سلام.
تقریبا دو ماه از آخرین پستی که در رابطه با اولین دیدار بلاگری بود گذشت.(لینک) بعد از اون اتفاق یکی از همین بلاگرها که همینجا رو هم داره میخونه و همشهری هم هستیم کامنت داد و نظر مثبت همدیگه رو مبنی بر اینکه بیایم همدیگه رو ببینیم دریافت کردیم. تقریبا میشه گفت از اولین دیدار بلاگری ، حدود دو هفته گذشته بود که همدیگه رو دیدیم.
طبق معمول قراری که همیشه میذارم پارک ملت هست. فقط چون یک عده ممکنه آشنایی با پارک ملت ندارن خواستم بگم که این پارک بزرگترین پارک مشهد هست (حداقل تا اونجایی که من اطلاع دارم) و اینکه تقریبا از همه جای مشهد میشه به اونجا دسترسی داشت (اتوبوس مترو و ...) و خلاصه قرار رو همونجا گذاشتیم. راستی تا یادم نرفته بگم که کسی که میخواستم باهاش قرار ملاقات بذارم آقا امیرحسین بوده که از اینجا امیرحسین صداش میزنم (وبلاگ گل زیبا) و لینک وبلاگ هم همینجا میذارم ببینید(لینک).
خب قبل از اینکه بخوایم همدیگه رو ببینیم ، آیدی تلگرام همدیگه رو گرفتیم که اونجا بیشتر سر اینکه مکان ملاقات دقیقا کجا باشه صحبت کنیم. قرار شد نبش یکی از کوچههای نزدیک پارک همدیگه رو ببینیم و امیرحسین هم شماره خودش رو فرستاد که وقتی رسیدم زنگ بزنم بهش و منم شماره رو ذخیره کردم.
روز ملاقات رسید و من هم آماده شدم که سوار اتوبوس بشم ، سوار اتوبوس شدم و حدود ۱۵ دقیقه تقریبا طول میکشه که با اتوبوس به محل ملاقات برسم. وقتی از اتوبوس پیاده شدم گوشیم رو یک چک کردم که ببینم چه خبر شده ، دیدم ۳ بار گوشیم توسط یک شماره ناشناس زنگ خورده ، منم اصلا داخل اتوبوس متوجه صدای گوشی نشدم! اونم سه بار و اولین بار هم نبود که برام همچین اتفاقی میافتاد. مشخص بود که امیرحسین بهم زنگ زده البته با یک شماره دیگه. سریع به همون شماره زنگ زدم ، دیدم مشغوله. یکم با خودم استنباط کردم گفتم نکنه چون جواب ندادم ناراحت شده زنگ زده به یک آژانسی چیزی و بره دیگه 😐😂
تو همین گیر و دار بودم که از همون شماره دوباره باهام تماس گرفته شد. این دفعه سریع جواب دادم. ( مثبت منم ..... منفی امیرحسین)
+ الو سلام
- الو سلام
یک سکوتی اینجا برقرار شد بینمون. بعد منتظر بودم ایشون معرفی کنه خودش رو . چیزی نشنیدم گفتم
+ امیر پلاسم
جفتمون خندیدیم
- امیرحسینم
دیگه همونجا از مکان همدیگه مطلع شدیم و منم رفتم دقیقا همون نبش کوچه. بهش گفتم که یک کلاه آفتابی همراه خودم دارم و یک سری مشخصات دیگه از لباسام. ایشون هم یک سری اطلاعات از پوشش خودش داد . حالا منم اطرافم رو نگاه کردم دیدم همه وایستادن با یک کلاه آفتابی همرنگ کلاه من 😐😂 گفتم عمرا من رو این بین پیدا کنه 🤦♂️😂😂
خلاصه به هر طریقی که شد همدیگه رو پیدا کردیم و رفتیم داخل پارک.
دیگه شروع کردیم به گفت و گو . اول هم موضوع وبلاگهایی که بهشون علاقه داشتیم رو گفتیم و بعد رفتیم سراغ رشتههایی که میخونیم و دانشگاهها و اینکه درسامون چجوری هست و چقدر افتضاح هستن اساتید ( وقتی دو تا دانشجو دم امتحان با هم صحبت میکنن به روایت تصویر:) و این موارد و اطلاعاتمون از همدیگه کاملتر شد.
بعد هم رفتیم سراغ فوتبال . خب امیرحسین طرفدار چلسی و استقلال بود. من هم طرفدار بارسا و استقلال. ایران که هیچی ولی خارج طرفدارای چلسی از تیم بارسا متنفرن :)))))) قضیهاش هم فکر کنم برمیگرده به سال ۲۰۰۸ که فکر کنم یکی از بازیکنای بارسا اخراج نشد و باید میشد (خودم اطلاعاتم از ۲۰۱۰ به بعد اوکی هست قبلش: eror 404) قضیه پیشبینی خودم از قهرمانی چلسی رو گفتم و تعجب کرد ولی خب من تغییر سرمربی رو پیشبینی نکرده بودم و صرفا از خود بازیکنای تیم چلسی گفتم قهرمان میشه و در این مورد فکر کنم شانس آوردم 😅 البته قرعهی آسون هم بیتأثیر نبود.
بحث فوتبال تموم شد. رفتیم سراغ سایر ورزشها. اینکه به چه ورزشهایی علاقه داریم. خودم، پینگ پنگ رو در حد خیلی معمولی علاقه و یاد دارم فوتبال هم هست ولی خب بازیم اصلا خوب نیست و خیلی هم سریع خسته میشم ( وزن است دیگر:))) ) و ایشون هم ماشالا در همه زمینهها یک کلاسی چیزی رفته بوده و کلا در این زمینه من داشتم محو میشدم :))))
دیگه اینکه از سوتیهای مجازی و استادا گفتیم و مواردی که بود و بیشتر از این هم وارد بحثش نمیشم :))
و از علاقهی خودش به گل و گیاه گفت و چرا به این سمت هم کشیده شده. اول هم به گل علاقه نداشته و با دیدن سینمایی «لئون حرفهای» و اون گیاهی که همراه شخصیت اصلی بود به گل علاقه پیدا کرد. البته اگه اشتباه نکنم یک بخشی از علاقهاش به گل از اونجا شروع شد.
فکر کنم کل گفت و گومون حدود ۹۰ دقیقه طول کشیده باشه ولی احساس میکردم این ۹۰ دقیقه خیلی خیلی بیشتر از این حرفا باشه و راستش رو بخواین خیلی هم خوش گذشت. البته یک چیزی اینکه من تقریبا با آدم بزرگتر از خودم خیلی راحت نیستم و حس موذب بودن بهم دست میده اما جلوی امیرحسین خیلی راحت بودم و این از اخلاق خوب خودشه :)
یک نکته جالب دیگه در رابطه با امیرحسین هم این بود که نوشتههای من رو یادش بود و برام خیلی ارزش داشت و این یعنی اینکه برای نوشتهی کسایی که دنبال میکنه ارزش قائل هست و یک بلاگر واقعی هم همینه :)
چیز دیگهای یادم نمیاد و فکر کنم همه موارد رو گفتم . این قرار بلاگری همون اواخر خرداد ماه بود و من حدودا یک ماه در نوشتن این رویداد تأخیر کردم و دلیلش هم امتحانهای وحشتناک و سنگین و خستگی بعد از اون بود و حال بدی که این چند روز داشتم ( و تا حدودی دارم) همه و همه با هم دلایلی بودن که نتونستم بنویسم و واقعا هم از امیرحسین معذرت میخوام که انقدر دیر نوشتم و نه اینکه این دیدار برام ارزش نداشته نه . چون میخواستم با حال خوبی بنویسم و الان هم بهترم :)
و این دیدار برام ثابت کرد که یکی از مهمترین چالش ها در دیدارهای بلاگری همون دیدن همدیگه و پیدا کردن هست :)
و اینکه هنوز هم از ماههای قبل پست برای نوشتن دارم و ممنون از اینکه برای پست قبل دلجویی کردین 🙏🙂
حالم الان خیلی بهتره و حال بقیه هم خیلی بهتره
:)