیدم باز داره با اولیا صحبت کنه. توی اینجور مواقع من صبر میکنم که کار طرف مقابل کامل تموم بشه که بعدا خودم با خیال راحت برم سمت طرف و کارم رو درخواست کنم. در حالیکه گرگهای حاضر در جمع با دور زدن نوبت ، میرن و خواستهشون رو بیان میکنن :) انتظاری هم نیست البته. بگذریم. دیدم یک دفعگی مدیر من رو داره میبینه . پرسید :
«بفرمایین کارتون رو .»
-برای کارورزی اومدم.
نامه رو دادم بهش
-بفرمایین
سعی کردم نهایت ادب رو داشته باشم که از دستم دلخور نشه. نامه رو دید و احوالپرسی کرد. یکم گرمتر گرفت و منم راحتتر شدم. در رابطه با پایهها پرسید و گفتم که یکم فکر کنم بعدا پاسخ میدم و رفتم بیرون و از چند نفر مشورت گرفتم و دوباره اومدم دفتر مدیر که پایه رو بگم که مدیر داشت باز هم با والدین صحبت میکرد :) چقدر مدیریت سخته به نظرم :) توی همین گیر و دار گفتم که پایهی چهارم رو انتخاب میکنم. وقتی اومدم بیرون متوجه شدم که کلاه آفتابی روی سرم بوده و داشتم با مدیر صحبت میکردم :)) مطمئن بودم بالاخره یک جا رو برای احترام گذاشتن سوتی میدم که اینطوری هم شد. «معمولا در برخورد با یک شخصی که مقامش بالاتر و در یک محیط بسته ، نباید کلاهی داشته باشیم» این تقریبا یکی از اصول برخوردی هست که برای احترام به شخص مقابل در نظر داشتم و دارم.
به هر حال دوباره رفتم دفتر مدیریت و اجازه گرفتم که برم مدرسه رو چک کنم و ازجزئیاتش باخبر بشم و در گزارشی که از مدرسه دارم بنویسم و برای استاد مربوطه ارسال کنم. اینجا جزئیات رو خیلی بیان نمیکنم. چون خیلی زیاد بود. مدرسه دو طبقه بود. طبقهی دوم نامرتب بود که اول مدیر مدرسه من رو از رفتن به اونجا نهی کرد ولی دوباره اجازه گرفتم و پذیرفت (هر چند با اکراه) . قرار بود سرویسهای بهداشتی رو هم چک کنم ولی پیدا نکردم 😐😂 از طرفی هم گفتم اگه مکانش رو بپرسم ممکنه مدیر مدرسه ناراحت بشه که یک نفر داره مدرسه رو کامل چک میکنه و اعتمادی بهش نیست!
هر چی بود رو ضبط کردم و در قالب ویس در تلگرام گذاشتم. از مکانهای مختلف عکس گرفتم و حیاط مدرسه رو با قدم ها اندازه میگرفتم. نکتهی دیگه هم این بود که معلمهای مرد در این مدرسه کم نبودن. معمولا در ابتدایی معلمهای خانوم خیلی خیلی بیشتر هستن و این به من یک مقدار اعتماد به نفس داد. کارها رو انجام دادم و دوباره رفتم سراغ مدیر مدرسه که خداحافظی بکنم.
به من چای تعارف کرد. با خودم گفتم که فعلا بهتره خیلی صمیمی نشم بهتره . احتمالا قراره کلی ازم سوال بپرسه. هر چی نامعلومتر بهتر :) پیشنهادش رو با نهایت احترام رد کردم و گفت :«چقدر ساکتی.اینطوری هم خوب نیست حالا.» و من یک لبخند بر لب داشتم :) البته که پشت ماسک لبخند خیلی معلوم نبود با این حال دیگه کلی عبارت برای خداحافظی جفت و جور کردم و از مدرسه رفتم. که اولین روز کارورزیام تموم بشه.
بعدش هم نرمافزار داغون «شاد» رو نصب کردم و منتظر میمونم که مدیر مدرسه من رو به کلاس(های) مربوطه اضافه کنه. هر چند که کلاسها مجازی هست ولی امیدوارم که باز هم به مدرسه حضوری برم و اونجا دوباره مدیر مدرسه رو ببینم و بیشتر باهاش صحبت کنم . البته نمیدونم چی بگم. چون واقعا چیزی برای گفتن ندارم.
در هر حال بعد از گذشت تقریبا دو سال این اولین برخورد رسمی من با یک فرد بود و به نظرم که بد نبود. در این دنیایی که موجودات مجازی به حقیقی چیره شده ، خیلی از مواردی که باید در اون تسلط داشته باشم به نقطهی ضعفم تبدیل شدن. یکیشون همین نحوهی برخورد هست که امروز سعی کردم خیلی محافظهکارانه برخورد کنم. توصیه خودم برای کارورزی و کلا اینطور کارهای آزمایشی ، حتیالامکان سعی کنین مدرسهای انتخاب کنین که با مدیر مدرسهاش آشنا باشین شاید اینطوری کار براتون راحتتر باشه. البته اون معلمهایی که در مدرسه هستن ممکنه ازتون کار بیش از حد بکشن :)
میگن در برخورد با بچهها نباید خندید و یا بهشون رو داد. توی آموزشها یک چیزی میگن در واقعیت یک چیز دیگه. به نظرم اول باید سخت گرفت و بعدش کم کم آسون. چون سختگیری بیش از حد باعث میشه که دانشآموز آسیب ببینه ولی راحت گرفتن هم باعث سهلانگاری درس توسط دانشآموز باشه. نمیخوام طوری باشم که دانشآموز ازم بترسه. میخوام طوری باشم که دانشآموز وقتی من رو میبینه به خاطر اینکه من رو دوست داره به درس گوش بده. یک چیزی تقریبا شبیه معلم کلاس پنجمم. ولی خیلی سخته اینجوری. ای کاش شمارهاش رو داشتم و باهاش صحبت میکردم. خیلی بهش نیاز دارم...
راستش رو بخواین. الان نمیدونم باید چجوری درس بدم و یا کلاس رو کنترل بکنم. حالا این ترم فقط باید کلاس رو ببینم و از تدریس محروم. ولی روزهایی میرسه که باید کلاس رو مدیریت بکنم (چه مجازی و چه حضوری) به نظرم خیلی سخته و ممکنه همون روزای اول کنترل کلاس از دستم بیفته 🤦♂️
+احتمالا هر دوشنبه این سری پستها بروز میشه :)
آقامعلّم سلام :)
«توی اینجور مواقع من صبر میکنم که کار طرف مقابل کامل تموم بشه...» دقیقاً مثل من.
«گرگهای حاضر در جمع» هم تشبیه دقیقی بود.
چقدر خوبه که شروع کردی به نوشتن این مطلبها. انگار سفر کنم به آینده و خودم رو ببینم که دارم میرم کارورزی و اینها.
راستی من از تصور اینکه یه کلاس رو بهتنهایی اداره کنم، مو بر تنم سیخ میشه :دی