shoplifters 2018

امیر + ۱۴۰۰/۸/۱۶، ۲۱:۳۶

وقتی حرف از سینمای ژاپن می‌شه ، همه‌ی افراد فکر و ذهنشون می‌ره سمت انیمه . انیمه‌های ژاپنی انقدر در کل جهان معروف هستن که دیگه نیاز به تعریفشون نیست. اگه از افراد حرفه‌ای و صاحب نظر در سینما هم در رابطه با ژاپن بپرسی ، در جواب می‌گن :«سینمای ژاپن مُرده!». یعنی اینکه در گذشته و آثار کلاسیک، ژاپن یکی از بهترین‌ها بوده و در حال حاضر حتی سایه‌ای از اون ژاپن قدیم هم نیست!

فقط کافیه همین الان ازتون بپرسم که تا حالا چند تا سینمایی ( و نه انیمه!) از کشور ژاپن تماشا کردین؟ جدا از اینکه اون آثاری که تماشا کردین ، کلاسیک و یا در این عصر جدید باشه. احتمالا تعداد سینمایی‌های ژاپنی‌ای که تماشا کردین به تعداد انگشت‌های یک دست هم نرسه. (اگه رسید هم صداش رو درنیارین که من ضایع می‌شم :)) ) و همین نشون می‌ده که این کشور در این زمینه خیلی قوی عمل نکرده. 

خب این همه حرف زدم تا برسم به معرفی یکی از بهترین فیلم‌های کشور ژاپن در دهه‌ی گذشته. سینمایی‌ای که ارزش تماشا، بررسی و در نهایت تفکر رو داره. 

دزدان فروشگاه یا shoplifters

 

 

بارون

امیر + ۱۴۰۰/۸/۱۳، ۱۵:۴۷

بعد مدت‌ها و سال‌های آزگار در این شهر دور‌افتاده هم یک بارونی همچین بگی نگی بارید!

به قول یکی از همکلاسی‌هام ، هر چی برف و بارون هست غرب و مرکز کشور می‌باره و تفاله‌هاش اینجا...

مدت‌ها بود که عکس نگرفته بودم و مدت‌ها بود که گوشی با خودم بیرون نبرده بودم (عدم امنیت و نداشتن جیب مناسب برای گوشی) ولی امروز این جرئت رو به خودم دادم که گوشی بردارم و از چند جایی که دیدم و قشنگ هستن عکس بگیرم. اونقدر عکاس ماهری نیستم ولی تلاشم رو کردم که عکس‌ها خوب دربیان و اینکه فیلتری به عکس اضافه نکردم چون طبیعت با همون حالتی که هست برام قشنگ‌تره.

 

این عکس هم مربوط به دو سال قبل بود که گرفته بودم و اینجا هم گذاشتم و دوباره می‌ذارم. البته با یک گوشی و با یک دوربین خیلی خیلی ضعیف‌تر :)

 

ترم اول یک درسی داشتیم به اسم مبانی هنر و اونجا استادمون بهمون عکاسی رو یاد داد. البته اون اصول و عناصرش رو و ما هم می‌رفتیم چند سوژه پیدا می‌کردیم برای عکس گرفتن و براش می‌فرستادیم و وقتی اون ۷ عنصر تموم شد ، بهمون گفت که باید عکس‌های مختلف ببینیم که بتونیم ازشون الهام بگیریم و یک عکاس ماهر بشیم. من اون راه رو ادامه ندادم (کرونا هم بی‌تأثیر نبود) ولی همین چند تا عکسی که می‌تونم بگیرم هم شاید تا حدودی مدیون ایشون هستم. البته چیز خاصی نیستن ولی برای من خیلی ارزش داشت.

در کل یاد اون ترم بخیر. می‌شه گفت تک ترم حضوری‌مون بود :(

عذاب وجدان ...

امیر + ۱۴۰۰/۸/۹، ۲۳:۴۷

فکر کنم چند باری هم اینجا گفته بودم که معلم کلاس پنجمم بهترین معلمی بود که تا به الان داشتم و فکر کنم کل بچه‌ها اون سال دوستش داشتن. البته همه‌ی معلم‌هامون (حداقل) در ابتدایی خوب بودن و من از هیچ‌کدومشون بدی ندیدم . ولی این یکی واقعا فوق‌العاده بود.

خیلی نمی‌خوام درباره‌اش صحبت کنم چون بحثم اصلا در رابطه با معلمم نیست. یک همکلاسی داشتم که از کلاس چهارم تا هشتم با همدیگه بودیم. اونقدرها رفیق نبودیم. از لحاظ درسی واقعا ضعیف بود. حتی می‌تونم بگم «فاجعه». طوری که حتی کلاس هشتم (می‌شه دوم راهنمایی به نظام قدیم) هم که بود ، کلمات رو بخش به بخش می‌خوند و نمی‌تونست متنی رو به صورت روان و سلیس بخونه. حتی در درسی مثل درس ریاضی هم خیلی ضعیف بود. اعمال جمع و تفریق رو با دستش انجام می‌داد. در حالیکه این کار حداکثر تا کلاس دوم باید انجام بشه! سایر دروس هم خیلی تعریفی نداشت. همونقدر بد.

کارورزی - ۳

امیر + ۱۴۰۰/۸/۶، ۰۰:۰۰

امروز صبح رفتم مدرسه برای پرسیدن چند تا سوال. البته که می‌تونستم با زنگ زدن هم این کار رو انجام بدم. اما همون اطراف یک کار دیگه هم داشتم که باید انجام می‌دادم و اون کار هم خرید کتاب بود.

خلاصه رفتم مدرسه و در دفتر مدیریت نشستم. معاونین آموزشی ، پرورشی و اجرایی که دو آقا و یک خانوم بودن ، به همراه سرایدار مدرسه در این اتاق حضور داشتیم. مدیر مدرسه نبود. با خودم گفتم شاید دیرتر میاد به مدرسه ، چند دقیقه صبر کردم و سکوت خیلی سنگینی داخل اتاق بود.من هم به زمین خیره شده بودم و دست به هیچ کاری نزدم (منظورم گوشی و ... هست) اولیای دانش‌آموزان وارد مدرسه شدن و مشکلاتشون رو با عوامل اجرایی مدرسه در میون گذاشتن و بعد اینکه رفتن ، صحبت بین عوامل مدرسه شروع شد و رفتن سراغ خاطرات اولین سال‌های خدمتشون و من چقدر این بحث‌ها رو دوست دارم :))) کلا این مدل خاطرات رو دوست دارم و کلمه به کلمه رو شنیدم و با یک لبخند که پشت ماسک قایم شده بود شوقم رو (حداقل) برای خودم نشون می‌دادم :) 

فکر کنم حدود یک ساعت داخل اون اتاق نشسته بودم و انگار که یک ربع گذشته باشه ، بحث گرمی شکل گرفت و منی که با خانومه هم سلام نکردم (اون هم بهم نگاه نکرد :| ) هم بعضی جاها هم‌صحبت شدم.  بحث و صحبت‌ها و تبادل خاطرات که تموم شد چند لحظه صبر کردم که اون شور و حرارت بحث بخوابه که یکی از معاونین گفت که مدیر مدرسه امروز نمیاد :)))))) و منی که باید سوالاتم رو از مدیر مدرسه می‌پرسیدم. این بین هم بگم که رابطه‌ام با مدیر مدرسه هم از حالت رسمی به حالتی صمیمی‌تر تبدیل شد. چاره چی بود؟ مجبور شدم از یکی از معاونین مدرسه سوالاتم رو بپرسم. طبیعتا از خانومه نپرسیدم و یکی از اون آقایون که بیشتر باهاش صحبت کردم رو انتخاب کردم برای پرسش سوالات. 

همه جواب‌ها رو یادداشت کردم و سریع رفتم بیرون از مدرسه . (این بین هم یک سوتی دادم! فامیل معاون‌ها رو جا به جا گفتم :)  ) 

این هم از خاطره کارورزی امروز که البته خیلی کوتاه بود. 

اجازه اینکه هر روز به گروه کلاسی سر بزنم رو هم گرفتم و مشکلی بابت اینکه هر روز به کلاس‌ها سر بزنم ندارم :) 

انتظار داشتم از من به عنوان یار کمکی در روز دوشنبه استفاده بکنن (ورزش - ورزش - هنر - انشا) ولی معلم اختصاصی برای درس‌ها استفاده شد مثل معلم ورزش و هنر و احتمالا انشا. شاید انشا رو دادن به من 🤔 ولی بعید بدونم. بهتره خودشون بیان و بهم درخواست بدن .

 

پ.ن: قرار شد که شماره معلمی که سر کلاسش می‌رم رو به دست بیارم . از استادم نحوه‌ی انجام این کار رو پرسیدم و استادم هم که با مدیر مدرسه آشنایی خاصی داره گفت که از مدیر شماره رو بگیرم. در تلگرام به مدیر مدرسه پیام دادم که شماره معلم رو برام بفرسته و سین زده ولی جواب نداده :)) الان من چی به استادم بگم :))) می‌ترسم بین این دو تا باز دعوایی شکل بگیره 🤦‍♂️

پ.ن: اگه بگم عاشق اون جو داخل اتاق نشدم دروغ گفتم ، خیلی شیرین بود برام. .اینکه بشینم خاطرات اونها رو گوش بدم و ازشون درس بگیرم (اصولا با خاطره‌ و خصوصا قدیمی‌ترها رابطه‌ی خوبی ندارم)

پ.ن: از صحبت‌ها مشخص بود که این افراد همگی یک و یا دو سال از خدمتشون باقی مونده . ای کاش این افراد بیشتر می‌موندن. واقعا دوستشون داشتم . ای کاش می‌شد تا ابد همون مدرسه بمونم . البته این ناحیه ، به قول یکی از آشنایان ، ناحیه‌ی پیرپاتال‌ها هست و همگی در شرف بازنشستگی هستن و به زودی نیروی زیادی رو باید بگیرن. شاید بتونم شانسم رو برای انتقالی به این ناحیه امتحان کنم. باید رضایت ناحیه‌ی مبدأ و مقصد رو کسب کنم. مقصد که قطعا راضی هست ولی مبدأ ... فکر نکنم. 

تکلیف من چیست؟

امیر + ۱۴۰۰/۸/۳، ۲۳:۳۵

خط سبز نشان‌دهنده‌ی دیالوگی از گذشته است!


-امیر ...

+چیه؟

-به دخترا اعتماد نکن ...

مشکل «دهه‌ هشتادی‌»ها چیست؟!

امیر + ۱۴۰۰/۷/۲۹، ۰۱:۰۵

ما دهه شصتی‌ها از دهه هفتادی‌ها خیلی عذر می‌خوایم چون با دهه هشتادی‌ها روبه‌رو نشده بودیم

یکی از اون جوک‌های ده سال قبل بوده و واکنش من:

-😒😒😒😒😒

خیلی وقت بود که می‌خواستم بابت این موضوع یک پست بنویسم و حالا فکر کنم می‌تونم بنویسمش.

 

نمی‌خوام با گفتن این جمله ناامید‌تون بکنم اما باید این موضوع رو همین الان واضح و شفاف بگم که من یک عدد دهه هشتادی هستم(‌امیدوارم با خوندن این جمله ازم ناامید نشده باشین :/ )

حدود ۱۵ سال از تحصیلم در مقاطع مختلف تحصیلی داره می‌گذره و طی این ۱۵ سال با افرادی همکلاسی بودم که تلفیقی از دو دهه متفاوت بودن. متولدین ۸۰ و ۷۹ که می‌شن دهه‌های هشتادی و هفتادی.
و وقتی با یک دهه هفتادی صحبت می‌کنی (و یا دهه شصتی) و هیچ شناختی ازت نداره و بهش می‌گی که دهه هشتادی هستی ، کلا دیدگاه و طرز بیان و همه چیش باهات تغییر می‌کنه. این موضوع واقعا برام خیلی عجیب و غیرقابل درکه. می‌تونم بدونم که دقیقا مشکل دهه‌ی هشتادی‌ها چی هست که هیچ‌وقت نمی‌تونن با دهه‌ هفتادی‌ها سازگاری داشته باشن و برعکس؟ این بین چه تفاوت‌هایی در اخلاق و رفتار و دیدگاه بین دو دهه هست؟

هر چند که معتقدم اینجا چهار دسته آدم هستن. متولدین ۷۰ تا ۷۹. متولدین ۷۹ . متولدین ۸۰. متولدین ۸۱ به بعد

 

+ اون قسمت که بالا هم بولد کردم و زیرش هم خط کشیدم دقیقا حسی هست که میام و سالی که متولد شدم رو به یک دهه‌هفتادی می‌گم هست!

چند عدد روزانه‌نویسی نسبتا کوتاه

امیر + ۱۴۰۰/۷/۲۵، ۱۴:۵۷

۱- سری پست‌های کارورزی این هفته مورد خاصی نبود که بخوام در قالب یک پست بهش بپردازم. فقط هفته‌ی قبل که با استادم در ارتباط بودم ، از نقل مدیر اون مدرسه‌ای که می‌رفتم می‌گفت که خیلی از رفتارم راضی هست و خشنود . منم که این حرفا رو شنیدم سرخ شدم از خجالت. مدام فکر می‌کردم که مدیر اون مدرسه از رفتارم ناراضی هست :)) خوبه یکم اعتماد به نفس گرفتم ولی ابدا دوباره بشینم باهاش چای بخورم 😂

کارورزی فعلا حضوری نیست. شاید هم در ادامه این سری پست‌های خیلی کمتر بشه. چون داخل فضای شاد باید بریم کارها رو ببینیم و این بین مورد عجیب و خاصی دیده نمی‌شه.

 

۲- از اونجایی که دوشنبه کارورزی دارم و به نوعی باید در کلاس مدرسه حضور داشته باشم ، معلم اون کلاسی که باید برم ، برنامه اون روز رو اینطوری گذاشت :«ورزش-ورزش-انشا-هنر» و استادم گفت:« این یعنی اینکه معلم ممکنه اون روز حضور نداشته باشه و تو بری سر کلاس و بچه‌ها رو مدیریت کنی.» واکنش من بعد شنیدن این جمله؟ ببینیم:

 

 

حس می‌کنم کنترل کلاس برام زود باشه :(

 

۳- حرفی که راجع به استادای زن زدم رو کلا فراموش بکنین(اینکه ساده می‌گیرن). اساتید مدل خوب دارن و مدل بد. یک استاد زن سخت‌گیر یافت شد. ولی همچنان به همون اصول پایبند هستم که اساتید زن از مرد بهتر هستن.

 

۴- دیروز رفتم برای واکسن دوز دوم اقدام کردم ولی دیگه عوارض واکسن تا شب همراهم بودن. شب که اصلا توی یک حالت بین بیداری و خواب بودم. نتونستم کلاس ساعت ۲۱ رو هم شرکت کنم و کسی هم ضبط نکرد کلاس رو (!) . همین که دیگه تموم شد خوبه و لازم نیست تاریخی مخصوص یادم بمونه.

 

۵- همین حینی که قرار بود برم واکسن بزنم، نزدیک بود تصادف هم بکنم 🤦‍♂️ موقعیت خیلی وحشتناکی بود. روی لاین سبقت و سمت چپ بودم که دیدم یک نفر جلو داره از سمت چپم میاد وارد لاین من و اول بوق زدم دیدم طرف ترمز کرد. بعدش تند تر ادامه داد به اومدن به لاین من . دیگه هر چی بوق و ترمز بود زدم که فقط بهش نخورم. نزدیک بود به ماشینه بخورم، سریع فرمون رو کشیدم سمت دیگه که به ماشینش نخورم. یکدفعگی از سمت راستم یک مینی بوس با سرعت رد شد ! یعنی فقط شانسم گرفت که تصادفی رخ نداد و اینکه نباید فرمون رو می‌چرخوندم. البته اگه نمی‌چرخوندم هم می‌خوردم به ماشینه. که در اون صورت اون مقصر می‌شد. خلاصه یک نگاه به راننده‌اش کردم یک خانوم بود داشت بهم زل می‌زد 😐 و بعدش هم پشتم رو دید زدم دیدم کلی ماشین پشت سرم هستن که فاصله دارن ولی سرعتشون هم کم نیست. سریع به راهم ادامه دادم. ولی تقریبا یک دقیقه توی شوک بودم و خداروشکر که اتفاقی نیفتاد 😓

 

۶- خیلی حس بدی داره که داخل یک گروه ۱۵ نفری بیای و از یک نفر خواهش کنی که برات یک موضوعی رو توضیح بده ولی هیچ جوابی نگیری. حتی اگه ریپلای کرده باشی :) توی اینجور مواقع فکر می‌کنم که بهم احترام گذاشته نشده و جایگاهم خیلی خیلی پایین اومده :( بعضی وقتا فکر می‌کنم خیلی بیش از حد دارم احترام می‌ذارم. فکر می‌کردم احترام ، احترام میاره ولی مثل اینکه این روش ممکنه خود طرف رو پایین تر بکشه!

 

۷- بابت معرفی وبلاگ‌ها هم خیلی ممنونم. فکر کنم ۱۰ الی ۱۵ تا وبلاگ رو فالو کردم.

آلیس ، پروانه‌ای که هنوز هم زندگی می‌کند ...

امیر + ۱۴۰۰/۷/۱۸، ۲۱:۰۶

 

وقتی کلاس دوم بودم ، معلممون بهمون گفت که: «پروانه‌ها خیلی زیاد عمر‌ نمی‌کنن . اونا حدود ۱ ماه زندگی می‌کنن.» منم خیلی از این حرفش انقدر ناراحت شدم و برای همین رفتم خونه و به مامانم این قضیه رو گفتم و مامانم در جواب گفت:«آره معلمت درست گفته ، ولی اونا زندگی خیلی خوبی دارن. می‌دونی یک زندگی زیبا.» گاهی اوقات فکر می‌کنم زندگی مادرم ، خواهرم و حتی من هم ...

 

یک سوال ، اگه الان کسی بهتون بگه که دچار بیماری آلزایمر زود‌رس شدین و یا به زودی علایمش شروع می‌‌شه، واکنشتون چیه؟ دوست داشتین کامنت کنین :)

 

 

آلیس در فیلم «still alice» و یا با ترجمه‌ی صدا و سیما «من هنوز هم آلیس هستم» می‌خواد به این سوال جواب بده .درامی آمریکایی که  ساخته‌ی سال ۲۰۱۴ هست با نمره‌ی IMDB هفت و نیم که به نظر نمره‌ی خوبی برای این فیلم میاد.داستان زندگی زنی ۵۰ ساله به نام آلیس هالند رو نشون می‌ده. فقط چند دقیقه کافی هست تا متوجه بشین که آلیس از اون مدل افرادی که دارای روابط اجتماعی خیلی قوی‌ هست و در سخنرانی‌های مختلف شرکت می‌کنه و مدرک دکترای زبان‌شناسی رو هم دریافت کرده. البته از همون اول هم کم‌کم مشخص می‌شه که علایم بیماری آلیس داره بروز پیدا می‌کنه و خود آلیس هم متوجهش می‌شه.مشکل بعدی اینه که بیماری ارثی هست و باید این موضوع رو به بچه‌هاش بگه :)

«هنوز هم آلیس» تلاش زنی رو نشون می‌ده برای اینکه آلزایمر رو شکست بده. جنگی که نتیجه‌اش از قبل مشخص هست. اما مهم تلاشی هست که آلیس در این فیلم انجام می‌ده برای اینکه نشون بده هنوز هم وجود داره و هنوز هم زندگی می‌کنه که شباهت زیادی به اسم فیلم هم داره. درسته گاهی اوقات ناامید می‌شه گاهی اوقات خوشحال ، گاهی اوقات گریه می‌کنه و گاهی اوقات هم می‌خنده و در کل مثل زندگی عادی ما که کلی فراز و فرود داره. 

در کنارش واکنش تک به تک اعضای خانواده‌ی آلیس هم در قبال این بیماری جالبه که هر کدوم به نوعی به این بیماری واکنش نشون می‌دن.

یک سخنرانی هم وسط فیلم داره که به نظرم خیلی قشنگه و ارزش تماشا رو داره (دریافت) اونجا میاد حرفِ دل بیماران آلزایمری رو می‌گه. از حس و حالشون و از اینکه چه دیدگاهی نسبت به بقیه دارن. آلیس با وجود آلزایمر همچنان نقش مادر و همسر رو برای اعضای خانواده‌اش به نحو احسن ایفا می‌کنه و در آخر فیلم این پروانه که خودش هم می‌گه زندگی خوبی داشته و هنوز هم می‌تونه از زندگی لذت ببره با وجود علایم بیماری به مخاطب می‌گه که :«من هنوز هم آلیس هستم»

اگه طرفدار اینجور درام‌هایی هستین که حالت آروم دارن و یک مقدار هم ریتمشون کند هست ، این فیلم رو خیلی خیلی شدید بهتون پیشنهاد می‌کنم.(ترجیحا بدون دوبله). ممکنه دستمال کاغذی هم لازم داشته باشین (من البته نیاز نداشتم) خصوصا اگه فردی از نزدیکانتون به آلزایمر مبتلا شده باشه. این رو هم بگم که بدون دوبله فیلم رو تماشا کنین!

به نظر خودم «من هنوز هم آلیس هستم» لایق تماشا هست حداقل به خاطر بازیگر نقش اول زن «جولیان مورس» که واقعا فوق‌العاده بازی کرد و همون سال هم به خاطر بازی درخشانش در این فیلم کلی جایزه درو می‌‌کنه و مهم‌ترین اون برنده بهترین بازیگر نقش اول زن در اسکار می‌شه.

 

امیدوارم از تماشاش لذت برده باشین و اگه هم تماشا کردین نظرتون رو راجع به فیلم بگین. 

 

خب سوال رو دوباره بپرسم؟ :)

اگه الان کسی بهتون بگه که دچار بیماری آلزایمر زود‌رس شدین و یا به زودی علایمش شروع می‌‌شه، واکنشتون چیه؟

کارورزی - روز دوم

امیر + ۱۴۰۰/۷/۱۲، ۱۹:۳۳

سری دوم :)

سعی کردم کوتاه‌تر باشه.

راستی اینکه هنوز خواننده‌های قدیمی اینجا رو می‌خونن واقعا خوشحالم می‌کنه :)

کارورزی - روز اول

امیر + ۱۴۰۰/۷/۷، ۱۸:۳۷

قبلا خوندن گزارش کارورزی ها رو خیلی دوست داشتم به نظرم جذابه. حالا می‌خوام منم یک مجموعه پست کارورزی داشته باشم :)

بالاخره امروز تصمیم گرفتم که برم برای کارای کارورزی و یک بار برای همیشه این قضیه رو تموم کنم. روزای قبل کلاس داشتم و استادمون هم گفته بود که این کار رو هر چه سریع‌تر انجام بدم. مدرسه‌ی خاصی مدنظرم نبود ولی منطقه‌اش چرا! برام اهمیت داشت که مدرسه‌اش در چه منطقه‌ای باشه. مدرسه ابتدایی‌ای که خودم داخلش درس خونده بودم و بزرگ شده بودم دیگه وجود خارجی نداشت و تبدیل به یک مدرسه دخترونه شده بود. منم که نمی‌تونستم برم برای کسب تجربه در یک مدرسه دخترونه درخواست بدم! با این حال دیگه نوع مدرسه برام اهمیت نداشت. همین که توی اون منطقه‌ی مد نظر بود برام مهم بود.