عیدی که به در شد

امیر + ۱۴۰۱/۱/۱۳، ۱۷:۴۱

نوروز مثل همه‌ی سال‌ها بود. پر از غم. پر از شادی. دو روز اول سال درگیر بیماری پدر دوستم بودم که سرطان داشت و از قضا رفته‌ بود توی کما و من هم داخل یک برزخی که گیر کرده بودم و نمی‌دونستم که چیکار کنم. توی ماشین بودم و در حال سفر و کاری از دستم برنمیومد جز اینکه دعا بکنم ... شب روز دوم پدر دوستم فوت کرد و من خیلی ناراحت شدم. در واقع وقتی می‌خواستم همراه با مهمون‌ها شام بخورم خبر فوتش رو شنیدم و نمی‌دونم چی خوردم و چجوری غذا از گلوم پایین رفت. شبش هم خیلی با خودم کلنجار رفتم که کاری از دستم برمیومد یا نه و به خودم قبولوندم که کاری از دستم برنمیومد و ...

امیدوارم الان روح پدرش در آرامش باشه

 

 

روزهای بعدش هم دوباره در حال سفر بودیم. قسمت‌های مختلف خراسان جنوبی و رضوی رو گشتیم. البته اونقدر هم زیاد نبود ولی خب کافی به نظر می‌رسید. اولیش به نظر می‌رسید قلعه‌ی الموت باشه (قلعه کوه قاین). فرض کنین بالای یک کوه یک قلعه درست کرده باشن. رفتن به اون قلعه وحشتناک‌ترین و خسته کننده‌ترین چیزی بود که تا حالا تجربه کردم 🤦‍♂️ و وقتی هم رسیدیم بالا. واقعا چیز خاصی نداشت. چیزی که به نظرم جذاب باشه ...

این عکس آخر رو از ویکی پدیا برداشتم و از پایینش عکس نگرفتم که فاصله مون مشخص بشه ...

عکس اول، به نظر می‌رسید که اتاق‌های سربازها باشه و عکس دوم هم که محیط سرد و خنکی داشت و نمی‌دونم برای چی بود ... :)

 

بعدش هم رفتیم قسمتی از جاده‌های پرپیچ و خم و گردنه‌دار ... منی که اولین تجربه‌ی رانندگیم در خارج از شهر رو داشتم تجربه می کردم و از شانس بدم این قسمت هم نصیبم شد :) خیلی وحشتناک بود. خیلی خیلی وحشتناک! گردنه‌ها پر از سربالایی و سرپایینی بود و اصلا بعضی اوقات دید نداشتی. یک جاهایی ناخواسته ماشین تند می‌شد که باید کنترل می‌کردی و اگه ترمز رو زیاد نگه می‌داشتی، ترمز داغ می‌کرد و بوش هم داخل ماشین پخش می‌شد :))‌ یک قسمتش که جاده بین دو کوه بود و برای اولین بار در عمرم ریزش کوه رو تجربه کردم. کوه ریزش کرده بود و من باید در لاین مخالف که باریک شده بود و سربالایی هم بود حرکت می‌کردم ... شانسم گرفت که ماشین از اون ور نیومد و من هم دید کاملی نداشتم ...

 

قسمت بعدی تربت جام بود. جایی که در شهری سنی نشین می‌گشتیم. به مسجد احمد جامی هم سر زدیم و نظاره‌ای هم کردیم.

 

توی راه هم از ماشین پیاده شدیم تا سرویس بهداشتی بریم و میون راه یک سگ دوان دوان سمت ما اومد و ما هم ترسیده بودیم ولی نباید تکون می‌خوردیم و آخر مشخص شد که بدبخت گشنشه. البته دمش رو تکون نداد که متوجه بشیم باهامون رفیق هست یا نه ... تنها چیزی که داشتیم نون بود و بهش نون دادیم که بخوره تا یکم گشنگیش بهتر بشه ...

 

دیگه هم اینکه برگشتیم مشهد به مرتب‌کاری خونه پرداختیم ...

 

برای بازی ایران لبنان هم به استادیوم رفتم :)

 

این هم بعد گلی که جهان‌بخش برای ایران زد. البته خیلی پیکسلی دیده می‌شه ببخشید. حجمش زیاد بود :(

 

تقریبا می‌شه گفت اولین تجربه‌ام برای حضور در استادیوم بود و باید بگم که فوق‌العاده بود. خیلی خیلی عالی بود. البته حدس هم می‌زدم که عالی باشه. حس و حالی که استادیوم داره با اینکه پشت تلویزیون بازی رو ببینی خیلی فرق داره. حالا اگه بازی تیم ملی کشورت باشه که بحثش خیلی فرق می‌کنه. قضیه‌ی بانوان رو هم دیدم و شنیدم و خیلی متأسفم. فکر می‌کردم اونها هم به استادیوم می‌رن ولی ...

آره خلاصه، این‌ها همه از عیدم بود :)

 

 

 

و در آخر هم،

 

می‌شه؟🥺😂😂

 

+می‌خواستم پست فیلم بذارم، اصلا توانش رو ندارم و نمی‌ذارم دیگه ببخشید :(

 

سلااام

خدا رحمتشون کنه
خوبه که

۱۳ فروردين ۰۱
پاسخ
سلام 

ویدیو ؟ 
میتونست بهتر باشه ولی حجمش بیشتر میشد
۱۴ فروردين ۰۱

درود.

هرچند کمی دیر ولی سال نو شما مبارک.

منم دوست دارم سفر برم ترجیحاً چند نفری با دوستان. چادر و اینها ببری و بزنی دل کوه و بیابون. از دیدن آثار باستانی هم لذت می برم.

روح پدر دوستتون هم شاد باشه.

۱۳ فروردين ۰۱
پاسخ
سلام و ممنون و سال نوی شما هم مبارک :) 

سفر با دوستان خیلی عالیه البته اگه آدمای سالمی باشن ...
من بیشتر دره و آب و اینا رو دوست دارم، یک چیزی مثل ارتکند و ...
۱۴ فروردين ۰۱

سلام

روح پدر دوستتون شاد باشه. وقتی آدم دوستش تو همچین شرایطیه و خودش تو سفر یا یه جای خوبه، انگار یه عذاب وجدانی می‌گیره ولی نمی‌دونه باید چی کار کنه. اما سخت نگیرید، همونطور که خودتونم گفتین کاری از دستتون برنمیومده که.

 

من از اینطوری گشتن تو یه استان و دیدن جاهای تاریخی و دیدنیش خوشم میاد. چه خوب که ازش نوشتین :)

یه قلعه‌ی الموت تو استان قزوین هست. این هم اسمش الموت بود؟ جالبه🤔

اون عکس غروب چه خوبه🤩

 

در مورد استادیوم، راسته که بلیت به خانوما فروخته بودن ولی راهشون ندادن؟

۱۳ فروردين ۰۱
پاسخ
سلام 

بله یک عذاب وجدان خاصی داشتم اون لحظات و تقریبا تا یکی دو روز اینطوری بودم بعدش باز بهتر شدم . دیگه کاریه که شده و از دستم برنمیومده ...

خیلی خلاصه نوشتم 😅
بله مثل اینکه، نوشته جلوی قلعه کوه خیلی واضح نبود ولی داخل ویکی پدیا که گشتم نوشته بود مربوط به دوره اسماعیلیان هست که اون دوره هم یادمه داخل کتابخونه نوشته بود، این مدل قلعه ها رو بالای کوه ها میساختن که دسترسی بهشون سخت بشه. بهشون قلعه های الموت هم میگفتن فکر کنم و از اینا چندین نقطه داخل ایران هست :) (لینک ویکی پدیا)

راجع به بلیط، اگه عکس اول (لینک)رو نگاه بکنید صندلی خالی زیادی می‌بینید سمت چپ تر هم باز هم صندلی خالی زیادی هست که دیگه عکس نگرفتم ... و احتمالا اونها برای بانوان بوده. اینکه بلیط خریدن رو نمیدونم(چون پارتی زیاده اینجا) ولی اینکه بلیط داشتن رو مطمئنم. و اینکه مثل بازی با امارات بانوان رو گزینشی کرده بودن و به هر کسی که دوست داشتن بلیط میدادن 🤦🏻‍♂️
و بله دیگه راهشون ندادن. صندلی ها خالی بود. قبل از بازی قرار بود که بانوان حضور داشته باشن ولی یک دفعگی تصمیم گرفته شد که بانوان رو راه ندن ...
و کلا مدیریت افتضاحی داشتن. قرار بود ۱۲ هزار نفر ورزشگاه حاضر باشن که ۲۴ هزار نفر بودن !
۱۴ فروردين ۰۱

سلام

تمام مدت فکر میکردم این وبلاگ نرگس یاس ارغوانی و آماده بودم بگم جیییییییییییییییغ دختر تو کی رانندگی رفتی جیییییییییییییییییییغ چقدر خفن شدی نرگس و... اینا

 

خدا بیامرزتشون :`)

۱۳ فروردين ۰۱
پاسخ
سلام 

مثل اینکه به قالب قبلی عادت کرده بودین :دی 


۱۴ فروردين ۰۱

یعنی با وجود گزینشی بودن بازم راه ندادن :))

 

آهان پس اسم همه‌ی این قلعه‌ها الموته. من تو قزوین که رفتم، به خودم می‌گفتم اینا این همه رفتم نوک کوه قلعه ساختن که کسی نره، بعد ما اصرار داریم بریم این راه سختو :))

۱۴ فروردين ۰۱
پاسخ
گزینشی بودنش رو فقط شنیدم مطمئن نیستم. ولی بانوان رو به ورزشگاه راه ندادن :(

بله همشون الموت 
😂
۱۵ فروردين ۰۱

سلام 

خدا رحمت کند. از دست دادن عزیزان ، واقعا داغ بدیه. 

آن شهر سنی نشین دقیقا نامش چیست؟ 

پس از سگ ترسیدن منع نیست آخه زمانی هم من نیز دوری می کردم. پس این ترس را خیلی‌ها دارند. 

چه عکس نازی گذاشتی برای عیدی گرفتن!!! 

عکسهای جالبی بودند. 

تشکر از مطلبت. 

۱۵ فروردين ۰۱
پاسخ
سلام 

اسم اون شهر، تربت جام هست. کلا جنوب شرق خراسان سنی نشین‌ها بیشتر هستن

ترسیدن که اشکال نداره ولی فرار کردن چرا :) می‌گن که از سگ نباید فرار بکنیم ...
این عروسک برنامه‌ی آقای ایرج طهماسبه اسم برنامه‌اش «مهمونی» هست :) خواستین می‌تونین نگاهش کنین

ممنونم از شما

+راستی وقتی سایتتون می‌رم می‌بینم که طبق تاریخ نیست مطالبتون و فقط آرشیوه. نمی‌شه یک کاری بکنین که آخرین پست‌هاتون رو ببینم. چون اینجوری اصلا متوجه نمی‌شم آخرین پستتون کدوم هست ...
۱۶ فروردين ۰۱

خدا پدر دوستتون رو بیامرزه و روحشون قرین رحمت 🖤

ولی من واقعاً له له میزنم واسه یه سفر...دو سال و نیمی میشه که هیچ جای به خصوصی نرفتم...جز سفر های کاری که اونا هم به سردرد و مریضی منتهی شدن..

درکل امیدوارم خوش گذشته باشه :)

نوروز ماهم به تماشای مهمونی و آموزش دیدن گذشت🤞🏻

و واقعا چقدر پشه و بادوم کاراکتر های قشنگی هستن🥺😁

۱۵ فروردين ۰۱
پاسخ
سلام :)
اول هم بگم که یادم نرفته باشه 
سال نوتون مبارک 💜

خب اینکه خوب نیست :( به خاطر کرونا نمی‌رید سفر؟

خیلی هم خوب :)
آره  خیلی قشنگ و بامزه‌ان :دی


۱۶ فروردين ۰۱

سلام 

اتفاقاً یکی از بچه‌های بیان که وبش رو تعلیق کرده ، قرارست که از یکی یا دو روز دیگه توسط من با ایجاد حساب کاربری ، بیاید و سایتم را قالب ریزی کند و سپس خیلی از چیزها را درست کند. واقعا بامرامه! 

نمی شناسیمش ولی خیلی با محبت و کاربلد هست! 

روی چشمم. درست میشه. 

حق با شماست. 

البسه کمی پست ها را جابجا کرده‌ام. 

راستی! یک و البته دو مطلب در مورد در مورد عشق نوشته ای و حتما سر فرصت یک نظر حسابی برایت می گذارم. 

در ضمن دارم کتابی در مورد عشق می نویسم که حتما باید منتشر بشه و پراست از بانک اشعار شاعران ایران و همچنین تجزیه و تحلیل‌های دیگر نویسندگان و البته اشعار و نوشته‌های خودم. 

یکی در بیان میگفتی انتشارات داره! بهش بگو. آخه با من سرسنگینه! شاید او چاپ و نشر الکترونیکی کرد. حق الزحمه را پرداخت می‌کنم. 

پس جنوب خراسان و نزدیک افغانستان و بلوچستان سنی نشین هستند. البته این مناطق شیعه و سنی قاطی هم دارند مثل کرمانشاه. 

کرمانشاه در مرکز سنی نشین داره ولی شیعیان خیلی بیشترند. همچنین کرمانشاه انواع و اقسام ادیان و مذاهب را داراست. 

از مرکز روبه همدان اکثریت شیعه هستند. از مرکز روبه مرز عراق بجز یکی و دو شهرستان مثل اسلام آباد غرب اکثرا سنی شافعی هستند. 

خیلی از شیعه ها با سنی ها ازدواج کرده‌اند و اغلب در مراکز شهرستان ها ساکنند. 

اسم عروسکه؟ همان کلاه قرمزی و پسرخاله را می گویی! وای خدا. بچگی ما با اینها گذشت. تلویزیون کلا دست من نیست و پدر و برادرم شبکه‌های مربوطه را می گیرند پس باید از طریق نت ببینم. 

تشکر بابت توضیحت 

۱۶ فروردين ۰۱
پاسخ
سلام

خب این که خیلی خوبه :)
امیدوارم پسندیده‌تر باشه براتون

خیلی هم خوب. من هنوز اون مقاله خودکشی رو نخوندم بخونم و این مطالب مربوط به «عشق» هم که خوبه و می‌خونم اگه داخل وبسایتتون هم بذارین

انتشارات؟ یادم نمیاد ... از دوستان که کسی نبود مگه اینکه کسی معرفی کرده باشه که الان اصلا یادم نیست ..

آره. اونجا هم سنی هست و هم شیعه. ولی نسبت سنی در اونجا بیشتره تا سایر قسمت‌های خراسان.
بله

کلاه قرمزی که رفت :) این عروسک ها جایگزینشون شدن. داخل تلویزیون نیست برنامه‌اش فیلیمو و اینها داره ...

خواهش می‌کنم 
۱۸ فروردين ۰۱

سال نوی شماهم مبارک :)💙

هم کرونا...هم طوری شد که این مدت افسردگی مزمن داشتم و تحت درمان قرار داشتم

و واقعا مشغله های زندگی هم رفته رفته زیادتر میشه 

 

۱۷ فروردين ۰۱
پاسخ
ممنونم :)

خب این که خیلی بده :(
آره واقعا. و مدیریت کردن این مشغله‌ها کار خیلی سختی هست.
۱۸ فروردين ۰۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی