چند عدد کوتاه روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۰/۱۰/۲، ۲۳:۱۳

۱- فکر کنم یک جلسه دیگه کارورزی مونده ولی مال من به کل مجازی شد. روزهای دوشنبه باید کارورزی می‌رفتم که مدیر مدرسه اعلام کرد روزهای زوج باید در فضای مجازی کلاس‌ها برگزار بشه و من خیلی سرخورده شدم. 

 

۲- معلمِ کلاسی که کارورزی می‌رم، بهم گفته بود که برای دانش‌آموزا سوال امتحانی طراحی بکنم. پستش رو هم نوشته بودم که یک مشکلی خورده بود داخل سامانه. سوالات رو طراحی کردم و دادم به معلم و معلم هم برگزار کرد آزمون رو  (به هر طریقی که بود) . سوالات تستی بود و کلا ۹ تا سوال. ۸ نفر کامل شده بودن. ۲ نفر ۸ تا سوال رو درست جواب داده بودن و بقیه هم ... :)))) احساس می‌کنم معلمه نسبت به من ناامید شد ولی من همه‌ی تلاشم رو کردم که سوالات استاندارد باشه. چند تا نمونه سوال خریداری کردم و بر اساس همون‌ها سوال طراحی کردم. فقط یک مقدار گزینه‌هاش رو سخت کردم. مثلا یک سوال بود نوشته بودم کدام یک از اعداد زیر بر ۲ و ۵ بخش پذیرند.

۱- تعداد روزهای مهر ماه       ۲- تعداد روزهای فروردین ماه              ...   ۴- گزینه ۱ و ۲

یا مثلا جایی جواب سوال کسری می‌شد من جواب رو ساده می‌کردم و داخل گزینه‌ها می‌ذاشتم.

خود معلم هم داخل گروه تأکید کرد که سوالات شبیه سوالات کتاب هستن ولی ظرافت بیشتری داره . حالا نمی‌دونم بدش اومد یا نه .

 

۳- این ترم هم اضافه می‌کنیم که استاد درست و حسابی نداشتیم. ولی در کل اساتید خانوم‌ رو به آقا ترجیح می‌دم. یک مقدار سطح درکشون به دانشجو نزدیک‌تره. در مجموع این ۵ ترم کلا ۲ تا استاد دیدم که تأثیرگذاری فراوان داشتن و می‌تونستن الگو باشن و این تعداد فاجعه هست!

 

۴- شب یلدا در حالیکه اعضای خانواده داشتن با همدیگه خوش می‌گذروندن من داشتم مشتری جذب می‌کردم :)))) البته با کمک یکی از بلاگرا ولی به بن بست خورد متأسفانه. فکر کنم ۱۵ الی ۳۰ دقیقه داشتم باهاش بحث می‌کردم که پروژه رو قبول کنم ولی زیربار نرفت 🤦‍♂️

 

۵- من هنوز منتظر اون ابرایی هستم که غرب کشور رو برفی کرده. شما خبر ندارین کجان؟🤔

 

+فکر کنم قشنگ مشخصه که اومدم فقط حرف بزنم و بخشی از نگرانی‌هام رو خالی کنم نه؟ اینجور مواقع که پست می‌زنم و کوتاه می‌نویسم قشنگ خالی می‌شم ( و فکر کنم این عبارت «خالی شدن» رو هر چند وقت یک بار می‌گم )

 

++ دو تا چالش هم به وجود اومده :

چالش اول (لینک) : یک راز بامزه از خودتون بگین. خودم رازی ندارم :) 

چالش دوم (لینک) : یک نامه با دستخط خودتون برای یکی از بلاگرها بنویسین. حالا گوشتون رو بیارین یکم جالب‌تر بکنم چالش رو . با دست غیرتخصصی‌تون اون نامه رو بنویسین واقعا چالش می‌شه براتون :) خودم نامه نمی‌نویسم ولی این کار رو انجام می‌دم :)))

چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۰/۹/۱۴، ۱۱:۲۲

۱- حدود چند ماه قبل این پست (لینک) رو گذاشته بودم. در رابطه با مقایسه من با یکی از اقوام پدری بود و ایشون دوباره کنکور مونده بود و نتیجه‌اش که اومد و فرهنگیان قبول شد. یعنی رشته‌ای که خودش دوست داشت رو قبول نشد که پزشکی بود. این قسمت رو از اون پست کپی می‌کنم:

 

ولی باور کنین اگه متوجه بشم که این بشر قبول نشده می‌رم فقط جلوی بابام داد می‌کشم و می‌گم که ببین این سوگلی‌ات که همیشه سنگش رو به سینه‌ات می‌کوبیدی دو سال برای کنکور تلاش کرد ولی هیچ پُخی نشد. عوضش یک بار هم از من حمایت نکردی که اون همه سال کنکورم از همه جا بهم ضربه وارد می‌شد ...

این کار رو انجام ندادم (داد زدن و ...)‌. به نظرم خیلی بچه‌گانه بود و من چه فکرهایی که می‌کردم. اصلا شاید بابام قصدی از مقایسه نداشت. ولی در کل این مقایسه هم صحیح نبود. 

 

۲- هر از چند گاهی از ارتباط خودم با دوستای دبیرستانم می‌گفتم و ناراحتی‌هایی که از خاطرات دبیرستان داشتم. اون موقع‌ها خیلی خواب دبیرستان رو می‌دیدم. خاطرات تلخی که زنده می‌شدن ولی الان با خارج از شدن از هر گونه ارتباط با دبیرستانی‌ها ، اون خاطرات سراغم نمیاد.

 

۳- اوایل مهرماه بود که یکی از همین همکلاسی‌های دبیرستانم به من زنگ زد (هر هفته زنگ می‌زد)‌ و همینطوری داشتیم صحبت می‌کردیم و در رابطه با یکی از همکلاسی‌های دیگه‌مون که امسال کنکور داشت از همدیگه پرسیدیم. رتبه‌اش رو تا حدودی گفتم (که اشتباه کردم و نباید می‌گفتم🤦‍♂️) و پرسید:«چرا می‌خواد بره فرهنگیان وقتی رشته‌های علوم‌پزشکی هستن.» این رو شنیدم ولی چیزی نگفتم. این جمله‌اش خیلی بهم بر خورد. هفته‌ی بعدش زنگ زد ولی من گوشیم رو جواب ندادم. یعنی اون موقع گوشی همراهم نبود که بتونم جواب بدم و داخل واتسآپ بهش گفتم که خودم بهش زنگ می‌زنم چون سرم خیلی شلوغه ولی چند هفته هست گذشته و تا حالا هم اون بهم زنگ نزده و من هم بهش زنگ نزدم. اون حرف‌ها رو به احتمال ۹۰ درصد از عمد و قصد خاصی نزده ولی اگه کسی همچین دیدگاهی نسبت به رشته‌ای که من داخلش هستم رو داره ، در آینده ممکنه جایی من رو برای رشته‌ای که هستم تحقیر کنه و برای همین کلا می‌خوام روابط دوستانه‌مون رو قطع کنم.

 

۴- فکر کنم رابطه‌ام هم با این دوستم قطع شد. (لینک) . همونی که سیگار می‌کشید و چاقو همراهش داشت! و هر دو هفته هم با سه تا دختر رابطه‌ی عاشقانه داشت!!! بهش چیزی نگفتم از اینکه از رفتارش خیلی راضی نیستم. ولی اینکه فعلا زنگ نزده خوبه. شاید بعدا زنگ بزنه اما می‌خوام سردتر رفتار کنم.

و ممنون بابت پیشنهاداتتون چه خصوصی و چه عمومی :)

 

۵- سال قبل یک چند تا فیلم مخصوص سال ۲۰۲۰ معرفی کرده بودم. امسال هم همین برنامه هست. اما با تفاوت‌های زیاد. اینکه فیلم‌هایی که این یک سال تماشا کردم و از نظر خودم خوب بودن رو معرفی می‌کنم. مربوط به هر سال انتشاری باشه هم مهم نیست (می‌خواد مربوط به صد سال قبل هم باشه‌:) ) و هم اینکه اونجا نقد و تحلیل می‌کردم که به نظر خودم اصلا در جایگاهی نیستم که بخوام نقد کنم ، پس فقط نظرم رو به عنوان یک مخاطب معمولی برای هر فیلم می‌گم.

 

+ کسی از آقا محمدحسین وبلاگ «هنرنامه» خبری داره؟ وبلاگشون رو حذف کردن 😬

پست کوتاه (طراحی سوال)

امیر + ۱۴۰۰/۹/۷، ۰۰:۰۱

قرار شد که دوشنبه از درس ریاضی برای بچه‌هایی کلاسی که می‌رم سوال امتحانی طراحی بکنم. اون هم به صورت آنلاین قراره برگزار بشه و مشکل زمانی به وجود میاد که زبان فارسی و انگلیسی در کسر و اعشار با همدیگه تفاوت دارن!

و سوالی که این شکلی نمایش داده می‌شه: 

قشنگ همه زحماتم رو به باد داد فکر کنم. سامانه‌های خارجی کلا این شکلی هستن سامانه داخلی هم نمی‌شناسم که کسر و اعشار رو به درستی انجام بده🤦‍♂️ . در رابطه با برگزاری امتحان در سطح شاد و یا واتسآپ هم اصلا حرفش رو نمی‌شه زد. چون احتمال تقلب ۸۰ درصد هست!
 

+نمی‌دونم چرا استادا یک دفعگی تصمیم گرفتن کل تکالیفشون رو همین هفته بذارن. کلی ددلاین و امتحان و کنفرانس همین هفته دارم و از پنجشنبه هفته‌ی قبل خودم رو دارم آماده می‌کنم ولی هنوز هم وقت کم آوردم و برای امتحان‌هام هیچی نخوندم 🤦‍♂️

چند کات از کارورزی امروز + جمع بندی کوچیکی از آموزش مجازی

امیر + ۱۴۰۰/۹/۱، ۱۸:۱۰

امروز مدرسه‌های ابتدایی هم حضوری شد و من هم پس از کلی پرس و جو متوجه شدم که امروز حضوری باید به مدرسه برم:

یک جمع بندی ریز هم از آموزش‌های مجازی بوده که می‌تونین اون قسمت رو بخونین و خالی از لطف نیست :)

 

چند مورد کوتاه روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۰/۸/۲۸، ۲۱:۲۲

۱- همیشه فکر می‌کردم که پیام‌رسانی بدتر از واتسآپ نیست که با پیام‌رسان‌های ایرانی و خصوصا «شاد» آشنا شدم.

 

۲-هنوز نتونستم درک کنم که چرا خارجی‌ها که انقدر راحت‌طلب هستن به جای تلگرام از واتسآپ استفاده می‌کردن و می‌کنن ... شاید چون مال کشور روسیه هست 🤔

 

۳- نمی‌دونم چه اصراری هست که adobe connect استفاده می‌شه ... اسکای روم واقعا خیلی بهتره. از فونت و اون طراحی بهترش گرفته تا قطع و وصل نشدنش ... از همه لحاظ بهتره. اما ادوبی همچنان استفاده می‌شه ...

 

۴- معلم‌های ورزش برای بازگشایی مدارس دارن اعتراض می‌کنن :)))‌ مثل اینکه تعطیلات بهشون ساخته :)))) دو تا کلیپ می‌ذارن داخل گروه و می‌گن :«این حرکات رو انجام بدین و پیوی من بفرستین.» و تمام :)))) خیلی عشق کردن این دو سال ... 

 

۵- نمی‌دونم دوشنبه که دقیقا جلسه‌ای هست که باید در مدرسه چه به صورت حضوری و یا غیرحضوری باشم ، و مدرسه‌ها همون روز باز می‌شن باید برم یا نه ... هیچ حسی هم ندارم ولی فکر کنم اگه برم بهم بگن که زنگ‌های انشا رو برم مدیریت بکنم ...

 

۶- از طرف دانشگاه بهمون گفته شده یک فرمی رو تکمیل کنیم و باید کد ملی معلمی که سر کلاسش هستم رو ازش بگیرم، واقعا نمی‌دونم چجوری ازش درخواست بکنم. همیشه برای ارتباط با یک خانوم مشکل داشتم. مثلا برم پیوی بهش بگم که کد ملی بده که نیاز دارم؟ 🤔 خودم باشم حس بدی می‌گیرم نسبت به این کار ...

 

۷- ولی چقدر حضوری شدن خوبه. خیلی خوبه. انگار که آدم برمی‌گرده به همون نسخه‌ی سابقش. الان بخشی از کارهام داره حضوری می‌شه مثل ورزش و یا بیرون رفتن و روحیه‌ام خیلی بهتر شده.

 

۸- خیلی دوست دارم بنویسم و بنویسم و بنویسم. از اتفاقات هر روز ولی وقتی «ارسال مطلب جدید» رو می‌زنم اون میل و اشتیاق برای نوشتن پاک می‌شه و می‌ره :)

 

۹- این استاد کارورزی خیلی ازم تعریف می‌کنه. فکر کنم ازم خوشش اومده. برای مامانم تعریف می‌کنم این قضیه رو و مامانم در جواب می‌گه شاید دختر داره می‌خواد یک نفر رو برای دخترش انتخاب کنه :))))) این رو که مامانم گفت دیگه یک گارد خاصی نسبت به این استاد گرفتم ... 

 


از اونجایی که مدیا داخل بیان خوب پخش نمی‌شه. لینک هم می‌ذارم. (لینک)

چی شد که نویسنده نشدم ...

امیر + ۱۴۰۰/۸/۲۰، ۱۸:۳۶

قبل از مدرسه یک سری حروف خاص رو یاد داشتم. همون حروف رو با همدیگه ترکیب می کردم و یک کلمه‌ی کج و کوله می‌نوشتم ... به همه نشون می‌دادم و بقیه هم با یک لبخند (طبیعی و یا مصنوعی) بهم پاسخ می‌دادن ...

بارون

امیر + ۱۴۰۰/۸/۱۳، ۱۵:۴۷

بعد مدت‌ها و سال‌های آزگار در این شهر دور‌افتاده هم یک بارونی همچین بگی نگی بارید!

به قول یکی از همکلاسی‌هام ، هر چی برف و بارون هست غرب و مرکز کشور می‌باره و تفاله‌هاش اینجا...

مدت‌ها بود که عکس نگرفته بودم و مدت‌ها بود که گوشی با خودم بیرون نبرده بودم (عدم امنیت و نداشتن جیب مناسب برای گوشی) ولی امروز این جرئت رو به خودم دادم که گوشی بردارم و از چند جایی که دیدم و قشنگ هستن عکس بگیرم. اونقدر عکاس ماهری نیستم ولی تلاشم رو کردم که عکس‌ها خوب دربیان و اینکه فیلتری به عکس اضافه نکردم چون طبیعت با همون حالتی که هست برام قشنگ‌تره.

 

این عکس هم مربوط به دو سال قبل بود که گرفته بودم و اینجا هم گذاشتم و دوباره می‌ذارم. البته با یک گوشی و با یک دوربین خیلی خیلی ضعیف‌تر :)

 

ترم اول یک درسی داشتیم به اسم مبانی هنر و اونجا استادمون بهمون عکاسی رو یاد داد. البته اون اصول و عناصرش رو و ما هم می‌رفتیم چند سوژه پیدا می‌کردیم برای عکس گرفتن و براش می‌فرستادیم و وقتی اون ۷ عنصر تموم شد ، بهمون گفت که باید عکس‌های مختلف ببینیم که بتونیم ازشون الهام بگیریم و یک عکاس ماهر بشیم. من اون راه رو ادامه ندادم (کرونا هم بی‌تأثیر نبود) ولی همین چند تا عکسی که می‌تونم بگیرم هم شاید تا حدودی مدیون ایشون هستم. البته چیز خاصی نیستن ولی برای من خیلی ارزش داشت.

در کل یاد اون ترم بخیر. می‌شه گفت تک ترم حضوری‌مون بود :(

عذاب وجدان ...

امیر + ۱۴۰۰/۸/۹، ۲۳:۴۷

فکر کنم چند باری هم اینجا گفته بودم که معلم کلاس پنجمم بهترین معلمی بود که تا به الان داشتم و فکر کنم کل بچه‌ها اون سال دوستش داشتن. البته همه‌ی معلم‌هامون (حداقل) در ابتدایی خوب بودن و من از هیچ‌کدومشون بدی ندیدم . ولی این یکی واقعا فوق‌العاده بود.

خیلی نمی‌خوام درباره‌اش صحبت کنم چون بحثم اصلا در رابطه با معلمم نیست. یک همکلاسی داشتم که از کلاس چهارم تا هشتم با همدیگه بودیم. اونقدرها رفیق نبودیم. از لحاظ درسی واقعا ضعیف بود. حتی می‌تونم بگم «فاجعه». طوری که حتی کلاس هشتم (می‌شه دوم راهنمایی به نظام قدیم) هم که بود ، کلمات رو بخش به بخش می‌خوند و نمی‌تونست متنی رو به صورت روان و سلیس بخونه. حتی در درسی مثل درس ریاضی هم خیلی ضعیف بود. اعمال جمع و تفریق رو با دستش انجام می‌داد. در حالیکه این کار حداکثر تا کلاس دوم باید انجام بشه! سایر دروس هم خیلی تعریفی نداشت. همونقدر بد.

تکلیف من چیست؟

امیر + ۱۴۰۰/۸/۳، ۲۳:۳۵

خط سبز نشان‌دهنده‌ی دیالوگی از گذشته است!


-امیر ...

+چیه؟

-به دخترا اعتماد نکن ...

چند عدد روزانه‌نویسی نسبتا کوتاه

امیر + ۱۴۰۰/۷/۲۵، ۱۴:۵۷

۱- سری پست‌های کارورزی این هفته مورد خاصی نبود که بخوام در قالب یک پست بهش بپردازم. فقط هفته‌ی قبل که با استادم در ارتباط بودم ، از نقل مدیر اون مدرسه‌ای که می‌رفتم می‌گفت که خیلی از رفتارم راضی هست و خشنود . منم که این حرفا رو شنیدم سرخ شدم از خجالت. مدام فکر می‌کردم که مدیر اون مدرسه از رفتارم ناراضی هست :)) خوبه یکم اعتماد به نفس گرفتم ولی ابدا دوباره بشینم باهاش چای بخورم 😂

کارورزی فعلا حضوری نیست. شاید هم در ادامه این سری پست‌های خیلی کمتر بشه. چون داخل فضای شاد باید بریم کارها رو ببینیم و این بین مورد عجیب و خاصی دیده نمی‌شه.

 

۲- از اونجایی که دوشنبه کارورزی دارم و به نوعی باید در کلاس مدرسه حضور داشته باشم ، معلم اون کلاسی که باید برم ، برنامه اون روز رو اینطوری گذاشت :«ورزش-ورزش-انشا-هنر» و استادم گفت:« این یعنی اینکه معلم ممکنه اون روز حضور نداشته باشه و تو بری سر کلاس و بچه‌ها رو مدیریت کنی.» واکنش من بعد شنیدن این جمله؟ ببینیم:

 

 

حس می‌کنم کنترل کلاس برام زود باشه :(

 

۳- حرفی که راجع به استادای زن زدم رو کلا فراموش بکنین(اینکه ساده می‌گیرن). اساتید مدل خوب دارن و مدل بد. یک استاد زن سخت‌گیر یافت شد. ولی همچنان به همون اصول پایبند هستم که اساتید زن از مرد بهتر هستن.

 

۴- دیروز رفتم برای واکسن دوز دوم اقدام کردم ولی دیگه عوارض واکسن تا شب همراهم بودن. شب که اصلا توی یک حالت بین بیداری و خواب بودم. نتونستم کلاس ساعت ۲۱ رو هم شرکت کنم و کسی هم ضبط نکرد کلاس رو (!) . همین که دیگه تموم شد خوبه و لازم نیست تاریخی مخصوص یادم بمونه.

 

۵- همین حینی که قرار بود برم واکسن بزنم، نزدیک بود تصادف هم بکنم 🤦‍♂️ موقعیت خیلی وحشتناکی بود. روی لاین سبقت و سمت چپ بودم که دیدم یک نفر جلو داره از سمت چپم میاد وارد لاین من و اول بوق زدم دیدم طرف ترمز کرد. بعدش تند تر ادامه داد به اومدن به لاین من . دیگه هر چی بوق و ترمز بود زدم که فقط بهش نخورم. نزدیک بود به ماشینه بخورم، سریع فرمون رو کشیدم سمت دیگه که به ماشینش نخورم. یکدفعگی از سمت راستم یک مینی بوس با سرعت رد شد ! یعنی فقط شانسم گرفت که تصادفی رخ نداد و اینکه نباید فرمون رو می‌چرخوندم. البته اگه نمی‌چرخوندم هم می‌خوردم به ماشینه. که در اون صورت اون مقصر می‌شد. خلاصه یک نگاه به راننده‌اش کردم یک خانوم بود داشت بهم زل می‌زد 😐 و بعدش هم پشتم رو دید زدم دیدم کلی ماشین پشت سرم هستن که فاصله دارن ولی سرعتشون هم کم نیست. سریع به راهم ادامه دادم. ولی تقریبا یک دقیقه توی شوک بودم و خداروشکر که اتفاقی نیفتاد 😓

 

۶- خیلی حس بدی داره که داخل یک گروه ۱۵ نفری بیای و از یک نفر خواهش کنی که برات یک موضوعی رو توضیح بده ولی هیچ جوابی نگیری. حتی اگه ریپلای کرده باشی :) توی اینجور مواقع فکر می‌کنم که بهم احترام گذاشته نشده و جایگاهم خیلی خیلی پایین اومده :( بعضی وقتا فکر می‌کنم خیلی بیش از حد دارم احترام می‌ذارم. فکر می‌کردم احترام ، احترام میاره ولی مثل اینکه این روش ممکنه خود طرف رو پایین تر بکشه!

 

۷- بابت معرفی وبلاگ‌ها هم خیلی ممنونم. فکر کنم ۱۰ الی ۱۵ تا وبلاگ رو فالو کردم.