آرزو
سه چهار ماه قبل بود که یک چیزی رو آرزو کردم. دو ماه بعد فهمیدم که اون آرزو هست و میتونه به وجود بیاد ... بیشتر وارد کار شدم. بیشتر با همه چیز آشنا شدم. فهمیدم من یکی رو برای این آرزو نمیخوان و من هم اونطوری نمیخوام.
شاید یک سال بود که بابتش حسرت میخوردم. خصوصا بعد اینکه فهمیدم بعضی از دوستام به اون آرزو رسیدن . میدونین ما بعضی چیزا رو برای خودمون یک سراب میبینیم چیزایی که شاید از دور خیلی قشنگ باشن ولی وقتی دل کار میریم ، میبینیم که اون کار ، کارِ ما نیست!
شاید این کار بهم نشون داد که دیگه حسرت یک سری چیزها رو نخورم. به داشتههام توجه بکنم و به مسیر ادامه بدم ...
+ راستی یک چیزی در رابطه با پستی که در مورد فرهنگیان نوشتم رو بگم (لینک) ، این چیزایی که گفتم صرفا فقط دیدگاه من هست ، من اون موقع ناراضی بودم (البته الان هم هستم) و نظرم رو نوشتم از کلی آدم دیگه هم بپرسید. من تا حدودی بدون تحقیق به این رشته پا گذاشتم. فقط می دونستم که محیطش شبیه دبیرستان هست و دختر و پسر هم داخل یک کلاس نیستن و یک حقوقی هم میدن (کامل و نه بدون کسری) و بیمه هم هستیم و مهم تر از همه کار(!!!!!!) داریم و سربازی بی سربازی.
ولی خب بدونین که حتی دانشگاه تهران هم که بهترین دانشگاه ایران باشه هم کلی مشکل داره و فکر نکنین رشتههای دیگه گل و بلبل هست همه چی !
++این چند مدت سرم یک مقدار شلوغ بود سعی میکنم زود به زود آپ کنم. هر چند که کاربرای اینجا هم همچین میلی به نوشتن ندارن 😔 امیدوارم اون جو خوب دوباره برگرده.
شاید هم دوباره باید برم دنبال فالو کردن وبلاگ 🤔 خیلی وقته فالو نکردم
عذر من یکی رو بپذیرید ✋ کلا یه مدته که نمینویسم و گاها هم جمله ای باشه کپی پیسته
وبلاگ وقتی نوشتن توش خوبه که ناشناس باشی ، از اونجایی که یه سری از بچه ها کامل منو شناختن دیگه نمیشه چیزی نوشت