کارورزی - روز دوم

امیر + ۱۴۰۰/۷/۱۲، ۱۹:۳۳

سری دوم :)

سعی کردم کوتاه‌تر باشه.

راستی اینکه هنوز خواننده‌های قدیمی اینجا رو می‌خونن واقعا خوشحالم می‌کنه :)

دیشب از استاد درس‌مون در رابطه با اینکه صبح دوشنبه مدرسه بریم، پرسیدم و جواب داد که بله. بریم حضوری مدرسه. صبح روز دوشنبه یعنی امروز صبح آماده شدم برم. همون لباس‌های قبلی ، فقط دیگه کلاه‌آفتابی نداشتم چون هوا سرد شده بود و برام کارایی نداشت. یک سی‌شرت هم پوشیدم و با یک شلوار پارچه‌ای سرمه‌ای. ساعت ۷:۵۶ رسیدم جلوی در مدرسه. در مدرسه بسته بود! چند دقیقه صبر کردم تا اینکه یک آقا با یک کوییک سفید اومد جلوی در مدرسه و در رو باز کرد. من هم اجازه گرفتم و اومدم داخل مدرسه. کم کم هم با ایشون صحبت کردم تا آشنایی‌مون بیشتر بشه. متوجه شدم که یک نفر دیگه هم داخل مدرسه بوده و چرا در مدرسه بسته بوده رو درک نکردم :|

در دفتر مدیر نشسته بودم که هنوز نیومده بود. یکم صبر کردم تا اینکه اومد. پاشدم و سلام کردم و ایشون هم یک لبخند هم داشت (تصنعی یا واقعی رو نمی‌دونم). دیگه صحبت‌ها رو با هم کردیم.

دفعه‌ی قبل که می‌خواست چای بده و احتمالا بیشتر باهام آشنا بشه که من از این کار ممانعت کردم. این بار خودم شخصا اومدم سراغش تا سوالاش رو بپرسه. معاونش هم همراهش بود. در رابطه با ازدواج پرسید، جواب منفی رو دادم. بهش گفتم من هنوز ۲۰ سالم هست و برای ازدواج هنوز خیلی زوده که براش اقدام بکنم. مدیر هم با یک خنده‌ای جواب داد:«آره ازدواج آدم رو پیر می‌کنه.» بعد هممون خندیدیم. بعدش در رابطه با دانشگاه و وضعیت دانشجوها پرسید و جوابش رو دادم. خیلی اطلاعی از این‌ها نداشت. احتمالا از اول دانشجو معلم نبوده و بعدش به این سمت گرایش پیدا کرده. معاون هم که از همون اول خیلی سرد و بی‌روح بود باهام. انگار ازم ناامید بود. وقتی فهمید که رشته‌ام تجربی هست بهم گفت که چرا رشته‌های علوم پزشکی رو نرفتم :)))) خوبه اومدم یک جایی که بتونم گذشته رو فراموش کنم و دوباره داره بهم یادآوری می‌شه. بعد هم از این وضعیت شکایت می‌کرد و می‌گفت:«ابتدایی هیچ پیشرفتی نداره مگه اینکه ادامه تحصیل بدی.» من که ساکت بودم و حرفاش رو تأیید می‌کردم. اما یکی از حسن‌های فرهنگیان نسبت به رشته‌های علوم پزشکی اینه که شما داخل یک محیط بیمار کار نمی‌کنین و بین کلی دانش‌آموز با شور و حرارت هستین و این خوبه.حالا باز بعدا بیشتر توضیح می‌دم. خلاصه کلا خیلی دید مثبتی نسبت به من نداشت. از این جا هم بگذریم.

 

مدیر مدرسه گفت که کلاس‌ها فعلا به صورت حضوری برگزار نمی‌شه و من رو در دو تا از گروه کلاس‌ها عضو کرد. یکیشون معلمش خانوم بود و دیگری آقا. به جفتشون در «شاد» پیام دادم و خودم رو معرفی کردم. یکیشون که کلا انگار داخل شاد فعالیت نداره و منم دیگه کاری بهش نداشتم ولی دیگری بهم جواب داد.

 

بین هر پیامی که می‌فرستاد یکم مکث داشتم که ببینم چه جمله‌ای خوب می‌تونه باشه. البته این بین از چند نفر هم کمک خواستم که البته غیر از اون اولش خیلی کمکی بهم نشد🤦‍♂️😂 حالا بگذریم که من داشتم فکر می‌کردم چه جوابی برای معلمه بنویسم و این‌ها هی مسخره‌بازی درمیاوردن عوض کمک کردن و پیاماشون رو می‌خوندم ، خنده‌ام گرفته بود. اون هم جلوی مدیر و معاون، یعنی اگه ماسک نمی‌داشتم یا گوشی رو نمی‌ذاشتم کنار قطعا زمین رو گاز می‌زدم و خنده‌ام هم معلوم می‌شد. خیلی سخت بود کلا 😂 مثلا همون «طلام» که اول نوشته بود رو داشتن مسخره می‌کردن و یک سری چیزای دیگه که اینجا جاش نیست بگم 🙂 اجازه گرفتم که برم نمازخونه حداقل اونجا بتونم راحت‌تر بخندم و اگه می‌موندم ممکن بود آبروریزی رخ بده. 

بگذریم ، ساعت ۱۰ بود که کلاس چهارم شروع شد. من هم از همون موقع کلاس رو بررسی می‌کردم. باید بگم که مجازی واقعا یک چیزی سخت‌تر از اون چیزی هست که فکرش رو می‌کردم. توصیفش واقعا سخته. کلی زمان این بین تلف می‌شه که فرایند آموزش رو کامل نمی‌کنه و این خیلی بد هست. 

تا ساعت ۱۲:۳۰ مدرسه بودم و تقریبا هر سه تا زنگ رو حضور داشتم. خیلی کلاس گرمی نبود ولی برای شروع خوب بود. بعید بدونم که معلمه خیلی باهام همراهی کنه اما همین که من رو پس نزده خوبه.

راستی همون یک ساعت اول که رفتم مدرسه دو تا استکان چای خوردم و باید بگم که بزرگ‌ترین اشتباه ممکن رو انجام دادم. سرویس‌های بهداشتی مدرسه هم کامل درست نشده بود و دیگه خودتون فکر کنین چه بدبختی کشیدم. یعنی دو ساعت جهنمی رو گذروندم اونجا. تصمیم گرفتم اونجا یا چای نخورم یا کلا یک لیوان بخورم و تمام🤦‍♂️

 

+بعد از ظهر هم خود کلاس کارورزی دانشگاه برگزار شد و این اولین جلسه‌ی رسمی بود. استادمون یک خانوم بود (و اینجا هم می‌گم که اساتید خانوم رو به طور ۱۰۰ درصد ترجیح می‌دم به آقایون فعلا!). این خانوم قبلا در اداره کار می‌کرده و مدارس رو بازرسی. الان هم مدیر یک مدرسه هست و اینطور که معلوم بازنشست شده ولی برگشته به کار! با مدیر مدرسه‌ی ما هم آشنایی خاصی داره و این برای من می‌تونه خوب باشه :) یک سری نکات بهمون گفته شد که باید طی گزارش براشون بفرستیم.

یکی از دانشجوها هم اونجا بود و از رتبه‌اش گفت که ۲۰۰۰ رشته‌ی تجربی شد(احتمالا منطقه‌ی ۱ چون ساکن مشهده) و گفتش که من نمی‌تونستم برم رشته‌های پزشکی و دندون و دارو ولی پرستاری و فیزیو و این‌ها رو می‌شد برم. اما نرفتم. چون مامان و بابام پرستار بودن و من هم در محیط بیمارستان بزرگ شدم و باید بگم که خیلی خیلی جای وحشتناکی بود و برای همین به این رشته اومدم (اون سال کلا یک نفر دبیری می‌گرفت شهرمون و برای همین ایشون هم دبیری قبول نشد). فکر نکنم از رشته‌ ناامید شده باشه ولی می‌تونم تأییدش بکنم. حداقل از این لحاظ که با قشر امیدوار جامعه‌ی ناامیدمون سروکار داریم می‌تونه بهمون انگیزه بده.

یکی از دوستام هم که کلاس‌هاش حضوری بود و در یک شهر دیگه ، کلاس اول رو انتخاب کرده بود و اتفاقا هم معلم بهش هدایت کلاس رو داده بود و از تجربه‌اش می‌گفت که خیلی براش سخت بوده ولی خیلی عاشق کارش شده :)

 

+++این که عکس از چت‌ها می‌گیرم درسته دیگه یا از نظر اخلاقی درست نیست؟🤔

این هم از امروز. 

راستی ببخشید که نمی‌تونم کامل وبلاگ‌ها رو بخونم .واقعا سرم شلوغه 🤦‍♂️ بازم سعیم رو می‌کنم همه رو بخونم.

توی همون گروه ابتدایی‌ها داشتیم حرف میزدیم

گفتن که آره یه دختری رتبه 500 ریاضی آورده و رفته دبیری فیزیک. یکی فورا پرسید :«وا ! پس چرا تجربی نخونده؟؟؟؟»

عصبانی نوشتم چه ربطی داره؟

گفت خب اون اگه تجربی بود پزشکی قبول میشد!

بازم گفتم چه ربطی داره؟؟

بعد از اون کلی از اهمیت علاقه و استعداد در انتخاب رشته و اینا گفتم. جوابهاش اونقدر اعصابم رو خورد کرده بود که فقط به خودم میگفتم قراره 4 سال این آدم رو ببینی زشته از حالا دعوا باشه بینتون. دیگه سکوت کردم. ولی واقعا دلم میخواست سرم رو بکوبم به دیوار اون لحظه! 

حالا بعدتر هم گفت کاش رتبه بندی رو زودتر لحاظ کنن اونهایی که رتبه‌ی کنکورشون بهتره در حقشون ظلم نشه اونها باید یه فرقی با بقیه داشته باشن :////

۱۲ مهر ۰۰
پاسخ
البته ریاضی با تجربی خییییییییییییلی فرق داره تراز و رتبه به نظرم و اونطوری هم نمی‌شد به نظرم‌ :)

چی بگم 🤦‍♂️
البته شاید اگه رشته ریاضی می‌رفتم شاید دبیری ریاضی و یا فیزیک می‌تونستم برم ولی علاقه‌ای نداشتم. سال قبل که ۱۷ نفر می‌گرفت‌‌‌ آموزش ریاضی !
۱۳ مهر ۰۰

ولی این جوجه های نسل جدید و دست کم نگیرید...

۱۳ مهر ۰۰
پاسخ
اونکه صد البته :)
اتفاقا دوستم همون عکس پایین‌تر می‌گفت از شیطونی‌هایی که می‌کردن که دیگه عکس نگرفتم از اون قسمت.
۱۳ مهر ۰۰

نمی دونم چرا ولی از این متن احساس امیدواری گرفتم حس امید به آینده، من رو یاد دوران دانشجویی انداخت

 

موفق باشید کارورز جوان

۱۴ مهر ۰۰
پاسخ
خوشحالم این حس بهتون انتقال داده شده.

متشکرم :)
۱۶ مهر ۰۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">