«
سلام به تویی که نامه رو باز کردی.
امیدوارم حالت خوب باشه. پشت چند لایه ماسک نباشی. این ماسک میتونه به خاطر آلودگی هوا باشه، به خاطر یک بیماری همهگیر باشه و یا هر چیزی که ممکنه در آینده رخ بده و ما خبردار نیستیم ...
این نامه رو سال ۱۴۰۱هجری شمسی نوشتم و به میلادی هم میشه سال 2022. اگه کلمهی «هجری شمسی» و «میلادی» رو نمیدونی باید بری یک سر به کتابهای تاریخ بزنی شاید اونجا چیزی نوشته شده باشه. احتمالا شما با کل مردمی که باهاشون زندگی میکنین یک تقویم و تاریخ جدیدی رو شروع کردین و دارین از اون شروع میکنین و این عبارات براتون ناآشنا باشه. توی محیط بلاگستان (که اصلا شک دارم توی زمان شما چیزی به اسم «وبلاگ» وجود داشته باشه) از کاربرها خواسته شده تا یک موزه درست کنیم. از حال و آیندهای که در اون زندگی میکنیم. برای شما آیندگان. کسانی که شاید یک روزی دنبال ما میگردین. من کلی فکر کردم. فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم. چیزی جز نامه به ذهنم نرسید. نامهای از وضعیت الانی که ما مردم جهان توش هستیم. البته همهی مردم هم نه. میخوام از شهر بگم. از آدما بگم.
صبح که از خواب پامیشم و از خونه میزنم بیرون، چهرهی خاکستری شهر برام تاریکتر میشه. آدما همه توی فکر و ذهن خودشون هستن. شاید یک کیف دستشون باشه شاید هم نه. همه خیلی آروم و با وقار راه میرن. آدما لباسهای تیره و رسمی دارن. چیزی که حالم رو به هم میزنه. همه چی خاکی به نظر میرسه. هیچ چیزی تمیز نیست. همنوای خیلی از آدما شده دو تا سیم که به گوشهاشون وصل میشه و یک آهنگ که در حال پخشه. یک عده که شاید کمبود توجه دارن صدای موسیقی رو بیشتر میکنن که خیلی آزار دهنده هست. سوار اتوبوس و یا مترو میشم، خیلیها به اطراف نگاه میکنن. انگار که یک غم و یا مشکل همه رو در بر گرفته باشه. انگار که آدما دوست ندارن توی چشم همدیگه نگاه بکنن، انگار که از همدیگه میترسن. از اینکه به یک آدم جدید اعتماد بکنن. البته آدمهای مسنتر پذیرای صحبت کردن با بقیه هستن، اما کسی از این کار استقبال نمیکنه. خودم هم استقبال نمیکنم. البته نه اینکه بترسم. نه! چون حرفی برای گفتن ندارم.
وقتی صحبت با دوستام تموم میشه دوست دارم ده بار و یا حتی بیست بار بهشون بگم «خداحافظ» و اون هم روش رو برگردونه و بهم جواب بده. اما انگار بعد از خداحافظی، با هم غریبهایم و اصلا همدیگه رو نمیشناسیم حتی از کنار همدیگه رد میشیم ولی به همدیگه نگاه نمیکنیم. انگار که اصلا وجود نداریم.
خیلی از گفت و گو با یک «سلام خوبی» شروع میشه. جملات تکراری :) حالم از این کلمات به هم میخوره. خودم وقتی این کلمات رو دریافت میکنم، حس بدی بهم دست میده. انگار که حدس میزنم بعدش قراره چی بگم. حتی اگه بگم «خوبم» هم طرف مقابل هیچ واکنشی نشون نمیده و این خیلی «حداقل» برای من ناراحت کننده هست. انگار که اون «خوبی؟» فقط یک سوال بوده برای آغاز یک مکالمه. یک مکالمهی مدرن با یک کسی که فقط نیازت رو برطرف کنه.
وقتی میخوام به خونه برم و سوار آسانسور میشم، یک بوی عطر شدیدی رو متوجه میشم. به طوریکه سر درد میگیرم. الان متوجه میشم که پسر همسایهی بالاییمون مواد و سیگار مصرف میکنه. اون بوی عطر برای از بین بردن بوی سیگاره. این هم نشونهای از خانوادهی این زمان هست.
خیلی دوست دارم برای پسری که توی خیابون تند تند راه میرفت دست تکون بدم. یا برای اون دختری که سرش رو از شیشهی سقف ماشین سانروف دارش بیرون میاره لبخند بزنم و باز هم دست تکون بدم. اما ممکنه خانوادهی این بچهها من رو به چشم دزد ببینن و برای همین پشیمون میشم ... خیلی دوست دارم کارهای مختلفی انجام بدم ولی ... پشیمون بشم. بنا به هر دلایلی. انگار که کسی حوصلهی من رو نداره و یا دوست نداره وقتش رو صرف کار من بکنه ... یک چیزی شبیه انیمیشن «شازده کوچولو»
البته که این دنیا هنوز زیباییهایی رو داره. همین که این احساس خوبی و خوشی در من از بین نرفته به نظرم خیلی هم خوبه. و من امیدوارم. امیدوارم به آینده. خیلی دوست دارم ببینم آینده چه شکلیه. همونطور که شما بدونین.
راستش هر چی فکر کردم که چه چیزی میتونه بهترین بازتاب از زندگی کنونیمون باشه. اینکه یک اثر به این موزه هدیه بدم تا شماها ببینین. بهترین چیز برای نشون دادن وضع زندگی کنونی، رسانهها هستن. به نظرم فیلم C'mon C'mon میتونه یک اثر باشه که وضع آدمهای این روزها رو ببینین تا لذت ببرین. لینک دانلود غیرقانونیش رو میخواستم بذارم ولی گفتم شاید فیلتر و یا تحریم شده باشه که کلا پشیمون شدم. البته که در آیندهای نه چندان دور دوباره لیست فیلمها رو میذارم.
به هر حال امیدوارم این نامه نشانهی خوبی باشد تا من بتوانم به آینده نشان بدهم که چه چیزی در اینجا بوده. راستی یک نسخهی انگلیسی از همین نامه هم برات ارسال میشه. البته خیلی دقیق نیست. چون از گوگل ترنسلیت کپی و پیست کردم و خیلی بهش اعتمادی نیست D:
امیر
اردیبهشت ۱۴۰۱
یا ۲۰۲۲
»
دکمهی «ارسال» زده میشود. به نظر میرسید همه چی تمام شده باشد. اما بعد چند دقیقه، یک ایمیل برایم ارسال شد. خیلی تعجب کردم. باکس ایمیل را باز کردم و نوشته بود Future. کمی عجیب به نظر میرسید. ایمیل را باز کردم و ...
خب ببینم تخیلم اجازه میده بتونم اون موقع رو تصور کنم یا نه :)
ممنون که خوندین.
پ.ن: چالش از اینجا شروع شد. (کلیک کنید). میدونم اگه اسم نبرم و بگم که همه دعوتید هم هیچکس جدی نمیگیره. اما باور کنین خستهام:دی پس همهتون دعوتین و بنویسین.
پ.ن۲: این چالش من رو یاد سریال Dark انداخت(حس میکنم اسپویل میشه اگه سریال رو تماشا نکردین، ادامه رو نخونین شاید بهتر باشه). یک دریچه زمانی بود بین زمانهای 1910 , 1953, 1986 , 2019 , 2051. کلا جالب بود :)