پایان این قصه خوش است؟ ( و بله قصه فعلا خوش است.)

امیر + ۱۴۰۰/۳/۸، ۰۰:۲۶

یه وقتایی هست که دوست داری همون اتفاقی که دلت می‌خواد رخ بده.

الان دقیقا یکی از همون زمان‌هاست. شاید بشه گفت این اتفاق می‌تونه یک زندگی رو متحول کنه. ممکنه به اوج بدبختی بکشونه ممکنه هم خوشبختی.

فقط امیدوارم این اتفاقه به نفعم تموم بشه که کارم رو انجام بدم. 

امیدوارم 

فقط می‌خوام پایان این قصه شیرین باشه مثلِ مثلِ چی؟

مثل فیلم‌ها. با اینکه برای آثار دراماتیک خودم رو می‌کشم ولی این دفعه می‌خوام یک پایان خوش باشه :)

 

+خیلی خیلی مبهم نوشت. حتی اگه واقعیت داشت هم داخل اینجا چیزی نمی‌گم چون می‌ترسم کسی آشنا اینجا رو بخونه و باز دوباره بدبخت بشم 🤦‍♂️

 

 

++ و دقیقا الان همین اتفاق داره میفته و به نظرم که می‌تونه پایان خیلی شادی داشته باشه. البته به خودم بستگی داره همه چی . باید بتونم و باید بخوام :)

+++ ۲۵۲ نفر امروز به وبلاگم سر زدن :| یکم مشکوک می‌زنه ...

ماه رمضان - قسمت دوم

امیر + ۱۴۰۰/۲/۳۰، ۲۰:۱۱

داخل قسمت اول اومدم یک بخشی از ناراحتی‌هام رو گفتم که خیلی به این ماه ربط داشت. این قسمت دوم خیلی ارتباطی نداره. بهتره بگم هیچ ارتباطی نداره با این حال می‌خوام درباره‌شون صحبت کنم. (لینک قسمت اول)

تقریبا یک ماه قبل بود که یک پست موقت گذاشته بودم اینجا و داخلش نوشته بودم:

 

اینطور که بوش میاد احتمالا به زودی یک دعوای درست و حسابی باید داشته باشم !!!!!

چقدر مسئولیت ناپذیر آخه 😑

 

قضیه از این قرار بود که یک مسابقه‌ی کشوری همراه با جمعی از دانشجویان فعال و البته شبه فعال برگزار کردیم که در طی اون یک سری افراد با هم دیگه به صورت دو به دو با همدیگه بازی می‌کردن و کسی که برنده می‌شد می‌رفت مرحله‌ی بعد با برنده دیگه‌ دو به دو بازی می‌کرد(یک چیزی شبیه جام حذفی).

مرحله اول تقریبا ۱۶ نفر بودن که با همدیگه رقابت می‌دادن یعنی ۸ مسابقه و مسابقه‌ هم اینطوری بود که هر کسی یک متنی رو باید می‌نوشت و برای ما با مشخصاتش ارسال می‌کرد. من هم خیلی سریع که نتایج رو دریافت می‌کردم شروع به داوری می‌کردم و نتیجه رو اعلام می‌کردم اما دوست عزیزمون (داور دیگه‌مون) خیلی ریلکس و بیخیال میومد و می‌گفت که:« خیر تحلیل این متون نیاز به وقت بیشتری داره» !!! و البته در آخر هم خیلی قشنگ تنبلی اش رو ماستمالی کرد و ادامه داد :« باید بیشتر بررسی کنم که هر کسی رفت بالا واقعا حقش باشه و حق کسی خورده نشه به هر حال این‌ها حق‌الناس هست» حالا این آقا همون کسی بود که سر کلاس‌ها می‌خوابید و نصف دیگه زمان رو هم از کلاس بیرون بود بعد میاد برای من از حق‌الناس صحبت می‌کنه :)))))) ضمنا من این آقا رو از ترم یک می‌شناسم که همکلاسی بودیم و اساتید رو با  عبارت «دکتر» خطاب می‌کرد :))) . خلاصه دوستمون نتیجه رو گفتن و تموم شد و مرحله‌ی بعد، متأسفانه دیگه تا آخرین مرحله همینطوری بود و دقیقا هم بابت این موضوع خیلی خیلی عصبانی شده بودم و قطعا اگه پست موقت اینجا نمی‌زدم دیوونه می‌شدم. 

به هر حال مسابقه نهایی هنوز برگزار نشده در حالیکه ۱۰ روز از مسابقه‌ی قبلی گذشته و دوست عزیزمون که خیلی به حق‌الناس اعتقاد داره پیام‌های بنده رو سین می‌زنه و بعد دو روز جواب می‌ده. بنده هم قبلا نظرم رو در رابطه با افرادی که کامنت یا نظر می‌ذارم و سین می‌کنن ولی جواب نمی‌دن رو گفتم (پست مربوطه و البته پست مربوطه‌ی دیگه) (البته یکسری استثناعات هم هستن این بین که اشکالی نداره)

واقعا نمی‌دونم چجوری دارم این موجود رو تحمل می‌کنم. جدیدا هم دیگه دارم با تیکه و کنایه جواب می‌دم بهش تا به خودش بیاد ولی فعلا کاربردی نداشته و این نکته رو بگم که به ندرت عصبانی می‌شم ولی اگه عصبانی بشم قطعا از کوره از در می‌رم ...

حالا این مسابقه‌ی آخر کِی برگزار بشه معلوم نیست و من واقعا شرمنده‌ی اون افراد باقی‌مونده در مسابقه هستم ...

 

 

+از چالش‌های دیگه‌ی مسابقه مخالفت با حضور خواهران بود. قطعا اگه دانشجویان دختر در این مسابقه شرکت می‌کردن سطح مسابقات خیلی خیلی بالاتر می‌رفت اما با مخالفت معاون امور استانی همراه شد و کلی هم سر این قضیه باهاش بحث کردیم اما نذاشت. اتفاقا این بین هم چند نفر از همین دانشجویان دختر اومدن به پیویم و گفتن که برای مسابقه می‌خوان شرکت کنن (داخل پوستر مسابقه آیدی خودم رو گذاشته بودم که افراد برای ثبت نام به بنده مراجعه کنن) نمی‌دونستم دیگه با چی رویی بهشون بگم که مسابقه فقط مخصوص برادران هست و اجازه ندارید شرکت کنین و کلی هم بابت این موضوع عذرخواهی کردم🤦‍♂️ . البته که اون افراد هم خیلی خوب با این قضیه برخورد کردن. انتظار داشتم که بیان و بهم اعتراض کنن که چرا فقط مخصوص آقایون مسابقه زدیم و ... که خداروشکر اینطوری نبودن 😌

 

++خب اینم از ماه رمضون. مهم‌ترین اتفاقات همین‌ها بودن.

+++یک بخش دیگه هم در قسمت منو به وجود اومده به نامِ « کارهایی که در قرنطینه انجام بدیم» هست. می‌تونین با نظراتتون یک مجموعه کار برای دوران در خونه موندن داشته باشیم. (لینک قسمت مربوطه)

ماه رمضان - قسمت اول

امیر + ۱۴۰۰/۲/۲۶، ۰۰:۴۰

می‌خوام از یک سری اتفاقات عجیب ماه رمضان امسال بگم.

 

شب‌های قدر بود که یک پست موقت با عنوان «از اعصاب خوردی‌های شب‌های قدر» منتشر کردم.

جریان از این قرار بود که طی سه شب که مراسم برگزار می‌شه ، ما داخل خونه‌ی خودمون این مراسم رو برگزار می‌کردیم و نحوه‌ی برگزاری هم اینطوری بود که هر کدوم از آقایون باید یک بخشی از دعا جوشن کبیر رو بخونه و کلا تلویزیون هم تعطیل. 

من با دعا خوندن مشکلی ندارم ولی اینکه تلویزیون داره دعا رو پخش می‌کنه برای چی ما باید بیایم این دعا رو بخونیم؟ مورد بعدی اینکه ما واقعا دعا خون‌های خوبی نبودیم. سومین مورد هم مهمون داشتیم. منظور از مهمون برادرم بود همراه با خانومش. نگاه کنین، وقتی یک خانوم «به عبارت دیگه نامحرم» میاد وارد خونه‌ی ما می‌شه، خب قطعا یک سری محدودیت هایی برای منِ پسر به وجود میاد که پوششم رو جوری تعیین کنم که احترام برای ایشون هم حفظ بشه.حالا شما فرض کنین این دو نفر هر سه شب میومدن خونه‌ی ما و منم خیلی از دستشون کفری شده بودم .دیگه خونه‌ی ما اومدن هم یک حدی داره. مورد آخر هم تنها بودن هست. من هیچ وقت دوست ندارم پیش مامان و بابام راز و نیاز کنم دعا کنم و حتی قرآن بخونم :‌ ) یک بخشیش دلیل داره که بعدا می‌گم. کلا برای راز و نیاز با خدا من تنها نبودم اون سه شب.

 

بگذریم. به هر طریقی بود مراسم شروع شد. بابام شروع کرد به خوندن . نمی‌خوام قصد برتری خودم رو اینجا مطرح کنم. ولی تنها یک متن همراه با یک صوت خوب رو می‌تونم تحمل کنم. چیزی که نه بابام و نه داداشم در اون مهارت نداشتن . یک ریتم و لحن یکسان و بدون اهنگ و هماهنگی و گاهی اوقات بی نظم. حالا بماند که اون وسط چندین و چند کلمه غلط خوندن 🤦‍♂️. از یک طرف دیگه با یک خانواده دیگه هم تماس تصویری برقرار کردیم تا اونها هم در مراسم ما باشن. از اون افراد یک دونه آقا بود فقط و خوند . ریتم و لحن خوبی داشت ولی متأسفانه باید صداش رو روی 2x می‌ذاشتی که بعد ۵ دقیقه تازه یک فراز تموم بشه . بعدش نوبت من شد. منم که گفتم دوست ندارم دعا و قرآن بخونم. اون هم جلوی مامان و بابام. در جمع من واقعا مشکلی ندارم . داخل کلاس خوندم . قصد فخر فروشی ندارم ولی خوب می‌خونم. عالی نه! خوب. مثل عبدالباسط نیستم ولی می‌تونم به صورت ترتیل ، خوب بخونم ،یعنی یکسری حداقل‌ها رو رعایت می‌کنم. در رابطه با دعا هم همینطوری. از چندتا دعاخون در همین شب‌های قدر که سال‌های قبل پخش می‌شد گوش می‌دادم الهام می‌گرفتم و اگه سبک علی فانی رو هم اضافه کنم ، می‌تونم بگم در این قسمت هم در حد خودم خوبم. باز هم می‌گم عالی نه! فقط خوب : )

حضرت پدر یک طوری به من گفت «بخون» منم مجبور شدم بخونم دیگه. حالا بماند که اون وسط یکی هم ازم فیلم گرفت و ... حدود ۲۵ تا فراز می‌خوندم. در واقع همیشه قسمت آخر دعای جوشن کبیر با من بود. برای بار اولم بود که خودم می‌خوندم (‌ همینجا هم بگم که اون سه چهار تا فراز آخر رو به زور  و زحمت فقط تموم کردم . خیلی سخت بود . صدام اصلا درنمیومد : ) )

مراسم که تموم شد. مامانم می‌گفت چقدر خوب خوندی و فلان. بابام هم تمجید از اینکه چقدر عالی خوندی و من اینطوری بودم : 😐

و از فرداش دیگه این دعا خوندن من مخابره شد در میان همه اقوام و آشنایان و دقیقا برای همین مورد دوست ندارم کنار مامان و بابام کاری رو انجام بدم. چون سریع مخابره می‌شه. سرعتش از اخبار 20 و 30 هم بیشتره !

راستش از اینکه مورد تحسین واقع می‌شدم خیلی ناراحت می‌شدم. اینکه بعد ۲۰ سال مامان و بابات بیان و از چیزی که زودتر انتظارش رو داشتی تعریف کنن ، من رو بیشتر عصبی می‌کرد. فقط کافیه من داخل خونه چیزی برای خودم بخونم اون وقت انواع اشیاء مختلف سمتم پرت می‌شه. چون همه اعصابشون خورد می‌شه : ) خب شما دقیقا همون آدم ها هستین دیگه ...

این اتفاق من رو بیشتر عصبی می‌کنه چون به خاطر صِدام همیشه مسخره می‌شدم و همین‌ها تأثیر می‌ذاشت. فقط یک بار یکی از دبیرامون از صِدام تعریف کرد و بس وگرنه داخل خونه هم کسی از صِدام خوشش نمیاد : )

 

+قسمت دوم هم هست که مربوط به قسمت‌ دیگه‌ای از ماه رمضانه و ارتباطی با این بخش نداره. 

ماه رمضان

امیر + ۱۴۰۰/۲/۵، ۱۳:۰۹

یادم باشه اگه جایی صاحب منصب شدم و توانایی تغییر زمان کار کردن برای کارکنان رو داشته باشم، حتما حتما ماه رمضان رو برای کارکنانم تعطیل می‌کردم.

 

 

انصافا چه وضعشه؟! مسئولین عزیز دانشگاه عوض اینکه زمان کلاسا رو کم کنن، اومدن به فاصله‌ی استراحت بین کلاسا رو کم کردن :|

 

دقیقا الان کلاسم تموم شده و ده دقیقه دیگه کلاس بعدیم شروع می‌شه استادش هم ازیناست که کافیه یک میکروفون همراه با منبر بهش بدی دیگه تا آخر جلسه روضه می‌خونه :)))))

 

هر موقع به ماه رمضون رسیدم انگار که یک بلاتکلیفی وجود داره. هیچ چیزی انگار سر جای خودش نیست. همه چی به هم ریخته!

چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۰/۱/۲۹، ۲۳:۵۱

۱- این ویدیو رو اول نگاه کنین. (لینک).  اگر هم نگاه نکردین می‌خواستم بگم که واقعا این مدیران ایرانی خیلی آدمای عجیب غریبی هستن. ای کاش قبل از مدیریت یک دوره‌ی «سلیقه داشتن» هم می‌داشتن. یعنی واقعا تجربه کردم همچین چیزی. یک طرحی زدم نشون می‌دادم طرف می‌گفت این رو هم اضافه کن. اضافه می‌کردم باز یک چیز دیگه می‌گفت. این اضافه شد و یک چیز دیگه بهش گفتم بابا بسه دیگه! هیچ جای خالی نیست. بذار اون صفحه نفس بکشه . بذار بیننده یکم راحت باشه!

 

راستی این پسره که ویدئوش رو گذاشتم آدم باحالی هست. یک وبسایت داره برای همین دوره‌های آموزشی که خودش طراحی کرده که انصافا کیفیتش حداقل از لحاظ تصویر و صدا از بقیه‌ی آموزش‌های داخل ایران خیلی خیلی بهتر هست.سایت یوکسیم هست.(لینک). کلا از سلیقه‌اش خوشم میاد یعنی که باهام جوره البته خیلی اهل دارک مود هست و من خیلی با این مورد جور نیستم. هر چند که فکر می‌کنم دوره‌ی الان دوره‌ی دارک مود هاست و تیرگی‌ها! باید بیشتر به این سمت برم.

و اینکه یک مسابقه هم داخل اینستا گذاشته اگه کسی طراح هست و یا دوست داره که از وبسایتش چیزی یاد بگیره اونجا شرکت کنه. کار خاصی هم نمی‌خواد. فقط فالو کردن و لایک کردن یک پست هست و هم اینکه برندش رو تبلیغ کنی. کلا سیاست باحالی برای جذب داشت (هر چند که دیروز استوری گذاشت هدفش جذب مخاطب نبوده) به هر حال لینکش رو می‌ذارم. اگه دوست داشتید شرکت کنید. فقط ۲۵ درصد از پولی که به حساب کاربری‌تون واریز می‌شه مال منه :) (لینک)

 

۲- تا حالا اسم این رو می‌دونستین چیه؟ 

همینی که هی میاد و می‌ره.

بهش می‌گن. blinking cursor

blinking = چشمک زن

cursor = مکان نما

blinking cursor

امیدوارم چیزی امروز به اطلاعاتتون اضافه کرده باشم.

 

۳- امروز یکی از استادامون اومد یک امتحان گرفت داخل گوگل فرم. این مکان انقدر باکلاس و شیک بود که واقعا دوست دارم بقیه‌ی امتحان‌ها هم اونجا باشه. اون لحظه که ایمیل رو وارد کردم و بعد چند ثانیه جواب امتحانم به ایمیلم اومد اصلا خیلی حس باکلاس بودن بهم دست داد انگار که خیلی بروز هستم :)

واقعا از این بومی بودن سامانه‌ها به هیچ‌جا نمی‌رسیم. وقتی یک سامانه‌ با سرور خیلی خیلی قوی‌تر هست که حتی تحریم هم نیستیم بابتش چرا نباید ازش استفاده کنیم؟ :|

 

۴-مامانم مریض شده :( حالا کارهاش رو بنده باید انجام بدم. فرض کنین آشپزی و ظرف شستن! آشپزی هیچی حالا ولی از ظرف شستن متنفرم. بقیه کارها هم که با بنده بوده قبلا مثل جارو کردن و گردگیری و ...

فکر کنم بالاخره محدوده‌ی غذا پختنم داره گسترده‌تر می‌شه :)

چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۴۰۰/۱/۲۱، ۰۰:۳۰

۱-باخبر شدم که پرونده‌ام برای رانندگی رد شده و باید دوباره مدارک رو آماده می‌کردم و تحویلشون می‌دادم. رفتم موسسه آموزش رانندگی‌ام و گفتن که عکسا کیفیت نداره 😐

اول فکر می‌کردم تعداد عکسا کم باشه هر چند که قبلش هم گفتن تعداد مشکلی نداره. بعد هم فکر کردم که شاید به خاطر ریش مدل دار باشه که گیر دادن (داخل عکس ریش مدل دار داشتم) . رنگ لباسم هم تیره نبود. زرشکی بود :))) حتی لبخند هم داشتم 🤦‍♂️😂😂😂😂

همه‌ی این موارد جزء شرایط عکس هست:

۱-کیفیت بالا

۲-عدم وجود ریش مدل دار

۳-پیرهن (نه لباس دیگه‌ای) و رنگ سورمه‌ای و یا مشکی باشه.

۴-عدم لبخند 

که خب الحمدلله همشون نقض شدن :))))). حالا رفتم دوباره عکس بگیرم. ریشم رو به کل زدم و یک دونه سبیل داشتم. تیره‌ترین لباسی که داشتم رو پوشیدم ( کلا لباس تیره ندارم. حتی لباس مشکی. چون از رنگ مشکی خوشم نمیاد. حتی موقع عزاداری هم مشکی نمی‌پوشم). عکس رو گرفتم و دیدم قیافه‌ی خودم رو و کلی خندیدم. دقیقا شبیه این دهه پنجاهی‌ها شده بودم (سبیل داشتن دیگه) :)))) خلاصه عکس رو دادیم به موسسه. گفتن باز هم کیفیت نداره و باید بریم دوباره جایی و عکس بگیریم. این دفعه رفتیم یک جای دیگه و اونجا گفتن عکس رو ادیت می‌کنن که لباس تیره باشه و موارد دیگه و نتیجه رو دیدم ، انصافا خیلی خوب درآوردن. یک پیرهن سرمه‌ای با فتوشاپ زدن. خیلی قشنگ بود انصافا. یعنی تمیز ادیت زد و خوشبختانه عکس رو قبول کردن این دفعه و دیگه ببینیم چه می‌شود :)

 

 

۲-صحبت کردن با ترم پایینی‌ها و رفع دغدغه‌هاشون یکی از جذاب‌ترین کارهاست.طرف از الان استرس امتحانا رو داشت🤦‍♂️ می‌‌پرسید :

«اگه روزی ۷ ساعت درس بخونیم به نظرتون نمره بالا می‌گیریم؟»

جمله‌اش رو فروارد کردم گروه دوستام. انقدر به پیامش خندیدیم 🤦‍♂️😂😂😂😂  آخه ما هم همچین دغدغه‌هایی نداشتیم وقتی ترم یک بودیم 😅 خدا ما رو ببخشه. البته بعدش بهش گفتم خیالش راحت باشه و بیشتر از درس از زندگی جوانی‌اش لذت ببره :) به شما هم همچین توصیه‌ای می‌کنم {ریش‌های سفیدش را نوازش می‌کند}

 

۳-کنفرانس هم به بهترین حالت ممکن تموم شد. مطلبی که باید ارائه می‌دادم مربوط به آزمون تیمز و گزارش‌هاش بود. دوستم فقط کافی بود در رابطه با خود آزمون و تاریخچه‌اش صحبت کنه ( که دیگه طی پست‌های قبلی گفتم 😑) بنده هم آخرین گزارش‌ها رو باید ارائه می‌دادم. پیشنهاد می‌کنم این لینک رو برید و منابعی که باید گزارش تهیه می‌کردم رو نگاه کنید . (لینک)

سه تا بخش داشت گزارش‌ها:

۱-نمره کل ریاضی ( کشور‌ها - سطح بندی دانش‌آموزها - جنسیت و ...)

۲-مطالب مربوط به خانه و مدرسه ( امکانات در خانه و مدرسه - قوانین مدرسه - تأثیر قلدری بر عملکرد درسی دانش‌آموزان و ...)

۳-محتواهای داخل کلاس ( نگرش دانش‌آموزان - چالش‌های معلمی و ...)

هر کدوم از این‌ها باز دو و یا سه تا بخش داره که کشورها رو با نمودار‌های مختلف و معیار‌های مختلف سنجیده 

و همه‌ی اینها کلی مطلب می‌شد :)))

منم خلاصه کردم. یعنی ۵ تا رو نگفتم فکر کنم و لینک رو دادم خود دانشجویان محترم نگاه کنن :))))

 

۴- همون‌جای آموزشگاه رانندگی یک لباس‌فروشی بود داشتیم ویترین رو نگاه می‌کردیم من و مامانم.

من و مامان :«چه پیرهن قشنگیه.»

من:«الان می‌رم قیمتش رو بپرسم.»

...

من:«آقا این پیرهنه قیمتش چنده؟»

آقا:«۳۵۰ تومن.»

من :« بــــله. خیلی هم عالی :))))) حالا اگه خواستیم میایم خدمتتون »

{محیط را ترک می‌کند}

مامان:«چیشد؟ چند بود؟»

دست مامان رو می‌گیرم.

من:«بریم مامان. اینجا جای ما نیست😅😂»

چه خبرهههههه؟!!

 

 

۵-  (فوتبالی) این برد واقعا چسبید بهم :)

لینک

خواب! (شاید اندکی خالی بشم.)

امیر + ۱۴۰۰/۱/۱۸، ۲۰:۴۰

نمی‌دونم چی شده که هر چند وقت یکبار باید خواب همکلاسی‌های دبیرستان رو ببینم دقیقا همون آدمایی که ازشون متنفر بودم و همین باعث می‌شه که چندین و چند دقیقه و ساعت بابتشون فکر کنم. حافظه‌ی دیداریم به شدت خوب کار می‌کنه ولی همین حافظه باعث می‌شه تلخ‌ترین اتفاقات ممکن رو برام تداعی کنه. هر چند وقت یک بار سعی می‌کنم که فراموش کنم اون دوران تلخی که گذروندم ولی با دوباره دیدن اون خواب‌ها همه‌ی اون اتفاقات برام تداعی می‌شن. نمی‌دونم که دیگه باید چیکار کنم که این اتفاق نیفته. یعنی در طی روز هم بهشون فکر نمی‌کنم ولی این خواب‌ها باعث می‌شه که دوباره باعث بشه که دوباره بهشون فکر کنم. 

نمی‌تونم از یاد ببرم چه دوران سختی رو در مدرسه گذروندم . چقدر له شدم. چقدر توسط گرگها خورده شدم .... :(

 

شاید باورتون نشه ولی الان شدم یک آدمی که براش عقده شده. دوست دارم که همشون رو با کارهام له کنم. با موفقیت‌هایی که به دست میارم و چیزهای دیگه ولی موفق شدن هم اونقدر کار راحتی نیست ...

در رابطه با چند روز اول سال

امیر + ۱۴۰۰/۱/۴، ۲۲:۳۳

۱-تصمیم گرفتم که پادکست گوش کنم. البته نه هندزفری دارم و نه هدفونی که بشینم و گوش کنم . اما به نظرم می‌تونه یک بخشی از روزهام رو در بر بگیره. سایتی سراغ دارید که پادکست‌های باکیفیت و مختلف داشته باشه. البته نمی‌دونم چه نوع پادکستی دوست دارم :( ممنون می‌شم یکی توضیح بده.

 

۲-رفتیم به دیدن مامان بزرگ و بابابزرگ :| بله می‌دونم کرونا هست و این حرفا ولی خب دیگه چه می‌شه کرد . حرفی هم ندارم که بزنم :(

 

۳- وقتی کوچیک جمع باشی دقیقا باید همه‌ی کارهای مهمونی رو انجام بدی. همه چی باید تعارف کنی. دور بدی و اینا. واقعا متنفرم بابت این کار هی خم و راست بشم :| حالا این همه خم و راست می‌شی کسی چیزی هم برنمی‌داره . باز خداروشکر کرونا اومد و مهمونا کمتر شدن. وگرنه یادمه. دقیقا هر ۲۰ دقیقه یکی با کل اهل و عیال میومدن خونه‌ی بابابزرگ و مامان بزرگم و دیگه خودتون در نظر بگیرین که شاهد چه اتفاقات تلخی بودیم . دیوار هم از من کوتاه تر نیست که . اولین نفری که پیدا می‌شه و دیواری ازش کوتاه‌تر نباشه من هستم و طبیعتا همه‌ی کارها می‌افته گردنم 🤦‍♂️

 

۴- می‌خوام یک طرحی تا ده روز آینده بزنم و نیازمند چند تا تصویر پیش زمینه قشنگ در رابطه با خط نستعلیق پیدا کنم. هیچی پیدا نمی‌شه 🤦‍♂️ واقعا چرا یک سایتی در ایران مثل freepik پیدا نمی‌شه ؟! کلی کسب و کار راه‌ می‌ندازه کلی هم درآمد داره :| نیاز به فیلترشکن هم نیست :( یکی اگه می‌دونه بیاد توضیح بده.

لینک آدرس سایت فری پیک  (قبلش جیز شکنتون رو فعال کنین البته)

 

۵- تا الان هم تقریبا هر کاری کردم صرفا استراحت بوده و کمتر اطراف گوشی و لپ تاپ بودم. هر چند که باز هم کم نبوده.

 

۶- باورم نمی‌شه با دوستم نزدیک به دو ساعت به صورت مجازی حرف زدیم. این همه حرف از کجا اومد آخه ؟‌ :|

 

۷- ویرگول اومد یک ویدیو داد برام که فعالیتم در سال ۹۹ چجوری بوده. حقیقتا بیشتر از اینکه تعریف کنه بهم توهین کرد. آخه ۴ هزارم میلی ثانیه در افزایش سرانه‌ی مطالعه‌ی کشوری تأثیر داشتن شد عدد؟ :|

 

۸-گفتیم از دست افرادی که میان پیوی و عید رو تبریک می‌گن خلاص می‌شیم امسال اینطوری هم نشد. یعنی با یک نفر یک سال بود که اصلا صحبت نکرده بودم و اصلا هیچ گونه ارتباطی نداشتم . حتی همکلاسی هم نبودم (ترم یک بودیم فقط که دو سال قبله) اومده پیویم کلی متن نوشته و حلالیت خواسته :|

 

۹- قضیه هکسره چیه؟ هنوز متوجه نمی‌شم. با ذکر مثال لطفا. ممنون :)

چند عدد روزانه‌نویسی :)

امیر + ۱۳۹۹/۱۲/۱۴، ۲۱:۱۰

سلام 

چند روزی بود که می‌خواستم بیام و بنویسم ولی نمی‌دونستم که بیام و از چی بنویسم . با اینکه اطرافم پر از اتفاقات عجیب و غریب بوده و بعضا هم خوشحال کننده اما دست و دلم به نوشتن نمی‌ره که نمی‌ره به هر حال اومدم که بنویسم چون خیلی وقت بود که ننوشته بودم. 

 

۱- بالاخره تونستم گواهینامه رو از چنگ افسران پلید به دست بیارم و خب به نظرم آخرالزمان شده بود تازه همین یکی آخری هم آخرش یک سوتی دادم که می‌تونست بابتش ردم کنه ولی یک نگاه به قیافه‌ی مظلومم انداخت و فهمید ماجرا چیه دیگه دلش سوخت و گذاشت کارم رو ادامه بدم و تمام. البته این سوتی آخر ترتیب در خاموش کردن ماشین بود که ترمز و دنده رو جا به جا انجام دادم و اگه رد می‌کرد اوج بی انصافی بود. دو تا اشتباه دیگه هم داشتم که باز هم از پارک دوبل بود که فاصله از کنار و جلو گویا مناسب نبود. والا هر جور دیدم فاصله از جلو و کنار خیلی هم عالی بود نمی‌دونم شاید ۱ سانت و یا ۲ سانت کم و یا زیاد بود :|

بالاخره از شر تمام اون نوبت گیری‌ها خلاص شدم از شر اون خانومه هم خلاص شدم که باید بهش می‌گفتم سه بار حرفش رو تکرار کنه که بفهمم چی می‌گه :|

 

+نتیجه گیری اخلاقی : پارک دوبل خانوم‌ها رو مسخره نکنیم واقعا کار سختیه!

 

 

۲- جدیدا یکسری سایت ها پیدا کردم که کتاب های مربوط به یادگیری زبان دارن. مثل زبان انگلیسی و خب تخفیف‌هاشون هم قابل توجه هست. نمی‌دونم این تخفیف ها تا کِی هست شاید هم مادام العمر باشه ولی به نظرم خیلی جالبه و گفتم اینجا هم معرفی کنم با توجه به اینکه کتاب‌ها یک مقدار گرون‌تر شده.

کلیک کنید

البته سایت زیاد هست ولی خب این سایت خوب بوده می‌تونین با یک سرچ راحت سایت‌های دیگه‌ رو هم پیدا کنین.

 

 

۳- باورم نمیشه انقدز سریع یک سال گذشت. الان که می‌رم پست‌های سال قبل رو می‌خونم اونجا در رابطه با خسته شدن در این ایام قرنطینه رو می‌خونم و می‌خندم بهشون و می‌گم اون موقع فقط برای دو هفته خسته شده بودم ولی الان که یک سال گذشته و تقریبا قرنطینه هستم و اون خستگی روحی رو ندارم. فکر کنم جامعه گریز شدم 🤦‍♂️

 

 

۴- فیلم «قصر شیرین» رو نشستم نگاه کردم. دلیلش هم این بود که دوستم می‌گفت بازی بازیگراش عالی بوده و خب واقعا هم بازیشون خوب بوده. راستش رو بخواین خیلی به حال بازیگرهای کودک غبطه می‌خورم چون اونا در اون سن تونستن در عرصه‌ی بازیگری خودی نشون بدن ولی منی که یک روزی آرزوی بازیگر شدن رو داشتم فعلا هیچ جایی حتی دوره ندیدم. البته می‌دونین دوستندارم آدم معروفی باشم چون اونجوری زندگی واقعا سخت هست و زیر نظر خیلی از عموم جامعه قرار می‌گیره و از اون جهت واقعا دوست ندارم. از طرف دیگه دنیای بازیگری واقعا دنیای کثیفی هست که می‌تونم مثبت‌ترینش رو بگم کشیدن سیگار هست که واقعا خودم رو تصور می‌کنم جای بازیگری که داخل فیلم سیگار می‌کشه فورا از حرفه‌ی بازیگری کنار می‌کشم

 

۵- از کلاسا بگم؟  فعلا خوبه خداروشکر. مثل ترم قبل نبود که همه یک دفعگی بخوان هجوم بیارن و کیلو کیلو تکلیف بدن. اساتید هم خداروشکر آدمای خوبی هستن. هر کدومشون یک مدلی هستن. چندتاشون رو هم از همین فاصله‌ی مجازی عاشقشون شدم (کمتر کسی به این درجه عرفانی نازل می‌شه برام)

 

۶- چه فعالیت‌ها کم شده :)

سال قبل یادمه همین روزا هر دو سه روز یک بار هر کسی یک چالش جدید می‌ذاشت و همه شرکت می‌کردن 😐😂

شما را چه شده است؟ چرا کم کار شده‌اید ؟لازمه کلیپ‌های سهیل سنگرزاده رو بیارم اینجا گوش بدین و امید به زندگیتون صد بشه؟ :))))

چند عدد روزانه‌نویسی

امیر + ۱۳۹۹/۱۱/۲۰، ۲۱:۴۸

۱-یک اشتباهی که این چند روز انجام دادم این بود که اطرافیان نزدیکم رو با سهیل سنگرزاده آشنا کردم. فکر کنم هر کی که اسمش رو خونده بشناسش اما جهت احتیاط اگه کسی نمی شناسه 

چطوری جون دل؟ سر کیفی عزیز؟

اگه باز هم نشناختین کافیه به این عکس‌ها در این لینک نگاه بندازین و متوجه بشین که دارم در رابطه با کی صحبت می‌کنم . (لینک عکس‌های گوگل) اگر هم که دیگه نشناختین باید بهتون بگم که فعالیتتون در عرصه‌ی مجازی واقعا کمه و باید بهتون تبریک گفت :)

بگذریم. داشتم می‌گفتم که نزدیکانم رو با این پدیده‌ی سمی آشنا کردم و از صبح تا شب دارم الفاظ و تیکه‌هاش رو می‌شنوم و هر دفعه‌ که می‌شنوم چهره‌اش تو ذهنم مصور می‌شه و یک حال بدی دستم می‌ده. بابا بسه دیگه . شورش رو درآوردین شما هم. از یک طرف دیگه ملت تموم نمی‌کنن و با تمام قدرت سعی در درست کردن انواع و اقسام کلیپ هستن و وقتی این اتفاق هم بیفته دوباره همینا از صبح تا شب به کله‌ام می‌پرن و با اصطلاحات ایشون بنده رو مورد عنایت قرار می‌دن😑

(الان دوباره شروع کرد برادرم به استفاده از اون الفاظ🤦‍♂️)

 

۲-ترم جدید مثلا از این هفته شروع شده و ما همچنان سرگردان بین این همه استاد هستیم 🤦‍♂️ البته بعضی از اساتید خیلی ذوق و شوق داشتن و به محض بارگزاری شدن دروس در سامانه تکالیف رو به ما دانشجویان بدبخت بیچاره محول کردن 🤦‍♂️😑😂 یکشنبه که کلاسا بارگزاری شد در سامانه درسی که چهارشنبه باهاش داشتیم همون روز اومده تکلیف داده بهمون :)

 

۳-بالاخره بعد مدت‌ها رفتم فوتبال با دوستام ولی از اونجا که خیلی آمادگی بدنی بالایی داشتم دروازه وایستادم وقتی هم می‌رفتم بیرون از دروازه دو دقیقه می‌دویدم و بعدش هم انگار نفسی نداشتم 🤦‍♂️ فقط خواهشا نگین کرونا بود و فلان و بهمان. بعد یک سال پام به توپ خورد اصلا بذارین بهتر بگم . بعد یک سال دویدم. در این حد!

 

۴- مچ دستم بعد چند روز همچنان درد می‌کنه. نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده براش . چند روز قبل از خواب بیدار شدم و متوجه شدم که مچ دستم وقتی به یک طرف بچرخونم با یک درد غیرطبیعی روبه‌رو می‌شم. فکر کنم شکسته 🤷‍♂️ می‌ترسم برم عکس بگیرم . چون محیط درمانگاه‌ها آلوده هست و ... می‌دونین دیگه!

 

همین دیگه :)

شما چه می‌کنید؟