چند عدد روزانهنویسی نسبتا کوتاه
۱- سری پستهای کارورزی این هفته مورد خاصی نبود که بخوام در قالب یک پست بهش بپردازم. فقط هفتهی قبل که با استادم در ارتباط بودم ، از نقل مدیر اون مدرسهای که میرفتم میگفت که خیلی از رفتارم راضی هست و خشنود . منم که این حرفا رو شنیدم سرخ شدم از خجالت. مدام فکر میکردم که مدیر اون مدرسه از رفتارم ناراضی هست :)) خوبه یکم اعتماد به نفس گرفتم ولی ابدا دوباره بشینم باهاش چای بخورم 😂
کارورزی فعلا حضوری نیست. شاید هم در ادامه این سری پستهای خیلی کمتر بشه. چون داخل فضای شاد باید بریم کارها رو ببینیم و این بین مورد عجیب و خاصی دیده نمیشه.
۲- از اونجایی که دوشنبه کارورزی دارم و به نوعی باید در کلاس مدرسه حضور داشته باشم ، معلم اون کلاسی که باید برم ، برنامه اون روز رو اینطوری گذاشت :«ورزش-ورزش-انشا-هنر» و استادم گفت:« این یعنی اینکه معلم ممکنه اون روز حضور نداشته باشه و تو بری سر کلاس و بچهها رو مدیریت کنی.» واکنش من بعد شنیدن این جمله؟ ببینیم:
حس میکنم کنترل کلاس برام زود باشه :(
۳- حرفی که راجع به استادای زن زدم رو کلا فراموش بکنین(اینکه ساده میگیرن). اساتید مدل خوب دارن و مدل بد. یک استاد زن سختگیر یافت شد. ولی همچنان به همون اصول پایبند هستم که اساتید زن از مرد بهتر هستن.
۴- دیروز رفتم برای واکسن دوز دوم اقدام کردم ولی دیگه عوارض واکسن تا شب همراهم بودن. شب که اصلا توی یک حالت بین بیداری و خواب بودم. نتونستم کلاس ساعت ۲۱ رو هم شرکت کنم و کسی هم ضبط نکرد کلاس رو (!) . همین که دیگه تموم شد خوبه و لازم نیست تاریخی مخصوص یادم بمونه.
۵- همین حینی که قرار بود برم واکسن بزنم، نزدیک بود تصادف هم بکنم 🤦♂️ موقعیت خیلی وحشتناکی بود. روی لاین سبقت و سمت چپ بودم که دیدم یک نفر جلو داره از سمت چپم میاد وارد لاین من و اول بوق زدم دیدم طرف ترمز کرد. بعدش تند تر ادامه داد به اومدن به لاین من . دیگه هر چی بوق و ترمز بود زدم که فقط بهش نخورم. نزدیک بود به ماشینه بخورم، سریع فرمون رو کشیدم سمت دیگه که به ماشینش نخورم. یکدفعگی از سمت راستم یک مینی بوس با سرعت رد شد ! یعنی فقط شانسم گرفت که تصادفی رخ نداد و اینکه نباید فرمون رو میچرخوندم. البته اگه نمیچرخوندم هم میخوردم به ماشینه. که در اون صورت اون مقصر میشد. خلاصه یک نگاه به رانندهاش کردم یک خانوم بود داشت بهم زل میزد 😐 و بعدش هم پشتم رو دید زدم دیدم کلی ماشین پشت سرم هستن که فاصله دارن ولی سرعتشون هم کم نیست. سریع به راهم ادامه دادم. ولی تقریبا یک دقیقه توی شوک بودم و خداروشکر که اتفاقی نیفتاد 😓
۶- خیلی حس بدی داره که داخل یک گروه ۱۵ نفری بیای و از یک نفر خواهش کنی که برات یک موضوعی رو توضیح بده ولی هیچ جوابی نگیری. حتی اگه ریپلای کرده باشی :) توی اینجور مواقع فکر میکنم که بهم احترام گذاشته نشده و جایگاهم خیلی خیلی پایین اومده :( بعضی وقتا فکر میکنم خیلی بیش از حد دارم احترام میذارم. فکر میکردم احترام ، احترام میاره ولی مثل اینکه این روش ممکنه خود طرف رو پایین تر بکشه!
۷- بابت معرفی وبلاگها هم خیلی ممنونم. فکر کنم ۱۰ الی ۱۵ تا وبلاگ رو فالو کردم.