چند عدد روزانهنویسی غیر کوتاه :)
دانشگاه و مدرسه
۱- برای دومین بار رفته بودم مدرسه. این دفعه یک مقدار قضیه فرق داشت. یکی از معلمها مدرسه نیومده بود و من مجبور بودم که کلاس رو اداره کنم. البته کلاس کلا سه نفر بودن و ادارهشون کار خیلی سختی به نظر نمیومد. اول که رفتم داخل کلاسشون، یک مقدار درس پرسیدم و از روشهای تدریس معلمشون پرسیدم. از جوابهای دانشآموزا مشخص بود که معلم خیلی حوصله برای تدریس به خرج نمیده و تدریسش هم کیفیت نداره. در این حد بگم که برای درس علوم میگفت که دانشآموزا هر کدوم سه خط از روی کتاب بخونن و تمام. یعنی نه آزمایشی و نه چیزی. سعی کردم آزمایشهای کتاب علوم رو برای بچهها نشون بدم. البته اونجا چیزی نداشتم که بتونم نشونشون بدم و برای همین از آپارات و ویدیوهای سایر بچهها کمک گرفتم (فکر کنم شاد هم داره) و چه ذوق و شوقی داشتن برای تماشا.
احساس میکردم که باید این مورد رو به مدیر و معاون اطلاع بدم ولی گفتم که توی مسائل مدرسه نباید دخالت کنم. اما خب اون بچهها گناه داشتن ...
یکی از اون بچهها خیییییییلی انرژی داشت. یعنی هی بهش میگفتم بشینه سر جاش. مینشست و بعد ۲ دقیقه از جاش پا میشد و داخل کلاس راه میرفت. اول فکر کردم «بیشفعال» هست ولی اینطوری نبود. یعنی انرژی زیادی داشت و برای همین باید یک تخلیهی انرژیای چیزی براشون در نظر میگرفتم ولی در کل راهحلی نداشتم جز اینکه بگم در حیاط بدون.
۲- امتحانا پنجشنبه تموم شد و نمیدونید چه زجری کشیدم. چه فشاری بود. فشار ترم قبل خیلی بیشتر بود و اونجا اصلا من تخلیه شده بودم و نیاز داشتم که ریکاوری بشم. لینک پستهاش هم هست (لینک). این ترم فشار کمتر بود. اما احساس خستگی میکنم نمیدونم چرا. تقریبا هیچکدوم از استادا سختگیری نداشتن برای امتحان. البته چرا یکی شون سوالای به شدت سختی رو طراحی کرده بود که باز هم مشکلی نداشت. به هر حال باید برای امتحانا میخوندیم.
اما اصلیترین قسمت ماجرا جایی بود که برای درس «نگارش علمی» باید مقاله مینوشتیم. مقاله که میگم منظورم مقالهی الکی هست و نه مقالهی واقعی اما من سعی کردم مقالهی واقعی بنویسم برای اولین بار و به استادم هم گفتم قصدم جدی هست و امیدوارم که توی این مسیر یک مقدار راهنماییام بکنه. خیلی زجر کشیدم بابت نوشتنش. چون شرایط خاصی داشت. اول اینکه باید ۱۵ صفحه میشد و دوم هم اینکه حداقل ۱۵ تا منبع رو باید بررسی میکردم و چقدر کار پیچیده و سختی بود. خلاصه که گذشت و فعلا در انتظار نمرات هستم که ثبت بشن و بعضی استادا چقدر دیر نمره میدن 😑
۳- قبلا در ارتباط با یک گرایشی که در ایران تدریس نمیشه گفته بودم و از گرایشات رشتهام هست. با دو تا از استادای جوون دانشگاه صحبت کردم در رابطه با این رشته و هیچکدوم جواب واضحی برای تحصیل در این رشته ندادن. یکیشون گفت شاید بشه تحصیل در خارج داشته باشی ... دیگه نمیدونم از چه کسی بپرسم فکر کنم رئیس دانشگاه بتونه بهم کمک بکنه و باید ازش سوال بپرسم. بقیهی اساتید هم فکر نکنم جواب بدن :(
۴- بالاخره بعد از مدتها رسانه دانشگاه از من خواست که یک طرح بزنم برای برگزاری جلسه. به قول خودشون طرح باید در شأن و منزلت دانشگاه باشه. من هم قبول کردم. طرح رو که گفتن، حدود دو ساعت فقط داشتم دنبال ایده برای طراحی میگشتم و هیچ ایدهای به ذهنم نمی رسید و اعصابم خورد شده بود و ۳ ساعت هم بیشتر وقت نداشتم. رفتم سایتهای خارجی یکم طرح و ایده ببینم و الهام بگیرم و یک طرح دیدم و خیلی خوب بود. همون رو داخل صفحه ایجاد کردم و در نهایت هم کار رو تحویل دادم و خیلی از اون طرح استقبال شد :) چند روز بابت این مورد شارژ شده بودم :) بعد اینکه چند جا استوری و پست گذاشته بودن. ای کاش از خودم یک اثری چیزی میذاشتم :(
زندگی و کارای مختلف
۵- ایام فاطمیه بود که یک گروه مذهبی اومده بود، یک تئاتر رو اجرا میکردن برای شهادت حضرت فاطمه. اسم تئاتر «نگین شکسته» بود و حتی اگه داخل اینترنت این عبارت رو سرچ کنین میبینیدش. من و داداشم و رفیقاش هم برای این تئاتر ثبت نام کردیم و پولی هم نمیخواست. پارکینگ طبقاتی داشت و ما هم تا طبقهی پنج با ماشین رفتیم و من هم فوبیای ارتفاع داشتم و فاصلهام رو از زمین تصور میکردم و زانوهام سست میشد 🤦♂️ از همونجا هم یک عکس از حرم گرفتم که خیلی جالب نشد:
اون موقع کنتراست گوشی رو درست تنظیم نکرده بودم وگرنه میتونست تصویر جذابتری هم بشه. مکان تئاتر طبقهی یازدهم یک پاساژی بود و ما هم باید ۶ طبقه رو از طریق پلهها بالا تر میرفتیم و من هم مدام فاصلهی خودم از زمین رو تصور میکردم و زانوهام سستتر میشد :) خدا میدونه چجوری تونستم بگذرونم اون چند پله رو. و وقتی به طبقهی مورد نظر رسیدیم، جمعیت زیادی رو دیدم! ترس از کرونا داشتم ولی خب خیلی سریع از بین رفت. من ماسک داشتم و واکسن هم زده بودم و نباید میترسیدم حداقلش اینه که بعدش آب نمک قرقره میکردم که دیگه مطمئن بشم مشکلی نباشه و مشکلی هم رخ نداد.
رفتیم داخل سالن تئاتر و باید بگم که محو طراحی صحنهاش شدم و فوقالعاده بود. ۱۸۰ درجهای بود و خیلی برام جذاب بود. من فقط از یک قسمتش تونستم عکس بگیرم. اون سمت دیگه خانوما بودن و نمیشد با فاصله عکس بگیرم و یا اینکه عکس میگرفتم ممکن بود که فکرهای بدی از بقیه سر بزنه. خود تئاترش رو دوست نداشتم. خصوصا اینکه نفر جلوییم مدام داشت با گوشیش از تئاتر فیلم میگرفت. چند باری بهش تذکر دادم که نباید فیلم بگیره ولی گوش نمیداد :(
یک عکس پوستر خور خیلی خفن هم داشتن که واقعا عالی بود. میشد به عنوان عکس نوشته ازش استفاده کرد. (لینک)
۴- بعد از تئاتر رفتیم حرم. بعد از دو سال!
و این سه تا تصویر و آشنایی اولیه من با کنتراست گوشی :)
برای همه هم آرزوی موفقیت و سلامتی کردم و همچنین برای بلاگرها (نگران نباشین همه بودن و تک به تک اسم بردم :) )
البته جای ضریح نرفتم چون تجربه بهم میگفت اونجا عدهای هستن که باهام تماس داشته باشن و همدیگه رو هل بدن و این حرفا و بحث کرونا اونجا برام مهم بود.
۵- برای چالش دستخط (لینک) اسم چند نفر رو ننوشته بودم. کاربران: خانوم روناهی ، شهرناز ، ریحانه و آقای پسر زمستان رو ننوشته بودم و خیلی خیلی معذرت میخوام بابتش و همیشه حس میکردم چند نفر رو جا گذاشتم برای اسامی :(
اون چند خط اولش هم با دست دیگهام نوشته بودم نمیدونم متوجه شده بودین یا نه :)
اتفاقات زیادی این بین رخ داد ولی همینها به نظرم کافی بودن :)
«نگارش علمی» ترم بعد داریم 🤦♂️
ممنون بابت دعا مخلصیم