من و کلاس جدید (قسمت آخر!)

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۹، ۱۶:۲۲

بله همونطور که متوجه شدین این پست احتمالا قسمت آخرم در رابطه با کلاس جدید باشه. چرا؟ چون امروز صبح بهم اطلاع داده شد که ناحیه‌ی محل زندگیم نیاز به دانشجومعلم حق‌التدریس نداره و در نتیجه من هم نمی‌تونم داخل اون مدرسه تدریس کنم :)

 

من هم تصمیم گرفتم که هیچ مدرسه‌ای نرم. چون انگار درخواست من این وسط هیچ اهمیتی نداشته ... 

چند تا وسیله از مدیر مدرسه گرفته بودم و باید هر چی زودتر بهشون پس بدم. چقدر بد واقعا :( 

 

حیف آموزش و پرورش

حیف چیزی که براش وقت بذاری

حیف چیزی که برای شروعش ذوق و شوق داشته باشی ...

 

+اگه اتفاق خاصی افتاد این روند پست‌ها ادامه خواهد داشت(من و کلاس جدید منظورمه)

من و کلاس جدید (قسمت سوم) - برنامه‌ریزی و نکات استرس‌آور

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۸، ۲۱:۴۲

روزی که می‌خوام به عنوان تعلیقی در نظر گرفته بشه رو انتخاب کردم. روز تعلیقی، روزی هست که دانش‌آموزان ورزش و هنر و درس‌های نسبتا سبک رو دارن و لزومی به حضور معلمشون در کلاسشون نیست. (البته برای معلمان بالای ۲۰ سال سابقه تدریس این شکلی هست.) اما در کل چون من حق‌التدریس می‌خوام کار بکنم. می‌تونم اون روز رو مدرسه نیام و به کارای دیگه بپردازم و یا استراحت کنم. 

از اونجایی که من خیلی به فکر سلامتی و تندرستی دانش‌آموزان هستم، روزی رو انتخاب کردم که کمترین تعطیلی ممکن رو در سال تحصیلی جاری داره :))) روز دوشنبه با یک روز تعطیلی (که احتمالا همین هفته‌ی اول مهر باشه) انتخاب می‌شه :دی

اما جدا از شوخی، دوشنبه دقیقا وسط روزهای تدریس هست و خودم هم می‌تونم استراحت کنم و اگه بشه در اون روز، سر یکی از کلاس‌های معلمین برم تا به نوعی کارورزی هم رفته باشم و چیزای جدیدی رو یاد بگیرم. ترجیحا اون معلمی که مدیر مدرسه خیلی ازش تعریف می‌کرد. ای کاش روز تعلیقش با من یکی نباشه :(

 

هنوز برنامه‌‌ریزی تکمیل نشده. طبق این ساعت‌هایی که بیان شده، باید یک برنامه‌ی درسی تهیه کنم.

 

 

با توجه به این برنامه، هر روزی که باید تدریس کنم، ریاضی هم باید باشه. اگه روز تعلیقی رو ۵ زنگه حساب کنیم. دو زنگش بابت ورزش کم می‌شه. یک زنگ هم هنر، یک زنگ هم قرآن. یک زنگ می‌مونه. در اون زنگ احتمالا انشا می‌ذارم.

 

از یک طرف دیگه زنگ‌های ریاضی نباید در زنگ اول باشن و بهتره که زنگ‌های اول رو با دروس سبک‌تر مثل قرآن و هدیه‌های آسمانی شروع کرد و زنگ دوم ریاضی باشه. 

اما علوم درس سنگینی نیست؟ 

برای اجتماعی هم می‌تونم بگم که دانش‌آموزان بیان و کنفرانس بدن. چیزی که فکر کنم خودشون هم خیلی دوست داشته باشن. اگه کلاس‌ها از تخته‌ی هوشمند برخوردار باشن هم خیلی خوب می‌شه. (اما من بلد نیستم از تخته‌ی هوشمند استفاده کنم :))) )

مورد دیگه هم اینکه درس هدیه‌های آسمانی رو می‌تونم از کنفرانس دانش‌آموزا استفاده بکنم. 

یک تبصره‌ی دیگه هم هست اینکه من هر هفته‌ در میون مجبورم که یک زنگ هنر رو هم تدریس کنم. برای همین نیازمند این هستم که دامنه‌ی کارهای هنری که می‌شه انجام داد رو توسعه‌ ببخشم. عکاسی، فیلم‌برداری و مواردی از این قبیل می‌تونه زمینه‌ی هنری رو توسعه ببخشه. از این جهت که من ترم اولم رو با تمام پیش‌نیاز‌های عکاسی آشنا شدم :) 

 

فعلا که اینطوری پیش رفته. 

اما امروز با یک سری نکات به شدت استرس ‌آور رو به رو شدم.

۱- باید جلسه‌ای با اولیا برگزار کنم. همون اول اول. طبیعتا وقتی من رو می‌بینن به این فکر می‌کنن که من خیلی جوون هستم و توانایی تدریس رو ندارم احتمالا سوالاتی بپرسن که چالش برانگیز باشه و مهم‌تر از اون دونستن مدرکم هست و فعلا تدبیر و سناریویی برای سوالات مختلف انتخاب نکردم. اصلا نمی‌دونم معلما اون روزا چه چیزایی رو بیان می‌کنن و والدین هم چه چیزایی می‌پرسن. و عجیبه که چرا توی این سه سال تحصیل در دانشگاه یک نفر این مورد رو بهم گوشزد نکرده بود؟ :/

۲- جلسه‌ی اولیا مربیان هم هست که باز هم از محتویات این جلسه هم هیچی نمی‌دونم. 

باید ببینم که والدین می‌تونن بهم اعتماد کنن یا نه؟ به نظرم باید یک شخصیت شیک و کاریزماتیک رو داشته باشم. شیک شدن رو می‌شه درست کرد، اما کاریزماتیک رو نه! نمی‌دونم چیکار کنم :(

من و کلاس جدید (قسمت دوم)

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۷، ۲۳:۰۸

قصد دارم هر روز از برنامه‌هام بنویسم و مراحل کار برای کلاسی که بهم سپرده بشه ...

 

چالش بعدی که برام به وجود اومده اینه که برنامه‌ی درسی رو چجوری بذارم؟ مدیر مدرسه یک کتابچه‌ای رو به من داد و گفت که بر اساس این می‌تونم انجام بدم. من حال و حوصله‌ی خوندن بندها و مقدمه‌ رو ندارم 😶 فکر می‌کردم که معاون‌ها برنامه‌ی کلاسی رو می‌چینن. در حالیکه اینطوری نبود.

احتمالا هم باید دو تا برنامه بچینم. یکی برنامه‌ برای روزایی که باید از شاد استفاده کنیم و دیگری هم روزایی که باید حضوری در مدریه باشیم. الان که مدارس حضوری هست ولی روزایی هست که به دلیلی ممکنه مجازی برگزار بشه.

یک نکته‌ی دیگه اینکه گروه شاد هم باید داشته باشیم که برگزاریش به عهده‌ی مدیر مدرسه هست. اما به نظرم باید یک گروه پشتیبانی هم بسازم و در اونجا آرشیو کلاسمون باشه. اخباری که از کلاسمون منتشر می‌شه رو اونجا بذارم و از طرف دیگه هم تکالیفی که اعلام می‌کنم رو همونجا ارسال کنم که همه ببینن.

امروز هم یک نکته‌ی دیگه رو متوجه شدم. اینکه دانش‌آموزایی رو قراره ببینم که کلاس اول رو تا اسفند حضوری بودن و بعدش مجازی (و این احتمالا مشکلات خاص خودش رو داشته!!) کلاس دوم مجازی و کلاس سوم هم حدود سه ماه حضوری بودن ... ممکنه با قوانین کلاس به خوبی آشنا نباشن و از طرف دیگه هم اینکه از لحاظ درسی خیلی ضعیف باشن. والدینشون هم احتمالا توقع زیادی داشته باشن ...

حرفی سخنی ؟ :دی

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۶، ۲۳:۰۲

امروز تا حدودی مدرسه و پایه‌ای که می‌خوام تدریس بکنم مشخص شد. با مدیر مدرسه هم صحبت کردم. بهش گفتم که من تجربه‌ی تدریس ندارم و همین کار رو برام سخت می‌کنه. مدیریت کلاس همون چیزی هست که ازش می‌ترسم. اما بالاخره یک روزی باید بتونم کلاس/خانواده/خودم/زندگی رو مدیریت کنم. نه؟ پس چه بهتر همین الان این کار رو در قالب کلاس یاد بگیرم. مدیر مدرسه همچین از حرفم خوشش نیومد. ولی مجبور بود که من رو قبول کنه و البته که گفت بهم در این زمینه کمک خواهد کرد. 

حالا می‌خوام از تجربه‌ها و پیشنهاداتتون در رابطه با مدیریت کلاس بگید. اینکه به نظرتون اگه روز اول رفتین سر کلاس چجوری صحبت می‌کنین و چجوری از دانش‌آموزان زهر چشم می‌گیرین. این خیلی مهمه که در برخورد اولیه با دانش‌آموزان جدی باشیم تا حساب کار دستشون بیاد که خونه‌ی خاله‌شون نیومدن ... 

دانش‌آموزان پایه‌ی چهار هستن - پسر - ۳۵ نفر

:)

چند گزارش کوتاه از آدمای شهر و اتفاقات (۲)

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۵، ۰۰:۰۲

دو ماه قبل این پست رو ارسال کرده بودم (لینک). داخلش از آدمای شهر گفته بودم. اطرافیان و کسایی که خیلی ناراحت بودن و یا غمی در زندگی‌شون دارن. این پست رو می‌خوام به معرفی چند تا خوبی از اطراف بپردازم. 

 

۱- سوار اتوبوس بودم. وسیله‌ی بزرگی هم دستم بود. ایستاده و همزمان با هر گاز و ترمز اتوبوس به این طرف اون طرف رها می‌شدم. وضعیت خیلی سختی بود. با یک دست میله رو گرفته بودم و با دست دیگه هم وسیله رو. .از زمین هم به عنوان تکیه گاه استفاده کردم. اما واقعا برام سخت بود. تا اینکه دیدم یک نفر کنارم به وسیله‌ام دست زد. می‌خواست اون رو برداره. به اون فردی که به وسیله‌ام دست زد نگاه کردم. یک آقای ۵۰ الی ۶۰ ساله بود. در حالیکه نشسته بود، بهم گفت که وسیله رو بهش بدم تا من کمتر سختی بکشم. قبول کردم و خیالم تا حدودی از سلامت وسیله و البته سلامتی خودم راحت شد :دی

 

۲- ماشین رو داخل پیاده‌رو پارک کرده بودم ( بله منم خلافکارم :دی) می‌خواستم از پیاده رو بیارم بیرون دیدم که یک دفعگی ماشین کج شد :/ من هم که شوکه شده بودم. متوجه شدم که ماشین رو انداختم توی جو و مونده بودم که چیکار بکنم. اصلا فکر و ذهنم به جایی نرسید. یک ماشین از کنارم رد شد. می‌خواستم دستم رو برای کمک ببرم بالا ولی پشیمون شدم. با خودم گفتم که وضعیت رو دیده ولی بیخیال بوده و رد شده ( و جالبه که منفی‌ترین حالت ممکن رو در نظر گرفتم 🤦‍♂️) که یک دفعگی دیدم ماشین مذکور، ایستاد و دنده عقب گرفت و جایی پارک کرد. یک آقای ۲۵ تا ۳۰ ساله و ورزشکار اومد بیرون. کنارش هم یک خانوم بود و احتمالا نامزدش. خلاصه اینکه اومد و بهم گفت که سوار ماشین بشم و همزمان با فرمان ایشون پرگاز دنده عقب بگیرم. ایشون هم اون قسمت ماشین که داخل جو افتاده رو با دست گرفت و همزمان که من گاز می‌دادم ایشون ماشین رو بلند می‌کرد. 

خیلی صحنه‌ی وحشتناکی بود. فکر کنم کمرش هم درد گرفت اما چیزی نگفت. فکر کنم باید خیلی بهتر ازش تشکر می‌کردم. امیدوارم که براش مشکلی پیش نیومده باشه :(

 

۳- از حرم می‌خواستم بیام خونه و سوار اتوبوس شده بودم. اونجا کلی آدم داشتن با همدیگه تعارف می‌کردن که روی صندلی بشینن. خیلی وضعیت خنده‌داری پیش اومده بود. قشنگ‌ترین صحنه هم به نظرم جایی بود که یک آقای میان‌سال ایرانی برای یک آقای میان‌سال عراقی تعارف می‌کرد که فرد عراقی روی صندلی بشینه :)

 

۴- در ترم تابستونی و جلسه‌ی اول، با یک حالت تهاجمی از استادم می‌خواستم که بهم اجازه بده تا شنبه‌ها به صورت ناقص در کلاسش حضور داشته باشم. انتظار داشتم که رد بکنه. اما خیلی راحت درخواستم رو قبول کرد. اصلا خیلی عجیب بود برام و متوجه شدم که هنوز هم استادای خوب وجود دارن. (تابستون دو تا درس داشتیم. یکی این بود یکی دیگه هم که پست قبلی گفتم جریانش رو)

 

۵- مورد آخر هم می‌رسه به جایی که سوار مترو بودم و خودم برای یک فرد سالخورده عرافی پاشدم که روی صندلی بشینه :) نوه‌هاش و یا بچه‌هاش بودن که ازم تشکر کردن و منی که «خواهش می‌کنم» رو یادم رفته بود. می‌خواستم داخل گوگل عبارت رو سرچ کنم که متأسفانه خیلی سریع باید پیاده می‌شدم.

 

سعی می‌کنم با همه‌ی مردم خوب باشم. سعی می‌کنم که استفاده‌ی از کلماتم رو در گفتار بهبود ببخشم و کلمات با انرژی مثبت بیشتری رو به کار ببرم. هر موقع سوار اتوبوس/مترو بشم برای فرد بزرگتر، از جام بلند بشم و یا وقتی پیاده بشم از راننده تشکر بکنم (البته خیلی‌هاشون جواب نمی‌دن و احساس می‌کنم که نمی‌شنون صدام رو). جاهای زیادی هم بوده که برای آدمایی که کار خوبی می‌کنن. قضاوت منفی می‌کنم. مثل مورد شماره ۲ هنوز این مورد رو نتونستم برای خودم حل بکنم که نباید  از بقیه توقع بیجا داشته باشم. ممکن بود اون فرد که برای ماشین کمکم کرد، هیچی از این کار نمی‌دونست و کار رو هم خراب تر می‌کرد. نه؟ 

 

از بدی‌ها و حس بد گفتیم. از حس خوب چرا نگیم؟ :) قطعا جای شما و نزدیکتون آدمایی هستن که کار خوب کردن که باعث حال خوب بشه. می‌تونین تعریف کنین و یا از الان تصمیم بگیرین که به یک نفر کمک بکنین. مثل امیلی :)

چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱۳، ۲۳:۱۷

۱- استاد درس اخلاق حرفه‌ای من رو انداخت! شماره‌اش رو به هر طریقی بود تونستم به دست بیارم و زنگ زدم. اما متأسفانه هیچ تغییری در رویه انجام نشد. کلی بحث و چونه و ... هیچ کدوم کارساز نشدن. استدلالش هم این بود که اگه به من یک نمره اضافه بشه، به کسی که ۲۰ شده، ظلم شده و حقش خورده شده و ... ولی خب یک نفر بهش ۲۵ صدم اضافه کرده بود که بتونه پاس بشه. همینطوری. اینجا حق خوری انجام نشده به نظرتون؟ البته اینکه اون شخص دوست من بود مهم نیست و البته که از این موضوع که اون پاس شده هم ناراحت نیستم. اتفاقا خوشحال هم شدم. ولی چرا حرف از حق خوری می‌زنه ولی به دوستم ۲۵ صدم اضافه می‌کنه که نمره‌ی ۱۰ رو بگیره؟ 

نمی‌دونم. دیروز که خیلی ناراحت بودم. اما خب مهم نیست. دانشجویی به افتادنشه دیگه نه ؟ :دی سعی می‌کنم این واحد رو دوباره با یک استاد درست و حسابی بردارم. کسی که همون اول ترم همه‌ی موارد رو از جمله حضور و غیاب رو کامل بیان کنه که آخر ترم به مشکل نخوریم ...

 

۲- اگه دوباره برگردم به عقب، به حدود دو سال قبل؛ سعی می‌کردم فعالیتم رو داخل دانشگاه خیلی خیلی بیشتر می‌کردم. می‌دونین، دامنه‌ی ارتباطات خیلی به آدم کمک می‌کنه. خیلی خیلی زیاد و باعث می‌شه که آدم به جاهای مختلف لینک بشه. حتی اگه خودت هم نخوای و همین باعث می‌شه که مدام با آدم‌های زیادی آشنا بشی. من از اول برای نشریه به چشم یک سرگرمی نگاه می‌کردم و یا جایی که باهاش کسب تجربه کنم. با درست کردن یک تیزر ساده برای نشریه توجه خیلی‌ها رو جلب کردم. باعث شدم که خیلی‌ها به سمت نشریه بیان و همکاری کنن و در نهایت هم باعث شد که برم جاهای بزرگ‌تر و اونجاها فعالیت بکنم. الان هم در یک تیم هستیم که داریم برنامه‌های مختلف رو برای بازگشایی مدارس آماده می‌کنیم و این خیلی حس خوب و زیبایی بهم میرسونه. می‌دونین، همه چی از درست کردن یک تیزر ساده شروع شد و الان با چند نفر از خفن‌ترین آدمای زندگیم آشنا شدم. هر چند که این همکاری ممکنه که موقت باشه اما کسب تجربه‌ی خوبی شد و اون «ارتباط» خیلی مهمه. اینکه خیلی‌ها چهره‌ی من رو دیدن و به خاطر سپردن و اگه جایی به من نیاز داشتن، می‌تونن با من تماس بگیرن ...

 

۳- توی این مدت که دیگه خیلی خیلی کم بودم و هستم هم درگیر همین کار بازگشایی مدارسم که باعث می‌شه خیلی از وقتم رو بگیره. شماره‌ی جدید نشریه هم در حال نهایی شدن هست و همین روز‌های آینده منتشر می‌شه و من باید براشون موشن گرافیک درست بکنم و طی همین اتفاق هم من با یک آدم خیلی خیلی دوست داشتنی آشنا شدم و باعث قوت قلبم شده. 

 

۴- فکر ایجاد یک کسب و کار رسانه‌ی شخصی رو هم دارم. البته آدم حرفه‌ای و برجسته نیستم. ولی فکر می‌کنم نیاز دارم به این کار و باید حرکت کنم به این سمت که بتونم خودم، خودم رو بکشم بالا. شاید در آینده تونستم تیمی تشکیل بدم و رسانه‌ای تشکیل بدیم و بتونیم خیلی از موضوعات و سوژه‌ها رو پوشش بدیم.

 

از اینکه دیر جواب دادم. دیر پست می‌ذارم. کم کامنت می‌دم. همه و همه معذرت می‌خوام. خیلی خسته‌ام. خیلی وقتم کمه و توان ندارم. بعضی وقتا هم به بسته شدن وبلاگ فکر کردم. اما نه. نباید اینجا تموم بشه. ما هنوز با هم باید باشیم ... و خواهیم بود. 

علم بهتر است یا اخلاق؟

امیر + ۱۴۰۱/۶/۱، ۲۲:۴۸

در طی ۱۲ سال تحصیلی که در مدرسه داشتید، دو تا معلم رو انتخاب کنید. یکی بهترین معلم تمام دوران تحصیل و دیگری بدترین معلم تمام دوران تحصیلتون؛ حالا برای هر کدوم سه تا دلیل بیارید که چرا بهترین/بدترین معلم دوران تحصیل‌تون هستن ...

 

این سوال داخل کلاس هم مطرح شد. من هم خیلی در رابطه باهاش فکر کردم. جواب دانشجوها رو هم شنیدم و با جواب خودم مقایسه کردم. هیچ کدوم از ما به مباحث آموزشی اشاره نکردیم. از نظر ما محتوای تدریس و نحوه‌ی تدریس معلم، امتیاز مثبتی برای یک معلم در نظر گرفته نمی‌شد. تنها و تنها یک مورد برامون مهم بود. اخلاق معلم.

برای همین تمامی اساتید، مولفان کتاب درسی به این نکته تأکید دارن که اجازه بدیم تا دانش‌آموزان با خاطره‌ای خوش از ما یاد بکنن. 

به عنوان مثال برای درس ریاضی، تنها هدف همین هست که دانش‌آموزان بتونن ۴ تا عمل اصلی ریاضی رو به خوبی انجام بدن و در زندگی‌ روز‌مره‌شون به کار ببرن باقی مطالب جزو فرعیات حساب می‌شن و کسانی که علاقه داشته باشند/بهره‌ی هوشی لازم را داشته باشن، از تدریس ناقص معلم هم می‌توانند به درک مطلب مورد نظر برسن و یا اینکه خودشون به یادگیری مطلب بپردازن ... در کل به ما توصیه شده که خاطره‌ی خوشی رو برای بچه‌ها بسازیم. نه اینکه نازشون کنیم نه! ولی طوری هم نباشیم که دانش‌آموز از دیدنمون بخواد به خودش استرس وارد کنه !

 

جواب سوال بالا رو میدین؟ :)

در طی ۱۲ سال تحصیلی که در مدرسه داشتید، دو تا معلم رو انتخاب کنید. یکی بهترین معلم تمام دوران تحصیل و دیگری بدترین معلم تمام دوران تحصیلتون؛ حالا برای هر کدوم سه تا دلیل بیارید که چرا بهترین/بدترین معلم دوران تحصیل‌تون هستن ...

چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۱/۵/۱۹، ۲۲:۲۱

- داشتیم بلند شدن نخل‌ها رو کنار همدیگه تماشا می‌کردیم. یکی از آشناهای دور بود. می‌خواستم پای صحبت رو به یک طریقی باز کنم. ازش پرسیدم که تا حالا نخل بلند کرده یا نه. تأیید کرد و ادامه داد که قبل از کرونا این کار رو می‌کرده. اما یک بار پایه‌ی یکی از نخل‌ها افتاد روی پاش و نمی‌تونست از جاش بلند بشه ... صدای فین‌فینش میومد، باز هم ادامه داد که در خواب، صدایی شنیده که بهش گفته:« پاشو. تو حالت کاملا خوبه.» دیگه دیدم چشماش اشکیه نمی‌تونست حرف زدنش رو ادامه بده. پرسیدم صدای چه کسی بوده؟ اما نمی‌دونست. نمی‌دونستم که چیکار کنم. دستم رو بلند کردم که بذارم روی دستش و محکم فشار بدم یا نه ... شاید نباید اون حرفا رو می‌زدم که حسرتش به دلش نمونه و یا شاید اون حرفا رو باید می‌زدم که دلش خالی بشه. خلاصه که یک بار هم خواستم با یک نفر شروع کنم به حرف زدن، به طور کلی خراب شد ...

 منظور از نخل این‌هاست (کلیک کنید)

 

- یک حس کمال‌گرایی درونم وجود داره. یک صدایی درونم هست. هر موقع رد شدن هیئت‌ها رو می‌دیدم با خودم می‌گفتم کاش منم می‌تونستم برم اون وسط مداحی کنم. دست خودم نیست. وقتی کسی رو می‌بینم که خوانندگی می‌کنه، مداحی می‌کنه، منم دلم می‌خواد این کار رو بکنم. مداحی کلا راحت‌تره پس ای کاش یک روزی این اتفاق بیفته. حداقل این میل و حس فروکش کنه ...

 

- می‌خواستم از محرم همین امسال شروع کنم کار تدوین و تهیه‌ی کلیپ رو به صورت حرفه‌ای شروع کنم. ولی نشد که بشه ... می‌خواستم استارت یک آدم حرفه‌ای رو بزنم. ولی انگار هنوز زوده ... سوژه‌ای هم برای فیلم‌برداری نیست متأسفانه ...

 

- دو سال قبل، دو تا فیلم رو نقد کرده بودم. الان که نقد‌ها رو می‌خونم خنده‌ام می‌گیره. انقدر که سطحشون پایین بود و منی که اصلا تخصصی در اون زمینه نداشتم. با این حال یک مجله از خود ویرگول اون نوشته‌ها رو از من خواسته و من هم درخواستشون رو قبول کردم :)‌ قبلا یک همچین خواسته‌ای داشتم ولی اصلا فکر نمی‌کردم اون نوشته‌ها برای اون مجله ارسال بشه :)

 

- ای کاش آرزوم بگیره ...

 

- چالش داریم چه چالشی :)) بعد سال‌ها یک نفر به اسم علیرضا چالش برگزار کرده. هم می‌تونین وبلاگ‌های جدید رو پیدا بکنین و هم اینکه در چالش شرکت کنین :) 

کلیک برای ورود به چالش

 

چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۱/۵/۱۲، ۱۶:۱۶

امیدوارم وقتی به وسطاش رسیدم به خودم نگم :«خب که چی؟» و کل پست رو پاک نکنم :)

 

 

۱- ما ترم تابستونی داریم. در واقع یک ترم اجباری هست که از مهرماه آماده‌ی رفتن به مدرسه بشیم (بخونید بیرون انداخته شدن توسط دانشگاه برای پر نشدن خوابگاه‌ها)‌. از این موضوع بگذریم. دو تا درس داریم. یکی به اسم اخلاق حرفه‌ای معلم و دیگری هم برنامه‌ریزی کلاس‌های چند پایه. مورد اول رو خیلی کاری ندارم چون اصلا به حرفای استاده گوش نمی‌دم به خاطر اینکه تکرار مکررات هست که توی این ۶ ترم خوندیم و شنیدیم و یاد گرفتیم. اما کلاس‌های چند پایه درس جدیدی بود که این ترم داشتیم. از همه جالب‌تر این بود که استادمون سه سال سابقه‌ی تدریس داشته و باز از همه جالب‌تر اینکه تا حالا رنگ کلاس‌های چندپایه رو از نزدیک ندیده :))))‌. البته استاد این درس خیلی آدم زحمت‌کشی بوده و به گفته‌ی خودش دو هفته مهلت داشته که این درس رو تدریس کنه و در طی این دو هفته چندین و چند کتاب در این حوزه مطالعه کرده که بتونه پاورپوینتی رو تهیه کنه و در کلاس ارائه بده. از یک طرف دیگه هم واقعا استاد خوبیه :) از شور و حرارتی که داره و بعضی وقتا هم که بازیگر می‌شه. مثلا ادای رقصیدن درمیاره و یا مشت زدن و دویدن و ... مهم‌ترین چیزی که برام ارزش داشت این بود که فامیل دانشجوها رو حفظه و این خیلی برای من ارزشمنده. بعضی وقتا هم تک به تک با دانشجوها صحبت می‌کنه و از زندگی و مسائل مختلف حرف می‌زنه ...

اما دلیل نمی‌شه بی‌برنامگی دانشگاه رو نادیده گرفت که یک استاد بدون تخصص وارد کردن. نکته‌ی جالب دیگه هم این بود که موقع انتخاب واحد یک فرد دیگه قرار بود که برای ما تدریس کنه و بعد از تموم شدن مهلت انتخاب واحد، نام استاد عوض شد و جایی برای اعتراض باقی نموند :)

 

۲- این برنامه‌ی ترم تابستونیه که باید در طی ۴ هفته تموم بشه 

 

 

حضور در ساعت ۷ صبح و در کلاس درس از نکات جالب هست در حالیکه مدرسه از ساعت ۸ شروع می‌شه و اگه مدیر و یا معاونی باشه حداقل ساعت ۷:۴۰ باید در مدرسه حضور داشته باشه ...

چهار روز هفته رو کلاس هستیم و تایم بعضی از کلاس‌های دیگه‌ام در خارج از دانشگاه با این کلاس‌ها تداخل داره . بعضی روزها هست که کلا در خونه ۳ الی ۴ ساعت حضور فعال دارم. 

در کل تایم خیلی فشرده‌ایه.

 

۳- روز اول محرم بود که با یک پیرهن رنگی اومده بودم دانشگاه و وارد کلاس که شدم دیدم که اکثر کلاس مشکی پوشیدن :))) من اصلا نمی‌دونستم محرم هست ولی این که این همه نفر مشکی پوشیده بودن برام جالب بود. روزای بعدش هم مشکی نپوشیدم و به دانشجوهای مشکی‌پوش اضافه می‌شد. یک عده هم بهم می‌گفتن که مشکی بپوشم و ممکنه حراست بابت این کار ایراد بگیره. اما من لباس مشکی ندارم و اگر هم بخوام لباسی برای روزهای عزاداری بپوشم، لباس سبز پررنگ هست که اون رو هم نگه‌داشتم برای روزهای تاسوعا و عاشورا وگرنه‌ روزهای دیگه رو لباس معمولی می‌پوشم. مشکی رنگ دلگیری هست و برای منی که روی رنگ‌ها حساس هستم، این رنگ لباس خیلی اذیتم می‌کنه ...

 

با دوستام توی سلف بودیم و می‌خواستیم که غذا بخوریم. اکثر کسایی که داخل سلف بودن،لباس مشکی به تن داشتن، یکی از دوستام به طنز گفت:« انگار اومدیم مراسم ختم غذا بخوریم. همه مشکی پوشیدن.» همه‌مون خندیدیم :))))

 

 

 

خیلی وقته فیلم ندیدم، انیمیشن ندیدم. سرم خیلی شلوغه. وقتی برای استراحت و نفس کشیدن ندارم. نمی‌دونم تا کجا توان دارم ولی فعلا هم خسته‌ام. ترم تابستونی و باز از مهر مدرسه و روزهایی که استراحت کردن معنایی نداره. خصوصا اینکه اگه کلاس چندپایه باشیم ... خلاصه اینکه امیدوارم یک روستایی نزدیک شهر بیفتم که رفت و آمد راحت و سریع باشه و بتونم به کارای دیگه‌ام برسم و مهم‌تر از اون استراحت بکنم. اما دانشگاه تموم نمی‌شه. روزهایی که تعطیل هستیم (پنجشنبه و جمعه) به احتمال ۹۹ درصد کلاس‌ها به صورت مجازی برگزار می‌شه و این بین قطعا یک دونه استاد گیر وجود داره ... خلاصه که من وزیر آموزش و پرورش رو بابت این تصمیم نمی‌بخشم و منتظر روزی هستم که کار خودش/بچه‌اش/خاندانش بهم گره بخوره ... اگر هم نخورد، دنیای دیگه‌ای هم هست که اونجا قطعا کسی هست که بخواد عادلانه به این قضیه رسیدگی بکنه ...

مرده آن است که نامش به نیکویی نبرند ...

امیر + ۱۴۰۱/۴/۲۹، ۲۰:۰۰

چند روز قبل بود که یکی از دوستام یک لینک از یوتیوب برام ارسال کرد. لینک رو باز کردم، متوجه شدم که این ویدیو به یکی از اجراهای یکی از خواننده‌ها در برنامه

America's Got Talent مربوطه. خواننده‌ای با لقب Nightbird می‌خواست آهنگی به اسم It's Ok1 رو بخونه. خودش می‌گفت که این آهنگ مربوط می‌شه به جریان زندگی و تجربیاتی که در این یک سال گذشته‌اش کسب کرده و برای همین قصد داره که این آهنگ رو بخونه. بعد از اون هم اشاره می‌کنه که مبتلا به سرطان هست و غده‌های سرطانی در جاهای مختلف بدنش پخش شدن. با این حال با یک لبخند توضیح می‌ده که ما باید بیشتر از چیزهای بدی که درونمون قرار داره باشیم و برای همین هم هست که در این مسابقه شرکت کرده. بعد از این حرف‌ها هم شروع به خوندن آهنگ می‌کنه. 

متن آهنگ به نظرم بیشتر به این موارد می‌پرداخت که اشکالی نداره بعضی وقتا ناراحت باشیم و یا اینکه خودمون رو گم بکنیم. چون که پیش میاد و بعضی چیزا دست خودمون نیست و ادامه بدیم و پشت سرمون رو نگاه نکنیم ...

من خیلی آشنایی با مسابقه‌اش ندارم. فقط متوجه شدم که یک زنگ طلایی رو دریافت می‌کنه و در نهایت برنده یک جایزه‌ی خاصی می‌شه. 

دیروز اسم nightbird رو سرچ کردم و متوجه شدم این فرد از دنیا رفته ... دو سه تا ویدیو از آخرین لحظات فرد وجود داره که در یکیش دیگه صداش به زور درمیاد و از وضعیت جسمانیش می‌گه. اینکه موهاش همگی ریخته و خیلی لاغر شده و نمی‌تونه به راحتی صحبت کنه. ویدیو‌ی دیگه‌ای هم بود که با یک لبخند بزرگ روی صورتش از خودش می‌گفت. جایی که هنوز انرژی و ذوق و شوق کافی برای صحبت کردن داشت ...

 

خیلی ویدیو رو تماشا نکردم و رفتم سراغ خوندن کامنت‌ها که نکته‌ی اصلی هم توی کامنت‌ها مشهود بود. بعضی از کامنت‌ها رو اینجا می‌فرستم:

 

ایشون گفته که این فرد باعث شده که از خودکشی دست بکشه

این فرد گفته که افسرده بود و با تماشای ویدیوی اجرای jane با همون nightbird به فکر فرو بره و سعی کنه خودش رو بهبود ببخشه و دلیلی باشه برای اینکه هنوز زنده بمونیم ...

از لبخند و رفتار و منش و صداش خیلی تعریف شده و حتی زمانی که از سرطانش حرف می‌زد و اینکه همیشه در یاد خواهد موند ...

این سخن گفته‌ی خودش هست که در قالب یک کامنت اومده. jane همون nightbird هست :) مفهوم کلی‌اش هم اینه که تا زمانی که خودمون تصمیم نگیریم که خوشحال باشیم، زندگی همچنان سخت خواهد بود.

و کلی کامنت مثبت دیگه ...

با دیدن ویدیوها و کامنت‌ها چند تا مورد به ذهنم رسید:

۱- خودم رو توی جایگاه jane تصور کردم. جایی که دارم آهنگی رو می‌خونم و بقیه تشویقم می‌کنن و چقدر حس خوبی داره. اون لحظه که برنده شد هم واقعا زیبا بود ...

۲- وقتی که مرگ از راه برسه، آدم خیلی تنهاست. می‌خواد آدم معروفی باشه یا نه و این تنهایی خیلی دلگیرکننده هست ...

۳- چیزی که سعدی گفته. «مرده آن است که نامش به نیکویی نبرند.» درسته که jane مرد اما زندگی خیلیا رو نجات داد و این افراد تا ابد مدیونش هستن. شاید «منجی» واژه‌ی دقیق‌تری باشه. برای منجی بودن نیاز نیست که از دین و فرقه‌ی خاصی پیروی کنی و یا اینکه از کشور، نژاد و یا جنسیت مشخصی باشی و این خیلی مهمه.

ای کاش حداقل خودم هم یک روزی باعث بشم که زندگی یک نفر رو متحول کنم و اون هم زندگی دو نفر دیگه رو متحول کنه و ... شاید همین کار راهی باشه برای اصلاح دنیامون که تبدیل به جایی بهتر بشه ...

 

jane ممنون از اینکه منبع الهام‌بخش برای خیلی از آدم‌ها شدی و 

RIP :)

 

 

پیوند:

قندشکن هم روشن باشه ...

۱- اجرا در America's got talent (کلیک کنید)

۲- یکی از آخرین ویدیو‌های jane (کلیک کنید)

۳- این هم متن آهنگ (کلیک کنید)

 

 

۱- مثل اینکه آهنگ رو هم خودش درست کرده! wow!