:(
از برنامه نویسی متنفرم :(((
همین اول کاری دارم لنگ میزنم تو این کار :///
hello world چیه آخه ؟؟
ویژوال استودیو میخواستم دانلود کنم آخرین نسخه اش 20 گیگ بود !!
حرفی ندارم واقعن
از برنامه نویسی متنفرم :(((
همین اول کاری دارم لنگ میزنم تو این کار :///
hello world چیه آخه ؟؟
ویژوال استودیو میخواستم دانلود کنم آخرین نسخه اش 20 گیگ بود !!
حرفی ندارم واقعن
خدایا ! همونطور که زمستون رو برای ما تابستون کردی ، تابستونمون رو هم زمستون کن ! آمین .
شاید مفیدترین کاری که در این دو هفته انجام دادم خوابیدن بوده .
همه کارهام به هم ریخته .
برنامه ریزی ندارم برای کارهام .
نه تونستم کاری پیدا کنم و نه تونستم مهارتی کسب کنم ( فعلا تا این دو هفته )
یک حس عجیب غریبی دارم و اون اینه که وقتی راه یادگیری و حرفه ای شدن رو میبینم کلا ناامید میشم انگار باید روزی 10 ساعت براش وقت بذارم تا بتونم در اون کار و پیشه ، حرفه ای بشم .
بالاخره باید از یک روزی شروع کنم . اما باید روش ها و راههای شروع رو پیدا کنم .
آرزو زیاد دارم ...
+ هنوز نفهمیدم چرا فیلم« جاذبه » تونست اسکار رو ببره . یک فیلم کاملا معمولی بود البته به نظر من ( خیلی ها ازش تعریف میکردن ). البته اگه در دوبلش کلمه ها رو عوض نکرده باشن که بعید میدونم .
البته داخل فیلم یک امید و هدفی برای زنده موندن وجود داشت و شاید تنها دلیل خوب بودن این فیلم و یا زحمت زیاد کسانی که این فیلم رو تدارک دیدن باشه . ولی فیلم های درام قشنگ تری از این فیلم وجود داره . قطعا هم وجود داره .
don not let go یعنی چی ؟
برخلاف انتظار اصلن فکرشو نمیکردم ساعت 7 صبح حرم انقدر شلوغ بشه و مشخص بود که دیشب حرم جا برای سوزن انداختن هم نداشت. البته این عکس رو من ساعتای 8:30 گرفتم . همون لحظه بیرون رفتن از حرم .
دستم به ضریح نرسید که هیچ ، اصلن نمیشد وارد اون محوطه دور ضریح شد . من هم فقط یک گوشه ایستاده بودم و میتونستم ضریح رو ببینم و همونجا با امام رضا (ع) صحبت کنم .
نمیدونم چرا این غرور که گاها خوبه نمیذاره همین اول کار گریه کنم . خیلی دلم میخواست این کار رو بکنم . از همون موقعی که از پشت شیشه اتوبوس تونستم حرم قشنگت رو ببینم . از همون موقعی که زائر ها رو دیدم . از همون موقعی که ... میخواستم گریه بکنم . نه فقط برای شما . برای خودم که همسایت هستم ولی حتی یک روز از هفته ام رو (حداقل) نمیام اینجا . در حالیکه بقیه برای دیدنت کیلومتر ها ، پابرهنه ، با دلی پر از غم و اندوه ، به امید قبولی حاجاتشون ، مشتاقانه قدم برمیدارن . به حال کسی که حرم رو میبینه و یا اسم حرم رو میشنوه و اشک میریزه چون نمیتونه بیاد حرمت غبطه میخورم که چرا من حال اون فرد نداشتم و ندارم .
یک خواهشی دارم .
میتونم با شما راحت تر حرف بزنم ؟ میشه ؟ میدونم که قبول میکنی :)
خیلیا میخواستن بیان ولی نتونستن . وقتی وبلاگ ها رو میخوندم و از علاقشون به تو نوشته بودن ولی نمیتونستن بیان . با خودم تصمیم گرفتم که حتما امروز صبح رو بیام حرمت و از طرف همه دعا کنم . کمترین کاری که میتونستم انجام بدم .
اما وقتی در این جمع قرار گرفتم و دستمو بالاگرفتم . برنده تقابل بین احساسات و غرور ، قطعا احساسات بود . دیگه دست خودم نبود . اشک میریختم ولی سریع پاکشون میکردم تا کسی نبینه اشکامو . اما خالی شدم . باید خالی میشدم . انگار یک بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد چون تونستم دردهام ، خواسته هام رو بهت بگم و میدونم که به تک تک کلماتش گوش کردی و حالم رو درک کردی . فقط خواهش میکنم که برای من بین خدا واسطه شی . همین !
لطفا
راستی آقا
تولدت مبارک :)
لحظه خداحافظی بود .