آسم .... :(
متن غم انگیز است. مطمئنم غم انگیزه چون با حس نوشتم :
بالش رو به صورتم مدام فشار میدادم ...
گریه میکردم و تحمل دیدنش رو نداشتم.
تحمل شنیدن صدای سرفه های خشکی که شاید آخرین صداهاش باشه.
میگفتم خدا ، چرا به دعاهام گوش نمیدی ؟
همچنان سرفه و یک لحظه ...
دیگه سرفه ها قطع شد . بالش رو انداختم زمین . سریع بلند شدم
رفتم ببینم چی شده.
- هااااااااااااااااااا ......
صدای خشن تنفس مامانم بود به زور میتونست نفس بکشه. دیگه افتادم زمین
گفتم آخر کاره.
نمیدونستم چیکار کنم. یعنی مامانم رو دارم از دست میدم ؟
از زمین و زمان شکایت میکردم تا اینکه بابام سریع رفت ماشین رو روشن کرد و با مامان رفت بیمارستان.
هر کی از کنارم رد میشد ، بهم دلداری میداد.
مال شب عید سال 96 بود.....
عید کلا ظهرمارم شد.
دکتر گفته مامانم آسم داره :((((((((((((((((
هر شب مامانم سرفه میکنه و دکتر هم رفتیم ولی فایده نداشته :(
وقتی صدای سرفه های مامانم رو میشنوم ،،،، کلی ناراحت میشم. بعضی وقتا هم اشک میریزم و میگم خدایا حال مامانم رو خوب کن و هیچی دیگه ازت نمیخوام .
دکتر معالج مامانم رفته مسافرت تا اردیبهشت هم نیست و مامانم تنها میمونه و این چند ماه جهنمی.دکتر خوب هم سراغ ندارم.
ای کاش مشهد نبودیم ، حداقل آلودگی وارد ریه مون نمیکردیم :(((((((((((
+ امیدوارم یک روزی سرطان(انواعش) ، ایدز ، آسم ، فیبروز سینیتیک ، تالاسمی ، فنیل کوتونری ، کم خونی ها و .... درمان بشن.
برای مامانم واقعا نمیدونم چیکار کنم . البته الان دکتر گفته ممکنه آسم نباشه و حساسیته در هر حال سرفه های مامان دلم رو بدجوری میلرزونه :(
و من هم هیچ کاری نمیتونم براش بکنم همین من رو خیلی اذیت میکنه :((((((((
حتی اسپری هم جواب نمیده.
خودت درستش کن.
درکت میکنم
چند روز پیش مامانم نصف شب حالش بد شد تا بیمارستان زهرترک شدم عین دیوانه ها رانندگی میکردم