کارورزی - روز دوم
سری دوم :)
سعی کردم کوتاهتر باشه.
راستی اینکه هنوز خوانندههای قدیمی اینجا رو میخونن واقعا خوشحالم میکنه :)
سری دوم :)
سعی کردم کوتاهتر باشه.
راستی اینکه هنوز خوانندههای قدیمی اینجا رو میخونن واقعا خوشحالم میکنه :)
وبلاگی:
اوایل که خیلی بد بود. امتحانات به قدری سنگین و کمرشکن بودن که تا چند وقت اصلا حوصله و انرژی نداشتم که بخوام مطلبی بنویسم. هنوز هم وقتی یاد اون موقع میفتم خسته میشم. خیلی دوران افتضاحی بود!
مرداد ماه فعالیتم متوسط بود و شهریور هم به لطف یخهایی که به دستم رسید و شکوندمشون تقریبا هر دو روز یک بار یک عدد پست منتشر میکردم هر چند که این اواخر دیگه داشتم کم میاوردم.
سینمایی:
خب خیلی فیلم تماشا نکردم ولی دو سه تا فیلم خیلی خفن رو در این فصل تماشا کردم. یکی رو که قبلا گفتم همون هفت سامورایی ، راشومون هم بود. سومی هم فیلم oldboy 2003 بود. محصول کشور کرهی جنوبی بود و برام ثابت شد که کشور کره قشنگ پتانسیل این رو داره که مرز خشونت رو در فیلمها جابهجا کنه و هم اینکه توی قضیهی تابوشکنی قشنگ رو دست کشورای غربی زده بود یکی این فیلم یکی هم یک فیلم دیگه🤦♂️ همهی تصوراتم از کشور کره به هم ریخت.
ولی در کل فیلم oldboy به شدت برگریزون هست. پیشنهاد میکنم تماشا بکنین.
راستی دومین فیلمی هم که تونستم از سایت خارجی دانلود کنم هم در این فصل رقم خورد 😂 چند سال گشتم تا لینک فیلم رو از سایتهای مختلف پیدا کنم و بالاخره از یک سایت خارجی به صورت رایگان پیدا کردم و اون موقعی که لینکش رو پیدا کردم در پوست خودم نمیگنجیدم :))
زندگی:
تقریبا یکنواخت بود. هر روز صبح پیاده روی - طراحی - استراحت (پادکست و موسیقی) - مطالعه - طراحی - ورزش - خواب :) این بین سینمایی و سریال هم بود.
این اواخر هم یکی دو تا خبر خوب اومد البته :)
کاری:
درآمد ندارم فعلا تازه میخوام شروع کنم :) ولی به فکرش هستم.
دیدم همه از پاییز نوشتن منم یکم چیز میز بذارم اینجا 😁
فکر کنم توی نقاشی روغن فتوشاپ ماهر شدم دیگه 😅 البته خواهان کم داره با این حال علاقه داشتم که یاد بگیرمش. بعد هم اینکه باید برم سراغ قسمتهای پرمتقاضیاش.
۱-بالاخره شنبه یک کلاس ثبتنام کردم ساعت ۲۱ تا ۲۲:۴۵ و باید بگم که دیگه بهتر از این نمیشه :) آمادگی برای هر گونه سردرد رو باید داشته باشم :))
۲-دیروز یک کلاس بود ساعت ۱۶ تا ۱۸. بعد استاده وسط کلاس خمیازه میکشید 😐 . خیلی حس بدی داره .انگار که مجبورت کردن بیای کلاس برداری بعد احترام برای کسایی که سر کلاست هستن رو نداری🤦♂️ آخر کلاس هم ما رو نگه داشت برای اینکه حضور و غیاب بکنه. یک کلاس تقریبا ۵۰ نفری و گفتش که اسمهامون رو به لاتین بنویسیم و بمونیم سر کلاس تا آقا یک دور اسامی رو چک کنه و تیک بزنه و دوباره بیاد بگه که چه کسایی غایب هستن. تقریبا ۱۰ دقیقه همین کار طول کشید تا کل اسامی رو تیک بزنه. بعدش اومد کسایی که اسمشون رو ننوشته بودن و به نوعی غایب بودن رو صدا زد ، اتفاقا اون ها داخل کلاس بودن و اسمشون رو هم نوشته بودن بالا و این آقا اشتباهی تیک نزده و جاش برای اینها غایب زده :)))
آخر هم خیلی با افتخار میگه که نحوهی حضور و غیاب من بهترینه !
۳-اینم تصویر روز تولدم. فقط یکم کج و کوله بود نشد کامل درست بشه :|
۴- کلاس کارورزی امروز هم تشکیل نشد. اصلا نمیدونم چی به چیه. همه چی روی هواست و اینکه حتی نماینده و گروه هم نداریم :)) حالا دوستام با یکی دیگه برداشته بودن و اون کلاسشون تشکیل شده بود و تعریف خوبی ازش میکردن 🤦♂️ (ایموجی لبخند با اشک)
۵-دوشنبه سوری ایرانسل (همراه اول🤦♂️) هم یادتون نره.
*100*64#
۱ ، ۲ ، ۵ گیگ و حتی بیشتر هم مورد بوده که هدیه داده :)
امروز به صورت رسمی کلاسهای ترم جدید شروع شد. اینکه گفتم «رسمی» دلیلش اینه که دیشب نمایندههای عزیز زحمت تشکیل گروه برای هر درس رو کشیدن :))
کلاس اول ساعت ۱۰ صبح بود تا ۱۱ . مبانی آموزشی اجتماعی . تا به اینجا بگم نچسب بود دروغ نگفتم. فعالیت داخل کلاس هم باید داشته باشیم. اسم میبرد و میگفت با هم بحث کنیم :)))) والا من که هیچ اطلاعی از این اصطلاحات علوم اجتماعی ندارم و درکی هم از بحثهایی هم که انجام میدن رو هم ندارم. خدا بخیر کنه. حذف و اضافه هم تموم شده. البته میگن که استادای دیگه هم همین شکلی هستن . خیلی فرقی با این یکی ندارن.
درس دوم مبانی آموزش دینی ساعت ۱۴ بود تا ۱۵ . آدم بدی نبود. داخل اینترنت سرچ کردم چند تا ویدیو ازش اومد که درس میداد. طوری بود که بشه سر کلاسش نشست . گفتش که گروه بندی کنیم. سرِ من بین چند تا از دوستام دعوا شد :| داخل گروه جلوی استاد هم بحث میکردن. والا من اون شور و شوق قدیم رو ندارم که بشینم با حوصله کار کنم* و هم اینکه میخواستم کنار دو تا آدم کار کن باشم. این دوستام هم با همدیگه خیلی رابطهشون هم خوب نبود و یک سری خرده حسابهایی با همدیگه داشتن انگار. بعد اون اتفاق یک گروه رو انتخاب کردم بعد اون گروه دیگه که میشدن دوستای دانشگاهم خیلی ناراحت شدن از دستم و ... شاید هم حق داشتن.
اسم گروه رو هم آدم میبینه یاد مدرسه ابتدایی میافته. هنوز که معلم نشدیم 😑
این درس هم تموم شد. درس سوم راهبردهای تدریس که یک ساعت اومد حرف زد و انگار که خیلی درس براش مهم نبود و امروز تموم شد.
احتمالا بخوام برای امروز یک کلاس اضافه بگیرم که ساعت ۲۱ هست تا ۲۲:۴۵ خارج از دانشگاه و اینکه زمان خوب دیگهای نبود برای همچین چیزی و البته که بقیهاش حضوری بود و تنها کلاس مجازی همین یکی بود که تایمش خیلی خوب نبود ولی مجبورم. شنبهها خییلی سنگین میشه ولی خوبه.
و البته این تصویر آخر:
انتظار نداشتم برای نمایندهی کلاس هم پاچه خواری بکنن 🤦♂️🤦♂️🤦♂️ دقیقا از همین جو رسمی و به شدت مودبانه متنفرم!
یادم نرفته دو ترم قبل همینی که قلب آبی فرستاده چقدر منت میذاشت سرمون بابت کارایی که میکرد. هعی
تاریخ: روزهای اول وبلاگنویسی امیر
{دوربین از طرف وبلاگ باشه و داره بیان و بلاگر رو تماشا میکنه و اون تکونهایی که سر بدن داره و دوربین یک مقدار جنبش داره!}
+نام ؟
- امیر.
+نام خانوادگی؟
- یک دونه space بذارین لطفا.
+نمیشه. ارور میده.
- خب ، اونجا رو «+» بذارین.
+ «امیرپلاس» درسته؟
- بله درسته.
+ ایمیل ؟
-بفرمایین
+ کلمه عبور رو لطف کنین بنویسین. نگران نباشین غیر از من و شما و وبلاگ کسی دیگه داخل این دفتر نیست تا کلمهی عبورتون لو بره.
- خب نوشتم.
+جنسیت هم ....
{یک نگاه می ندازه}
+مَرده!
-بله.
+خب این طومار رو بگیرین و بخونینش و قبول کنین :)
-حوصله ندارم اون همه رو بخونم . همونجا یک دونه تیک میزنم که تأیید بشه دیگه
+خب ثبت نام انجام شد . این وبلاگ مال شما ... اسمش رو انتخاب کنین و لباسی که دوست دارین رو براش درست کنین.
-ممنون بیانجان
+قدیری هستم جناب .... نفر بعدی ... آقا صبر کنین دیگه انقدر همدیگه رو هول ندین ....
میخواستم بگم که دیشب پست انتخاب واحد رو نوشتم یعنی دقیقا قبل نوشتن اون پست ، اصلا توی وضع خوبی نبودم . به شدت ناراحت و عصبی. اما اومدم اینجا و نوشتم. اوایلش یک مقدار سخت بود ولی نوشتم. از کارهای انتخاب واحد (دیگه انتخاب رشته نمینویسم😂) و خاطرات بعضا طنزی که اون بین رخ داد و بعد اینکه نوشتم انگار که سبک شدم. میخواستم پرواز کنم. نیاز داشتم که برای خودم چیزی رو تعریف کنم و از اتفاقات ماجراهای طنزش رو پیدا کنم و ثبتشون کنم و هم خودم بخندم و هم ممکنه کسایی که میخونن و البته که سوتی هم دادم اونجا 🤦♂️😂
خواستم فقط یک تشکر ریز بکنم بابت این پستهای چالش طور که اسمشون «یخشکن» هست روح آدم شاد میشه. وبلاگهایی که روز به روز بروز میشن و میشه هر روز خوند (البته زیاد نیستن ولی خب) فکر کنم به همچین پستهایی نیاز خیلی شدیدی داشتم که بیام و بنویسم.
یک چیز دیگه بگم الان که این پست منتشر میشه تا فردا ظهر دلم برای این محیط تنگ میشه و دلم میخواد دوباره بیام اینجا و همون لحظه یک چیزی بنویسم و منتشر کنم. فکر کنم باز هم تأثیر همین «یخ شکن» هست.
چند روز قبل هم انگار روز وبلاگنویسی بود و اگه میتونستم یک خواهشی میکردم از بلاگرها اینکه دیگه داخل کانال به نوشتن ادامه ندن و بیان داخل وبلاگهاشون بنویسن ، اینطوری به نظرم صفاش خیلی بیشتره :)
+یکسری جاها رو اشتباه نوشته بودم که داخل پرانتز اصلاحیهاش رو نوشتم. انتخاب رشته (انتخاب واحد) اعصاب نمیذارن که 😑
دیشب همراه با دوستام برنامه رو چیدیم و یک برنامهی نسبتا سنگینی شد. یعنی اینکه از ۷ روز هفته ۴ روز از صبح تا شب کلاس داریم. اون هم کلاسهای ۳ ساعته که احتمالا ۱ ساعت و نیم درس میده و یک ربع استراحت و یک ساعت هم دوباره درس میده و قراره هر شب با سردرد شدیدی به رختخواب بریم. البته دانشگاه در رابطه با انتخاب واحدها یک سری تذکرات رو داد و ما هم اون تذکرات رو مهم در نظر نگرفتیم و کار خودمون رو انجام دادیم و بسی هم خرسندیم :) تعداد واحدها هم ۱۹ تا شد!
دو روز دیگه انتخاب واحد ما شروع میشه و من هم یک استرس عجیب و غریبی سرش دارم. خصوصا اینکه میترسم خیلی دیر واحد ها رو ثبت کنم و دیگه کار تموم بشه 🤦♂️
اول از همه باید یک دیتا برای پسفردا خریداری کنم که با مشکل «قطعی برق» و یا «وای فای» مواجه نشم.
ترم قبلی که ما دوستان هشت نفر بودیم ، قرار شد هممون طبق یک برنامهی مشخصی کلاسها رو برداریم ، اما چهار نفر از دوستام به هر دلیلی نمیتونستن ثبت بکنن واحدهاشون رو و بدبختی دقیقا از همونجا شروع شد.
تقریبا انتخاب واحد سه نفرشون رو انجام دادم با یک بدبختی یعنی تک به تک واحدها که انتخاب میشدن یا ظرفیتشون تکمیل شده بود یا با یک واحد دیگه تداخل داشت که در هر دو حالت ارور میداد. خلاصه هر طور بود براشون انتخاب واحد رو انجام دادم و برنامهشون یک چیز خیلی داغونی شد. یعنی مثلا شنبه از ساعت ۱۴ تا ۱۶ کلاس داشتن بعد از ساعت ۱۸ تا ۲۰ و بین کلاسها یک وقت خالی بود که پرت محسوب میشد.
الان تقریبا ۸ تا استاد برای درس «کارورزی» هستن و هیچکسی هم هیچ اطلاعی از استاداش ندارن و فکر کنم باید شانسی یکیشون رو انتخاب کنیم و ممکنه خیلی بد باشه و ممکنه خیلی هم خوب باشه .
+راستی بابت پست قبلی که در رابطه با رانندگی بود ، به ترمزهای پراید اصلا و ابدا اعتماد نکنین. خصوصا وقتی ترافیک هست و ماشینها کم کم راه میرن و گاهی ایست میکنن ، اگه یکم دیرتر ترمز رو بگیرین یک برخوردی با ماشین جلوتر خواهید داشت :)
++از قانون اینکه تا یک سال نمیشه تنهایی رانندگی کرد هم به شدت متنفرم . یاد این بچههای نوپا میافتم که برای راه رفتن نیاز دارن که یکی هواشون رو داشته باشه 😑 اصلا حس خوبی نداره ...
تقریبا شیش ماه هست که دیگه مجاز به رانندگی هستم. توی این مدت نه اونقدر زیاد رانندگی کردم و نه اونقدر کم و میخوام از چند تا تجربهام بگم.
تقریبا دو هفته قبل بود که نشستم یک سری آثار کلاسیک از کشور ژاپن رو تماشا کنم. نمیدونم با چه انگیزه و هدفی این کار رو انجام دادم شاید کمبود فیلم در لیست تماشای فیلم بوده باشه و یا اینکه تعریف آثار کلاسیک رو شنیده بودم. به هر صورت ، در یک تصمیم ناگهانی نشستم و یکسری فیلم قدیمی از ژاپن رو دانلود کردم. اول هم فکر میکردم که پوسترها رنگی هست ، فیلم هم میتونه رنگی باشه در حالیکه با دیدن اولین فیلم تمام تصوراتم نقش بر آب شد :) البته انتظاری هم نبود فیلم مربوط به سالهای ۱۹۵۰ الی ۱۹۶۰ بود و همین که میشد فیلمبرداری کرد خودش یک معجزه حساب میشد.