این نیز بگذرد

امیر + ۱۴۰۱/۴/۲۳، ۲۱:۵۸

امیر، می‌دونم که ناراحت کننده هست که چهار روز در هفته و همین تابستون باید بری دانشگاه تا مهرماه مدرسه بری. می‌دونم که آخر هفته‌های پاییز و زمستون هم باید ۱۲ واحد کلاس مجازی رو پاس کنی. می‌دونم که باید بری روستا و برگردی (و البته شاید هم برنگردی). می‌دونم که امسال سال خیلی سختی خواهی داشت. اما کاری نمی‌شه کرد. از کسی کاری برنمیاد. ولی بهت قول می‌دم سال دیگه همین موقعاست. که آزمون ارشدت رو دادی و منتظر نتیجه‌اش هستی، کلاس‌های مختلفی که می‌خواستی رو شرکت کردی و به هدیه‌های روز معلم دانش‌آموزات رو (هر چقدر هم که ساده باشن)‌ نگاه می‌کنی و از دیدنشون ذوق‌ زده می‌شی. یک نفس راحت می‌کشی و می‌گی:«آخیش راحت شدم». 

 


 

 

با یکم پرس و جو از یکی از رئیس‌های اداره متوجه شدم که نمی‌تونم گرایشی رو که می‌خوام رو بخونم. چون داخل ایران اون گرایش تدریس نمی‌شه. بحث تحصیل در خارج هم مطرح شد و به نظر می‌تونم در خارج از کشور درس بخونم. اما به دلیل اینکه «سربازی»‌ نرفتم امکان این کار رو ندارم. در واقع اون ۸ سال تعهدی که می‌دم باعث می‌شه که به نوعی سربازی هم تموم بشه اما اون موقع من آدم پیرتر و بی‌حوصله‌تری شدم و فکر نکنم که بخوام درسی بخونم ... هنوز هم نمی‌دونم چیکار کنم. برم دوباره سراغ چیزی که ممکنه دوستش نداشته باشم و برام ساخته نشده باشه ...

چند گزارش کوتاه از آدمای شهر و اتفاقات

امیر + ۱۴۰۱/۴/۲۰، ۲۱:۴۱

شاید به این کار بگن انتشار خبر منفی. برای همین توصیه نمی‌کنم که متن‌ها رو بخونید. صرفا دلم پر بود و می‌خواستم اینجا بنویسم ...

 

۱- توی سلف غذاخوری بودیم. با یکی از دوستام که خوابگاهی بود صحبت می‌کردم. از اوضاعش می‌گفت. می‌گفت که توی آب جوش‌هاشون هم کافور می‌ریزن، توی هر اتاق ۱۴ تا تخت هست و ۱۸ نفر رو داخل اون اتاق جا می‌دن. از قطعی‌های برق می‌گفت، از اینکه مسئول خوابگاه، بدون هیچ در زدن و اعلام از قبلی درِ اتاق‌ها رو یک دفعگی باز می‌کنه تا مچ یک نفر رو بگیره. از ناراحتی همه می‌گفت. اون هم مثل من خستگی رو توی چشمای همه می‌دید. ولی باید ادامه می‌داد یا باید ادامه می‌دادیم ...

 

۲- چند روز قبل داشتم یکی دیگه از دوستام رو تصور می‌کردم. یک پینگ‌پنگ باز بود. با کلی انگیزه و انرژی برای کسب مقام‌های مختلف. با خودم می‌گفتم که هر روز کلی تلاش می‌کنه، تمرین می‌کنه که بره به مسابقات کشوری. حتما کلی مقام استانی گرفته. هدفش کشوری هست و تصور خوشحال کننده‌ای بود. اما همین روزا بود که دیدمش. یک سیگار دستش و با کلی ریش و قیافه‌ای ناراحت‌ و خسته ... مشغول گفت‌و‌گو با هم شدیم، متأسفانه دو سال بود که دیگه دست به راکت‌های پینگ پنگ نزده و این خیلی ناراحت کننده بود. دلیل اصلی‌اش هم سربازی بود. اینکه دو سال از زندگی‌اش رو صرف همچین چیزی کرده و اتفاقا از همین سربازی تبدیل به یک آدم سیگاری شده بود. تحمل اون همه فشار از طرف یک آدم ۲۰ ساله قطعا سخته ...

 

۳- با دوستام قرار گذاشتیم که بریم بیرون. سوار ماشین بودیم و رسیدیم به یک قسمتی که ترافیک بود. کسی حرکت نمی‌کرد. یکی از ماشین خارج شد تا ببینه که دلیل ترافیک چیه. در نهایت متوجه شدیم که یک نفر می‌خواسته وسط خیابون خودکشی کنه و در مرحله‌ی آخر شک کرده که این کار رو انجام بده یا نه ... از آخر هم انجام نداد و ما هم به تفریحمون نرسیدیم ...

 

۴- چند روز قبل یکی از خوابگاهی‌ها خودکشی کرده بود. داخل کانال صنف دانشگاه، یکی روی پیام تسلیت این فرد بدین شرح کامنت گذاشته بود:« خوش به حالش. کاش منم یک روزی به سرنوشت این آقا (کسی که خودکشی کرده) دچار بشم ...» 

 

زندگیم اینطوری نیست که ۲۴ ساعت از روزم رو صرف اتفاقات بد و یا شنیدن اخبار بد بکنم. اتفاقا خیلی خوشحالم . یک چیزایی هستن که برام ناراحتی به وجود بیارن، اما ترجیح می‌دهم که خوشحال باشم. اینطوری برای خودم هم راحت‌تره. اما شنیدن اتفاقات بد اطرافم هنوز هم برام آزار دهنده هست و نمی‌تونم بابتشون بی‌خیال باشم. ولی کاری از دستم برمیاد؟ نه!

 

حدود یک ماه قبل، یک نفر دیگه خودکشی کرده بود، منی که اصلا بهش ارتباط نداشتم و اصلا نمی‌شناختم، حس بدی نسبت به این کار بهم دست داد تا اینکه برای اون فرد گروه ختم قرآن زده بودن. من هم شرکت کردم. صفحات زیادی نخوندم ولی می‌دونین، آرامش خوبی بهم دست داد ...

کنکور

امیر + ۱۴۰۱/۴/۸، ۱۰:۰۲

الان که دارم به سال کنکور نگاه می‌کنم متوجه می‌شم که من به هیچ کدوم از رشته‌های علوم پزشکی علاقه نداشتم. در واقع اصلا توانایی‌اش رو نداشتم که بشینم و در چند تا رشته‌ی تاپ تجربی رو بخونم. حتی الان که بررسی می‌کنم، متوجه می‌شم که کار در محیط بیمارستان هم برام اونقدر جذاب نیست. اون سال‌ها بود ولی الان نه. اون موقع خودم رو برای کمک به بیمارها و روحیه دادن بهشون تصور می‌کردم اما الان اون تصور هم خیلی برام جذاب نیست. 

نمی‌خوام بگم که از موقعیت فعلی‌ام هم کاملا راضی هستم. ولی می‌دونم که برای همین رشته ساخته شدم. یعنی ویژگی‌های جسمی و روحیم طوری هست که با این کار سازگاری داره. 

اما در کل چیزایی که سه الی چهار سال قبل بابتشون ناراحت بودم و یا جزئی از دغدغه‌ام حساب می‌شدن دیگه الان برام اهمیتی ندارن. (این دغدغه می‌تونه انتظارات و تیکه کنایه‌های خانواده باشه، می‌تونه حرف‌ها و تصورات افراد فامیل و اقوام باشه، می‌تونه جایگاه دوستان در دبیرستان باشه، می‌تونه نرسیدن به هدفی خاص باشه و ...) شاید چیزایی که الان برام دغدغه حساب می‌شن هم در آینده برام بی معنی باشه. 

کنکور اهمیت زیادی داره . می‌تونه مسیرتون رو از همین حالا مشخص بکنه. ولی اگه به هدفتون رسیدید و یا نرسیدید، بدونید که زندگی انقدر چالش داره که کنکور براتون در حد یک بازی ساده به حساب میاد.

موفق باشید :)

معرفی فیلم و سریال (بهار ۱۴۰۱)

امیر + ۱۴۰۱/۴/۳، ۲۱:۰۰

این بخش هم جایی هست که می‌خوام فیلم‌هایی که این چند مدت تماشا کردم رو براتون معرفی کنم. همین اول بگم که تعداد فیلم‌هایی که تماشا کردم به نظرم خیلی خیلی خیلی کم باشه و جا داشت که بیشتر تماشا کنم. اما شرایط درسی و زندگی و ... جوری پیش رفت که کلا نتونم اونقدرها که باید و شاید فیلم تماشا بکنم و حتی فیلم‌هایی که قبلا بهم معرفی شدن هم هنوز نتونستم کامل ببینم. 

 

 

سه تا دسته داشتیم. 

شاهکار: فیلمی که به همه پیشنهاد می‌شه که همه ببینن و اگه نبینن عمرشون بر فناست

خوب: فیلمی که می‌تونین یک بار ببینینش و یک لبخند گنده بزنید و فراموشش کنید.

ضعیف: از فیلم خوشم نیومد و به هیچ طریقی باهاش ارتباط نگرفتم

این نکته رو هم بگم که تمام فیلمها از طرف بنده معرفی می‌شن و بنده هم هیچ‌گونه تخصصی در زمینه سینما ندارم. پس ممکنه این بین فیلمی رو دوست داشته باشین ولی من بهش بگم افتضاح تمام عیار بوده ...

راستی سریال هم داریم. بهمن ماه روی مود سریال دیدن بودم و می‌خواستم این روند رو ادامه بدم که کرونا نذاشت و فقط یک سریال تونستم تماشا کنم...

 

یک نکته‌ی دیگه هم بگم اینکه لینک دانلود فیلم‌ها به صورت بدون سانسور از دیجی موویز هست که ممکنه بعدا لینک‌ها مسدود شده باشن (تنها سایت بدون سانسوری که می‌شناسم دیجی موویز هست)

 

به طور کلی ۸ تا اثر معرفی شده. ۱ سریال، ۳ تا انیمیشن و ۴ تا فیلم. کم کم دارم به فیلم‌هایی که دانلود کردم می‌رسم برای همین‌ فیلم‌هایی که معرفی کردین احتمال خیلی زیاد توی شماره‌ی بعدی جای می‌گیره و لیست پربارتری باشه 

 

روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۱/۳/۲۷، ۲۳:۴۲

تابستون سال قبل بود که با یکی از دانشجوهای فارغ‌التحصیلی که رفیقم هم بود نشستم و صحبت کردم. خیلی صریح بهم گفت که معدل هیچ تأثیری توی وضعیت نداره.چند روز قبل هم با یکی از اعضای اصلی شورای صنفی صحبت کردم و اون هم گفت که هیچ تأثیری نداره و صرفا فرمالیته هست ... این قضیه حس خوبی بهم نمی‌ده. دانش‌ تئوری به درد من نمی‌خوره ولی براش تلاش کردم و می‌تونستم به جای اینکه بشینم و وقتم رو صرف این دانش‌ تئوری بکنم، برم و همون دانش عملی رو یاد بگیرم که در آینده بتونم کلاس‌داری بهتری داشته باشم. 

 

امتحان فردا تموم بشه عملا ترم برای من تموم شده هست چون خیلی کارهام سبک می‌شه. هر چند امتحان فردا رو مطمئنم پاس هستم ولی اینکه نمره‌ی کاملی بگیرم ...؟ نمی‌دونم ...

 

هنوز هم برای ادامه تحصیلم مردد هستم. اینکه همین رشته رو ادامه بدم یا برم یک رشته‌ی دیگه. اگه بخوام این رشته رو ادامه بدم باید معدل نسبتا خوبی هم داشته باشم. اصلا از شرایط ارشد خبر ندارم. اینکه باید چی بخونم و دفترچه‌اش چه شکلی هست و ... اصلا چه رشته‌ای بخونم. خیلی سردرگم هستم ...

 

 

شاید بهتر باشه که عنوانی نداشته باشه (۲)

امیر + ۱۴۰۱/۳/۱۸، ۲۱:۴۶

حس و حال این روزهام خنثی رو به بد هست. البته چند روز قبل خیلی خیلی بد بود. در واقع حال افتضاحی داشتم. همه چیز طی ۶۰ دقیقه رخ داد. سه تا خبر می‌تونست من رو به بدترین حالت ممکن برسونه. 

مورد اول: خبری که اول بهمون رسید این بود که امتحانات دانشگاه به صورت حضوری برگزار می‌شه و این برای منی که کلاس‌ها رو به صورت مجازی می‌گذروندم، دردناک بود. خیلی از دانشجویان به این قضیه اعتراض داشتن که البته راه به جایی نبرد  ...

 

مورد دوم: این خبر شوکه کننده ترین خبری بود که می‌شد شنید. طبق گفته‌ی وزیر آموزش و پرورش (نمی‌دونم اصلا وزیر داریم یا نه :دی) ورودی‌های سال ۱۳۹۸ (که من هم جزوشون می‌شم) باید مهر سال آینده بریم برای تدریس در مناطق محروم و آخر هفته رو در دانشگاه به صورت مجازی بگذرونیم ... منی که کلا سهمم از دانشگاه حضوری ۴ ماه بود ... من حالا به اینش کاری ندارم. یعنی من نباید طی هفته استراحتی چیزی بکنم؟ هفت روز هفته رو یا کلاس مدرسه‌ام و یا دانشگاهم :) این یک سال هم نه جزو سنوات حساب می‌شه و نه در تعهد تأثیری داره و نه در حقوق تأثیر مثبتی داره و خلاصه وضعیت مناسبی نیست :(

 

مورد سوم: مشخص شد که باید حداقل یک ماه رو آموزشی سربازی بریم (البته هنوز قطعی نیست) و یک ماه از تابستون رو درگیرش هستیم (حالا امسال و یا سال دیگه) ...

 

خیلی خبرای بدی بودن و من یک هفته‌ی تمام به خاطر اینها افسرده شده بودم و با خودم می‌گفتم یعنی ما اندازه یک ذره هم برای کسی اهمیت نداریم و این خیلی دردناکه. اگه سال دیگه اشتباهی از من در مدرسه سر بزنه  و از من فیلمی گرفته بشه و در فضای مجازی وایرال بشه، قطعا یقه‌ی من گرفته خواهد شد و نمی‌گن که چند ترم پاس کردم و فقط می‌گن که معلم هستم :)

و خب کلا اصلا این کار هیچ مزایایی نداره. بیگاری خالص هست و کلا حس و حال خوبی نداره و از الان خیلی ناراحتم. هر کسی این قضیه رو می‌گه حالم خیلی بد میشه. اصلا دوست ندارم بهش فکر کنم ولی به زودی اتفاق میفته. چیزی که حقم نیست سه ماه دیگه اتفاق میفته و من هنوز آمادگیش رو ندارم ...

 

:(

شاید بهتر باشه که عنوانی نداشته باشه.

امیر + ۱۴۰۱/۳/۹، ۱۶:۰۷

توی حالت عادی وقتی می‌خوایم یک غذای گران قیمتی رو در جمع دوستانمون بخوریم، دوستامون برای اینکه اذیتمون کنن می‌گن که تا حالا به کودکان کار فکر کردی که پول ندارن غذا بخورن؟ و اون غذا کوفتمون می‌شد. با این حال می‌خندیدیم. 

 

الان هم یک همچین حسی دارم. من همه جا می‌رم. خوش می‌گذرونم، می‌خندم و از زندگی هم راضی هستم ولی یک حس عذاب وجدان دارم. نمی‌دونم چیکار کنم. دقیق‌تر بگم، برای مردم آبادان نمی‌دونم چیکار کنم. البته نه فقط برای اون‌ها. دیشب هم یک خبر غم‌انگیز دیگه شنیده بودم (احتمالا شنیده باشین و اگر هم نشنیدین دوست ندارم باعث انتشار اون خبر بد بشم). احساس تهی و پوچ بودن دارم. اینکه کاری از دستم برنمیاد که بتونم مایه‌ی تسکین‌شون بشم. نه فقط آبادانی‌ها بلکه کسایی که این چند روز درگیر رنج و غم هستن.

اینکه با پیژامه پشت باد کولر در حال نوشیدن یک لیوان آب بیام و به آبادانی‌هایی تسلیت بگم که دارن با بی‌برقی و آلودگی هوا و بی‌آبی دست و پنجه نرم می‌کنن، اوج نامردی‌ هست. انگار که رفع مسئولیت باشه و خب نمی‌دونم چیکار کنم. لازمه خوشحال نباشم؟ یا ناراحت باشم؟‌ کار بیشتری از دستم برمیاد؟‌ اینا سوالاتی هستن که این چند روز به سراغم میان و جوابی براشون ندارم ...

 

اگه در رابطه با این موضوع داستان بنویسم، آروم می‌شم. اما خب داستان نوشتن چه فایده‌ای داره؟ :) وقتی قرار نیست دردی از کسی کم بشه ...

روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۱/۳/۲، ۲۲:۳۵

۱- تقریبا می‌شه گفت که مدرسه‌ها تموم شده و روزهای پایانیش رو داریم می‌گذرونیم(مقطع ابتدایی). این روزها اکثر کادر مدرسه خسته هستن و دانش‌آموزا هم یک حالت خسته برای آزادسازی انرژی بیشتر هستن و جنب و جوش بیشتری هم دارن :)‌ خلاصه که خیلی شر و شرارتشون زیاد شده. 

الان دیگه اکثر دانش‌آموزای مدرسه من رو می‌شناسن نه به عنوان یک معلم ولی من رو «آقا»‌ خطاب می‌کنن. منم که فامیل خیلی‌هاشون رو نمی‌شناسم فقط جوابشون رو می‌دم :)

 

۲-دو هفته‌ی قبل بود که یک امتحانی از دانش‌آموزا گرفتم. درس اجتماعی از اول تا آخر و جواب برخی از دانش‌آموزان رو می‌تونید ببینید:

 

 

 

البته اونی که نوشته‌ بود «تعطیلی» براش درست گرفتم :)

هیچی دیگه ناامید شدم :))) در طی زمان امتحان هم تقریبا از ۴۵ دقیقه، شاید ۳۰ دقیقه داشتم جواب دانش‌آموزا رو می‌دادم. خیلی کار سختی بود. اکثرا سوالاشون هم خیلی عجیب و غریب بود. 

 

۳- امروز صبح موقع امتحان داشتم برگه‌ها رو منگنه می‌کردم یکی از دانش‌آموزا ازم پرسید معنی «مشفق» چی می‌شه؟ منم که نمی‌دونستم که سوال امتحانش هست بهش جواب رو گفتم 🤦‍♂️😂 اونم یک لبخند زد. بلافاصله یاد خودم افتادم که دقیقا همین کار رو با یکی از دبیرامون کرده بودم و تونستم ازش جواب یک سوال رو به دست بیارم 😂 خلاصه اینکه یک لبخند زدم برگشتم و به خودم گفتم اینا همه کارما هست. اون روزایی که به دبیرا می‌خندیدی و مسخره‌شون می‌کردی باید به فکر این روزها هم می‌افتادی 😂

 

۴- قبلا از یک آقایی در مدرسه تعریف می‌کردم که خیلی باهام گرم می‌گیره. این آقا معلم کلاس چهارم هست. تیپ و چهره‌ی ساده و معمولی داره (البته امروز یک شباهت خاصی به مدز میکلسون در فیلم شکار داشت و برام عجیب بود‌ :/ ) امروز صبح موقعی که همدیگه رو دیدیم، دستش رو دراز کرد که دست بده، منم دست دادم و دست دیگه‌اش رو هم گذاشت کنار دستم که دو دستی دستم رو بگیره و دستش هم جوری بود که پایین‌تر از دست من باشه (توی زبان بدن به این کار می‌گن صمیمیت و دوستی بیش از حد) و خب با روی خندان و خوشحال باهام صحبت می‌کرد. ماسک هم نداشت و می‌تونستم کامل صورتش رو ببینم. خلاصه اینکه دوباره از رشته‌ی معلمی تعریف می‌کرد و از خوبی‌هاش و خوشی‌هاش و اینکه به حرف بقیه گوش ندم و ... ( بقیه کادر مدرسه از معلمی بد می‌گن 🤦‍♂️😂) خلاصه اینکه خیلی دوستش دارم و حیف که فکر کنم بازنشسته هست و نمی‌شه سال دیگه ببینمش. مشخص بود که بچه‌ها رو خیلی دوست داره. تنها معلمی هم بود که همراه با بچه‌ها عکس دسته جمعی گرفت 😥 

ای کاش می‌شد با این معلم ارتباط بیشتری داشته باشم. ای کاش سر کلاسش می‌رفتم که ببینم کلاسش چجوریه و من خیلی حسرت می‌خورم. ای کاش می‌رفتم :( و خب نمی‌دونم می‌شه باهاش ارتباط برقرار کرد یا خیر ...

تنها کسی که از معلمی خوب می‌گفت و انرژی زیادی داشت. زنگ‌های تفریح، موقع صف. توی حیاط مدرسه بود و با شاگردهاش صحبت می‌کرد. فکر کنم یک معلم نمونه هست. حداقل برای ارزش قائل شدن برای دانش‌آموزا.

 

۵- من یک روزی رفتم پارک نزدیک خونه و تیپ و پوشش اسپورت و ورزشی داشتم. همینطوری داشتم قدم می‌زدم که متوجه شدم یک نفر داره من رو با صدای بلند ، خطاب می‌کنه:«آقای امیر پلاس، آقای امیرپلاس» جهت صدا رو تشخیص دادم و متوجه شدم که یکی از بچه‌های مدرسه داره من رو صدا می‌زنه. احساس کردم لختم 🤦‍♂️😂. من رو با نیم آستین و شلوار ورزشی ندیدن که دیدن. حالا این که هیچی. بقیه هم داشتن من رو نگاه می‌کردن. هیچی دیگه از خجالت داشتم آب می‌شدم. به دانش‌آموزه با دست اشاره می‌کردم آرومتر من رو صدا بزنه و فهمیدم . باز صداش رو بلندتر می‌کرد 🤦‍♂️😂

یکی هم بود بهم گفت که شانست بگیره این معلما و مدیر مدرسه تو رو با این پوشش نبینن که آبروریزی خواهد بود :)))

 

۶- چرا هر کی رو دنبال می‌کنم بعد یک مدت کوتاه از بیان می‌ره و یا نمی‌نویسه؟ 😶 من بچه‌ی خوبیم نکنین این کار رو. می‌خوره توی ذوقم 😥

کم آوردن

امیر + ۱۴۰۱/۲/۲۶، ۰۰:۲۲

سختی کشیدن جذابه. چیزی که توی پست پایینی هم گفتم. ولی اینکه یکسری کارها رو نمی‌رسم انجام بدم دیگه آزاردهنده هست. اینکه از برنامه جا می‌مونی حس بدتری به خودت می‌ده و ناامیدتر می‌شی. در نهایت هم مشکل اصلی اونجایی شروع می‌شه که این کارها تموم نمی‌شه و هر هفته ادامه داره. 

 

الان نزدیک دو هفته هست که می‌خوام کامنت یکی از بلاگرها رو جواب بدم و متأسفانه به دلیل مشغله‌های فراوان نمی‌تونم و اصلا وقت نمی‌کنم که حتی بهش فکر کنم. مدام می‌گم که امروز تموم می‌شه و فردا دوباره آزاد می‌شی و وقتی که به فردا می‌رسم، می‌بینم که همه چی داره بدتر می‌شه. 

 

دوست دارم زمان متوقف بشه. یکم استراحت کنم. یکم ریکاوری کنم. حتی برخی کلاس‌ها رو هم شرکت نمی‌کنم ولی باز هم نمی‌کشم که ادامه بدم. اینطوری بگم که دل به کار نمی‌دم. چون در حال حاضر توانش رو از دست دادم ...

 

 

 

توی «نمی‌خوام برم مدرسه» ترین مود ممکن هستم و فردا باید برم مدرسه ...

 

قشنگ مشخصه که ذهنم به هم ریخته هست. هر پاراگراف و هر جمله یک موضوع جداگانه رو داره ...

 

+راستی بابت شرکت در اون نظرسنجی هم ممنونم خیلی لطف کردین

زندگی خسته‌کننده‌ی جذاب

امیر + ۱۴۰۱/۲/۱۷، ۰۰:۵۹

زندگی الان من اینطوری هست که یک تکلیف ( هر چیزی که باعث بشه من بابتش احساس مسئولیت بکنم) رو انجام می‌دم، تکلیف تموم می‌شه و می‌رم برنامه‌ی آینده رو یک نگاه می‌کنم و می‌بینم که یک تکلیف دیگه مونده. اون رو انجام می‌دم و می‌بینم که، ای بابا 🤦‍♂️😂 یک تکلیف دیگه مونده، اون رو انجام می‌دم و سر و کله‌ی یکی دیگه هم دوباره پیدا می‌شه.

 

فکر کنم این الان زندگی خیلی از ماها باشه. به نظر خسته‌کننده و ماشینی باشه. ولی من دوست داریم این خستگی رو :) برام خیلی جذابه. حتی قصد دارم سر خودم رو شلوغ تر بکنم. همزمان که یک کاری رو می‌کنم، فکرم مشغول یک چیز دیگه باشه.

به نظرم همه‌ی این‌ها جذاب باشه. اینکه همزمان به فکر درآمد، بودجه، تکلیف و امتحانات دانشگاه، نشریه و رسانه‌ی دانشگاه، کارفرماها، تصحیح برگه‌های دانش‌آموزان، مهارت‌های جدید و ورزش فکر کنی و براشون برنامه بچینی. تازه اینکه با دوستام قرار بذارم و برم بیرون ...

خلاصه زندگی همین شکلی هست و من تا حدودی پذیرفتمش. البته شاید روزی برسه و بگم «نمی‌تونم دیگه» و «نمی‌کشم» ولی الان راضیم